تحلیل وطن در شعر دوره بیداری (مشروطیت)
-
دبیر دبیرستانهای دره شهر دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه اراک
-
ابوطالب پاکباز
۱۳۹۸/۱۱/۱۵
صدای اصلی مشروطیت یا میهنپرستی است یا انتقاد اجتماعی، و درونمایه شعر مشروطه مسائلی است از قبیل آزادی، وطن و انتقادهای اجتماعی. مسئله وطن و آزادی در شعر شاعران این دوره جزء محورهای اصلی است. شاعران این دوره در اشعار خود بیشتر به حاکمان گذشته افتخار میکنند و از روزگار درخشندگی فرهنگ، تاج، تخت و قدرت آنان و عدالت اجتماعی، شادمانیها و پیروزیها سخن به میان میآورند؛ روزگاری که وطن دارای فرماندهان و پادشاهان بسیار نامآوری بوده است و در این شهر یاران و پادشاهان سر بر آسمان داشتهاند اما امروز از صفا و شکوه عظمت گذشته چیزی بهجا نمانده است. شاعران این دوره هدفشان آگاه کردن توده مردم است؛ میخواهند آنان را متوجه شوکت ایران باستان کنند و روح آزادگی و آزادیخواهی و وطندوستی را در آنان پرورش دهند.
مقدمه
وطن و سرزمین هر ملت از جمله مواردی است که برای ساکنان آن بسیار حیاتی و پر ارزش است. از اینرو نگارنده سعی کرده است موضوع «وطن» و اهمیت آن را در دیوان شاعران دوره مشروطیت مورد بررسی قرار دهد. این موضوع شاید اولین نکته و اصلی باشد که از شنیدن نام شعر دوره بیداری (مشروطیت) به ذهن میآید. در بررسی و مرور دیوان شاعران این دوره شاهد هستیم که همه آنان خواهان سربلندی سرزمین باستانی خود و استقلال آن هستند.
طرح گذشته افتخارآمیز وطن
بهار درباره گذشته افتخارآمیز وطن باستانی خود اینگونه میسراید:
بنگر که مُلک آسمانی از آغاز
جایگه عدل و داد بود نه زیور
مُلک کیومرث بود و کشور جمشید
جای منوچهر بود و بنگه نوذر
طوس سپهبد درو فراشته رایت
رستم دستان در او گماشته لشگر
بهار به این نکته بسیار توجه داشته که این وطن روزی از یک ابهت و شکوه بالا بهرهمند بوده است و از اینرو همگان به آن توجه خاصی داشتهاند، زیرا از ظلم و ستم در آن خبری نبود و عدل و داد سراسر آن را فراگرفته بود و با بودن حاکمان خوب، سرزمینشان آبادان و معمور بوده است:
هم زجم جان رعیت خرم و مسرور بود
باری این کشور از اینان سالها معمور بود
وز پس چندی دگر ساسانیان این مُلک را
چون بهشت از عدل و داد و علم و عرفان کردهاند
بهار در اشعار خود همواره به حاکمان گذشته افتخار میکند و آثار آنان را در شهرهای ایرانزمین شاهد زندهای بر ادعا و بر اظهارات خود در اشعارش میداند. بهار در جلوههای گوناگون شعرش، سرگذشت ایران را میسراید و از روزگار درخشندگی فرهنگ و تاج و تخت و قدرت آنان و از عدالت اجتماعی و شادمانیها و پیروزیهاشان سخن به میان میآورد.
ستایش وطن
مُلک تو شاها یکی عروس نکو روست
کاو را جز عدل و داد نَبْوَد شوهر
خطه ایران منزلگه شیران که خداش
نام پیروزی بنگاشته بر هر سر سنگ
وی در ستایش وطن، بارها به این نکته اشاره میکند که این کشور در گذشته دارای فر و شکوه بوده است و دلیرانی در آن زندگی میکردند و سراسر آبادانی بوده است:
خوشا مرز آباد ایرانزمین
خوشا شهر یارانِ با آفرین
خوشا کاخهای نوآراسته
خوشا سرو قدّانِ نوخاسته
البته این ستایش با دریغ و حسرتی از گذشته نیز همراه ماست و بهار اشاره میکند که امروز چیزی از آن روزگاران و قدرت و شکوه و عظمتش باقی نمانده است:
کنون رفته آن تیر از شست ما
نمانده است جز باد در دست ما
سیداشرفالدین نیز، مانند سایر شاعران این دوره (بیداری) بهخصوص شاعران مورد این پژوهش، در اشعارش به ستایش وطن پرداخته است، از جمله:
پادشاهانش همه مشهور دنیا بودهاند
نامشان مشهود امکان است گویی نیست، هست
بوعلیسینا از این کشور نمایان شد، بلی
حکمتش معروف دوران است گویی نیست، هست
«اینکه او را [سیداشرفالدین] محبوبترین و معروفترین شاعر ملی عهد انقلاب لقب دادهاند، به اعتبار گستره مخاطبان، آن هم مخاطبان عوام است. شاعری مردمی که زبان توده را برگزید».
