داستان« قلب کوچک دیوانهی من» از زبان سیساندا، قهرمان باهوش و با شهامت کتاب، روایت میشود.
سیساندا هر روز صبح که بیدار میشود، ضربان قلبش و همچنین روزهای عمرش را میشمارد. او هر روز صبح مادرش را میبیند که برای دویدن میان تپهها از خانه بیرون میرود. مادرش تا جاهایی که حتی چوپانها با گلههایشان نمیروند پیش میرود و ساعتها میدود و میدود. سیساندا خودش نمیتواند بدود. قلب کوچک دیوانهاش این اجازه را به او نمیدهد؛ آخر قلب او با قلب همه آدمها فرق دارد...
برای آنکه قلبش مثل قلب همه شود، پول زیادی لازم است... یک میلیون ِکل! پدر و مادرش برای به دست آوردن اینهمه پول باید سیو هشت سال و سه ماه و بیست روز کار کنند. ولی روزی این حساب و کتاب دقیق سیساندا به هم میخورد. او متوجه میشود که ممکن است مادر تیزپایش بتواند از دویدن پول دربیاورد...
از طریق نگاه راوی داستان، با خانواده او و اهالی دهکدهای کوچک در آفریقا آشنا میشویم و عشق و تلاش بینظیر مادر و مهر و عطوفت جاری در روابط مردمی خونگرم را بهخوبی حس میکنیم.
زاویه لوران پتی، نویسنده فرانسوی کتاب، این داستان را هم مانند بسیاری داستانهای دیگرش از ماجرایی واقعی که در روزنامه خوانده الهام گرفته است. ایشان برای آثار متعددش برندهی جایزههای بسیار بوده و از جمله چهار جایزه ادبی برای نگارش اینکتاب کسب کرده است.