ما آدمها یکجور عجیب و غریبی به هم شبیه هستیم، نه؟ همهی ما یک کلّه با مخلفاتِ مثل هم و دو تا دست و دو تا پا داریم. کلّهی همهی ما بالای بدنمان است و پاهایمان پایین. دماغ همهمان درست بالای لب است و چشمهایمان زیر ابرو. مطمئنم اگر یک آدم فضایی بخواهد دنبال یک نفر روی زمین بگردد، جوری گیج میشود که انگار ما بخواهیم یک مورچه را از بین هزار تا مورچه تشخیص بدهیم (به نظر شما مورچهها کاملاً شبیه هم نیستند؟ همهشان یک کلّه و یک بدن سه تکّه و دو تا شاخک و شش تا پا دارند! مثل هم!)
ما آدمها خیلی فرق داریم، نه؟ مثلاً با همین دو تا دست شکل هم، دو تا آدم کارهای خیلی متفاوتی میکنند. مثلاً یک جایی از کشور سیل یا زلزله میآید، یکی وقتی خبر را میشنود، همان وقت حتّی اگر نصفهشب است، هر چه وسایل زخمبندی و آب و غذا که میتواند برمیدارد و راه میافتد تا زودتر به آنجا برسد؛ به شهری که هیچ آشنا و فامیلی هم ندارد!
دستهای او آدمها را گرم میکند.
یک نفر دیگر سعی میکند نیروهای امدادگر را هماهنگ کند.
دستهای او آدمها را نجات میدهد.
یکی سعی میکند با نوشتن گزارش، خبر را به گوش دیگران برساند تا بدانند مردم به چه چیزهایی احتیاج دارند.
دستهای او آدمها را آگاه میکند.
یکی دوربینش را برمیدارد و سعی میکند با گرفتن عکس به دیگران نشان دهد که چه اتفاقی افتاده.
دستهای او مردم را به هم نزدیکتر میکند.
یکی توی دانشگاه و آزمایشگاه سالها درس میخواند و آزمایش میکند تا آجرهایی بسازد که با زلزله آوار نشود.
دستهای او دنیا را امنتر میکند.
یکی حواسش به دل مردم هست. کتاب یا وسایل گریم و نقاشیاش را بر میدارد تا با قصّه ، نمایش و نقّاشی غم آنها را کم کند.
دستهای او آدمها را شاد میکند.
یک نفر وقتی خبر را میشنود به سقف خانهاش نگاه میکند و با خودش میگوید:«چه خوب که سقف خانهی ما محکم است!» بعد کنترل را بر میدارد و کانال تلوزیون را عوض میکند تا سریال تماشا کند و پرتقالش را پوست میکند.
دستهای او فقط پرتقال پوست میکَند!
من نمیدانم شما میخواهید با دستهایتان که درست عین میلیاردها دست دیگر است چه کاری انجام بدهید، امّا میدانم از آنها کاری بیشتر، خیلی بیشتر از پوست کندن پرتقال برمیآید!