هدف سید، آگاه کردن عامه مردم بود تا آنان را به عظمت و شوکت ایران باستانی متوجه سازد و روح آزادگی و آزادیخواهی و وطندوستی را در آنان پرورش دهد.
عشق به وطن (حبالوطن)
پس از شهریور ۱۳۲۰، که اوضاع ایران به علت جنگ جهانی دوم و ورود قوای بیگانه به داخل کشور دگرگون شد، ملکالشعرای بهار که از حکومت رضاشاه ناراضی بود، اشعاری به رسم پند و اندرز سرود:
هر که بهر پاسِ عِرض و مال و مسکن، داد جان
چون شهیدان از می فخرش لبالب ساغر است
بهار در این زمان (هنگام تبعید رضاخان از ایران و شروع سلطنت محمدرضاشاه) برای آگاهی مردم و بهویژه جوانان، سلسله مقالاتی زیر عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، در روزنامه «مهر ایران» به چاپ رسانید.
این مقالات، که در واقع خاطرات دوران غمانگیز گذشته بود، به سرعت مورد استقبال مردم قرار گرفت و به قول خود بهار: «مرا به تدوین جداگانه آن تاریخچه ترغیب نمود». بعد از تبعید و خروج رضاخان از ایران، بهار احساس تازهای یافت. تنفس آزادی به او این توانایی را میداد که دوباره در جهان ادب و سیاست مبارزه کند، روزنامه انتشار دهد، شعر بگوید، با جوانان حشر و نشر داشته باشد و در کنگرهها و مجامع شرکت کند و حتی وزیر شود.
«آری شاعر میخواهد شنوندگانی داشته باشد، بهخصوص مرغ دلش در هوای جوانان پرواز میکند. از سوی دیگر از مکتبهای ادبی مورد علاقه جوانان دفاع میکند و به مجالسی میرود که بتواند جوانان تحصیلکرده پرشور را که نفس آتشین و دل پاک دارند، چون ایام خوش دیرین خویش بیاید».
چه کودکان که بزادم دلیر و دانشمند
یکی نماند که مُلک من انتظام دهد
کنام شیران ویران شده است، بچه شیر
کجاست کامده آرایش کنام دهد؟
«نخستین سروده بهار، در نیمه دوم سال ۱۳۲۰ قصیدهای است به نام «حبالوطن»، که مستقیماً به شاه جدید (محمدرضا شاه) خطاب میکند. شاعر بنابر آئین شعریاش، سروده خود را نخست با کلمه «وطن» آغاز میکند و آن را با «آزادی» دو کلمه مقدس میداند: «حب الوطن منالایمان» فرموده پیغمبر(ص) است و باید نصبالعین پادشاه سرزمین پرافتخار ایران باشد».
یاد وطن
در سال ۱۳۲۷ که بهار برای معالجه به سوئیس رفت و در سناتوریوم دهکده «لزن» بستری گردید، در وصف طبیعت و به یاد وطن و دوری از دیار و یار، شعری سرود و در آن از افتخارات گذشته ایران و درماندگی امروز آن، با حسرت یاد کرد:
گم شد ز نظر آن همه زیبایی و آثار
وین حال فرایاد من آورد وطن را
شد داغ دلم تازه که آورد به یادم
تاریکی و بد روزی ایران کهن را
سفر استعلاجی به سوئیس یک سال و نیم به طول انجامید. البته معالجات تا اندازهای مؤثر واقع شد. دوری از ایران و رنج بیماری باعث بهوجود آمدن زیباترین اشعار ناب او شد و مشهورترین اثرش در این دوران، قصیده معروف به «لزنیه» که به یاد وطن سروده شده است:
مه کرد مسخر دره و کوه لَزَن را
پر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
بهار، پس از تعریف و وصف آن زیباییهای طبیعت، سوئیس، به یاد افتخارات و پیروزیهای گذشته وطن میافتد و برای تیرهروزیهای ایران دوستداشتنی خود، ناله سر میدهد.
آن روز چه شد کایران ز انوار عدالت
چون خُلدبرین کرد زمین را و زَمَن را
و از اینکه میهنش دچار هرج و مرج و ناامنی شده است، دردمندانه افسوس و حسرت میخورد:
این بُوَد آن چشمه صافی که به تدریج
بگرفته لجن تا گلو و زیرِ ذَقَن را
کو مرد دلیری که به بازوی توانا
بزداید از این چشمه، گِل و لای و لجن را
بهار در آرزوی مردانی دلیر چون گذشته است تا یکباره ایران را از گل و لای نامردی پاک کنند و این چشمه زاینده، اما لجنگرفته را با بازوان اندیشه و همت و کردار، صاف و روشن گردانند و ریشه این تیرهبختیها و سیهروزیها و عوامل آنها را برای همیشه از بین ببرند.
افتخار به ایرانی بودن
عارف نیز عشق به وطن را اینگونه بیان میکند:
ندارم هیچ اگر، این فخر دارم
که یک ایرانی والا تبارم
به خون دل زِیمَ زین زیست شادم
که ایرانی بُودَ خون و نژادم
«به نام علاقه به ایران و به کوری چشم اشخاص بیعلاقه به آن علیرغم یک مشت پشتپا زده به آئین ملیت و افتخارات تاریخی، افتخار دارم از اینکه پدران من پشت به پشت، پدر بر پدر دارای آئین پاک ایران و خون ایرانی بوده که همان خون آخرین نفس در شریان من جریان خواهد داشت:
بزرگِیَ است و شرافت مرام ایرانی
که باد باده عزت به جام ایرانی
بُودَ به فخر و شرف زنده زینجهت به جهان
همیشه زنده بماناد نام ایرانی
«آنچه از بررسی شعر عارف به دست میآید، این است که اشعار او، فارغ از ایرادهایی که از نظر قاعده ادبی به آن وارد است، مورد قبول و پذیرش جامعه آن روز قرار گرفته و خود عارف نیز به مناسبت سرودن این اشعار وطنی، لقب «شاعر ملی» یافته است. عارف در واقع سخنگوی رسمی آرزوها و آمال انقلابی و ملی است و خواستههای آزادیخواهان و مشروطهطلبان در شعر او تجلی یافته است».
عشقی نیز شاعری میهندوست و رادمردی غیور است که نه تنها در راه حبالوطن و بیان حقیقت فداکاری کرده، بلکه تاریخ ادبیات ایران وی را در شمار گویندگان نامی صدر مشروطیت ذکر خواهد کرد.
«عشقی در آثار شیوا و حسّاس خود به هممیهنان درس وطنخواهی، غیرت، فتوت، همت، فداکاری، مناعت نفس و استغنای طبع میدهد. هر ایرانی میهندوست و درستکاری که «اپرای رستاخیز ایران» و «ایدهآل عشقی» یا سایر آثار او را میخواند، گویی از حالت اغما خارج میشود، خونش به جوش میآید و انقلاب و هیجانی در احساسات و روح خود احساس مینماید، بهطوری که او را از عالم کوچک و تاریکی، به جهان بزرگ و روشنی دعوت میکند».
در سال ۱۳۳۷ قمری، که حسن وثوق «وثوقالدوله» قرارداد ایران و انگلیس را به وسیله جراید اعلام کرد، عشقی منظومه اعتراضآمیزی در این خصوص سرود، که در زیر نمونهای از آن اشعار و مقدمهاش ذکر میشود:
غسل بر نعش وطن، خونابه دل کرده است
بر زوالِ مُلک دارا، نوحهخوانی میکند
عشقی، تمام بلاها را زیر سر دولت انگلیس میداند و اعتراض خود را نسبت به دولت انگلیس و مزدوران داخلیاش، که مقدمات این قرارداد ننگین را آماده ساخته و کشور را دو دستی تقدیم بیگانه کردهاند، اینگونه اعلام میدارد:
دست و پای گله با دست شبانشان بستهاند
خوانی اندر مُلک ما، از خون ما آغشتهاند
گرگهای آنگلوساکسون بر آن بنشستهاند
هیئتی هم بهرشان، خوان گسترانی میکند!
عشقی در اینباره میگوید: «با عشق وطن مندرجات زیر را در اینجا ثبت مینمایم. شاید بعد از من یادگار بماند و موجب آمرزش روح من باشد. باید دانست این ابیات فقط و فقط اثر احساسات ناشیه از معاهده دولتین انگلستان و ایران است که از طبع من تراوش کرده و این نبود مگر این قرارداد در ذهن بنده جز یک معامله فروش ایران به انگلستان، طور دیگر تلقی نشده! این است که با اطلاع از این مسئله میدانم... الخ:
ای وثوقالدوله! ایران، ملک بابایت نبود؟
اجرتالمثل متاعِ بچگیهایت نبود
تا که بفروشی به هرکس زرفشانی میکند
عشقی مردم کشور خود را سرزنش میکند که چرا نسبت به سرنوشت کشور خود بیتفاوت شدهاند و در برابر این قرارداد ننگین که استقلال و اقتصاد مملکت را نشانه رفته است، ساکت نشستهاند و اینگونه میسراید:
یارب این مخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟
بر سر این خلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟
کاین چنین با خصم جانش، رایگانی میکند
عشقی، مردم وطن خود را مردگانی تصور میکند که هیچگونه حرکتی ندارند و در تابوت به سوی مرگ ابدی پیش میروند:
ای عجب دندان ز استقلال ایران کندهاید
زنده، ای ملت سوی گور، از چه بخرامیدهاید
دست از تابوت بیرون آورید، تا زندهاید
گفته شد کاین نیممرده، سختجانی میکند!
عشقی، سخنان خونین خود را نشانه دلی خونین میداند و اگر تاکنون باران خونین اشک از چشمانش میبارید، از این پس زبان اوست که افشاگری میکند و به مبارزه میپردازد:
اینکه بینی آید از گفتار «عشقی» بوی خون
از دل خونینش این گفتار میآید برون
عشقی، آنقدر عاشق وطن بود که آن را معشوق خود میداند و میگوید: من کسی نیستم که در بستر بمیرم و مرگ طبیعی به سراغ من بیاید، بلکه من روز و شب عشق وطن ذکر زبانم است و برای دفاع از آن حاضرم از لشگر دشمن عبور کنم و همه دشمنان را بکشم.
«عشقی، باید پیش از مرگش، در اوج جوانی و برازندگی، در آغاز شکوفایی هنری، و هنوز در آن هنگام که روزنامهها میتوانند خبر قتلش را بنویسند و مردم میتوانند بر او سوگواری کنند، با افتخار و سربلندی بمیرد. عشقی، خود مرگش را انتخاب میکند و هم از این روست که بر ابیات شتابزده او، غشایی از مرگ و نیستی کشیده شده است که حاصل جهش خردکننده و مست و صوفیانه او به جلب فناست. نه تنها آرزوی مرگ میکند، خصم را نیز به قتل خود تحریک میکند. او میگوید:
خاک بهسر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
بر داشتند، فکر کلاهی دگر کنم
«عشقی، به شیوه اعجابآور، مرگ زودرس خود را پیشبینی میکند:
من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
مفهوم مجرد وطن برای عشقی، اشاره به مدینه دوردستی است از سلامت نفس و شرافت و وجدان انسانی با مفهوم کلی از آزادی و رفاه و امن و امان، و این مفهوم البته به واقعیات تاریخ متکی است، یعنی به گذشته، و عشق سودایی شاعر به ایران باستان از اینجا چشمه میگیرد. اما این دوستداشتنی است نومیدانه و پاکباز، عشقی است همه ایثار، بدون چشمداشت به پاداش:
معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک!
ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم
شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن
بجاست گر که بدین مستی افتخار کنم
محمدعلی سپانلو در اینباره میگوید: «عشقی، از مشاهده جهان مأیوس و بدبین است. این یأس او را به جانب شورش کور و خونینی هدایت میکند که امکان ناکامی و مرگ در آن بیش از تداوم پیروزی است، اما مرگ یک انقلابی آغاز زدودن تحقیر است و اتصال به ریشههای اسرارآمیز اساطیر و بازگشت به سرچشمههای کهن:
بدین مشقت الا زندگی نمیارزد
که من ز مرگ همه عمر را فرار کنم
مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان
از عشق آب و خاک و گِل و سنگ میکنم»
عشقی، برای دفاع از وطن و جلوگیری از تاراج آن بهدست اجانب، به مخالفت با اجرای قرارداد ۱۹۱۹ سه بیت آتشین میسراید که با عید قربان مصادف است. او از اجرای این قرارداد ننگین بسیار متأسف است، زیرا با اجرای آن، عملاً ایران به تحتالحمایگی مستقیم کشور انگلیس تن در میدهد. از اینرو عشقی، عید خود را قربانی شدن در راه وطن میداند:
مرا عزاست نه عید! این چه عید قربان است؟
که گوسفند وطن، زیر تیغ خصمان است!
الا که عید من امروز نیست، چون قربان
شوم پی وطن، آن روز عید قربان است
ستایش گذشتگان
میرزاده عشقی، شاعر جوانمرگ انقلاب مشروطه است. میرزاده عشقی، علاوه بر کارهای ادبی، به فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی و روزنامهنگاری نیز میپرداخت. عشقی، به سبب مبارزات سیاسی و شهادت در راه عقیده نامش در ادبیات ایران پایدار ماند. وی در اشعار و آثار خود، گذشتگان ایرانزمین را ستایش میکند و میگوید همواره نام ایران قرین فتح و پیروزی و آبادانی و عدالت بوده است:
بلی اینسان نیاکانمان، جهان را سر ببردندی
که دائم نامشان بودی، قرین با فتح و فیروزی
عشقی، حاکمان گذشته را میستاید، زیرا سرزمین باستانی ایران، روزگاری پر از عدل بوده و دوران حکومت ساسانیان به «عدالتگه ساسان» شهرت داشته است. سراسر وطن باستانی شاعر را زمانی علم و فرهنگ فراگرفته بود، اما اکنون روزگار تغییر کرده، به جای آن همه هنر و عدل، ایران جایگه دزدان شده است و اگر پادشاهانِ پیش بودند، وطن این حال و روز را نداشت:
گفتند که بوده است عدالتگه ساسان آن روز که ایران
سر تا به سرش، مملکت علم و هنر بود دیدی چه خبر بود
نتیجهگیری
شعر مشروطه بهطور کلی از جهت فکری بر دو محور وطنپرستی و آزادیخواهی میچرخد. منظور از وطندوستی، خودآگاهی ملی و میهنی (ناسیونالیستی) است که با تلقی جهانوطنی (انترناسیونالیستی) فرق دارد. آزادی مورد نظر شاعران، نه در مفهوم عرفانی رهایی از بند نفس و تعینات مادی، بلکه در معنای رهایی از انواع استبداد و استعمار است.
شاعران بررسی شده در این تحقیق در برخورد با وطن طرز تلقی و برداشت یکسانی ندارند. آنها را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. در گروه اول، که نمونه آن بهار است، وطندوستی وی کورکورانه نیست بلکه با علم و آگاهی و ایمان توأم است. او با وجود میهنپرستی، بر سنتها بهعنوان یک معیار فرهنگی و اصلی تکیه میکند و معتقد است که سنتها به مُلک احتشام میبخشد و در دفاع از وطن معقولتر است.
وطنپرستی سیداشرفالدین تا حدودی شبیه به بهار است و بر پایه حب وطن بنا شده است. وطن از نگاه او مکانی است که تماماً با مظاهر اسلامی و شیعه سرشته شده است و بهگونهای جهانوطنی در اشعار او نمایان است.
در بررسی دیوان گروه دوم مفهوم وطن در نگاه عارف، عشقی و تا حدودی فرخی بهگونه ناسیونالیسم افراطی (شوونیسم) است و رسیدن به تمدن ایران باستان و افتخارات گذشته در آن نمایان است.
منابع
۱. بهار، مهرداد، ۱۳۶۸، دیوان بهار، تهران، جلد اول و دوم، انتشارات طوس
۲. سیداشرفالدین گیلانی، ۱۳۷۵، کلیات، به کوشش احمد ادارهچی گیلانی، تهران، انتشارات نگاه
۳. زرقانی، سیدمهدی، ۱۳۸۴، چشمانداز شعر معاصر ایران، تهران، نشر ثالث با همکاری انتشارات دبیرخانه شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
۴. سپانلو، محمدعلی، ۱۳۶۹، چهار شاعر آزادی، تهران، انتشارات نگاه
۵. سپانلو، محمدعلی، ۱۳۷۴، شهر شعر بهار، تهران، انتشارات علمی
۶. سپانلو، محمدعلی، ۱۳۷۴، بهار، تهران، انتشارات طرح نو
۷. مشیر سلیمی، علیاکبر، ۱۳۵۰، کلیات مصور میرزاده عشقی، تهران، انتشارات امیرکبیر
۸. نورمحمدی، مهدی، ۱۳۸۰، دیوان عارف قزوینی، تهران، انتشارات سنایی
۹. نورمحمدی، مهدی، ۱۳۷۸، عارف نغمهسرای ملی ایران، تهران، چاپ اول، انتشارات عبید زاکانی
۴۲۸۷
کلیدواژه (keyword):
آموزشی, تحلیلی, وطن,شعر,دوره مشروطه,