واقعیتهای قرن بیستویکم
در سال 1970، آلوین تافلر3 بیان کرد، نسل جدید اولین نسلی است که هر روز در آینده خود زندگی میکند؛ چیزی که آن را «شوک آینده» نامید. در مقابل، نسل گذشته در دنیایی متولد شده که بسیار شبیه به دنیایی است که در آن از دنیا میرود. این به آن معنا نیست که برخی از نسلهای گذشته از فروپاشی دنیای خود متأثر نشدند. بهطور کلی، در آن دوره، اجتماعیشدن و آموزش، با دنیایی متناسب بود که تغییرات اندکی داشت. اما برای نسلهایی که مجبور به زندگی در آینده خود هستند، چنین نیست. اگرچه تغییر همواره و همهجا در تاریخ بشر وجود داشته است، اما امروزه سرعت آن بیسابقه است. بنابراین، وقتی نسل جدید را به روش سنتی برای آینده آماده کنیم، کمکی به آنها نکردهایم.
اگر دنیای خود را بررسی کنیم، درمییابیم، مهمترین محرک تغییرات امروز، شتاب اطلاعات در سراسر جهان است. دسترسی به جهان رو به گسترشِ اطلاعات، سرعت تغییر در فناوری را افزایش میدهد. زمانیکه اطلاعات مبادله و ترکیب میشوند، دانش جدیدی به وجود میآید، نوآوری رخ میدهد و فرصتها و تهدیدهای جدیدی پدیدار میشوند. تاکنون پیشرفتهای مهندسی ژنتیک و هوش مصنوعی ماهیت جدیدی از انسان ارائه کردهاند. آیا نسل آینده برای بحث آگاهانه پیرامون مسائلی مانند سَرحد طول عمر، قوانین ضدتبعیض ژنتیک، بازتعریف فرزندپروری و قوانین مربوط به همسانهسازی4 آماده خواهد بود؟
آیا ما نسل آینده را برای مدیریت مسئولانه در تصمیمات سخت و مسائل پیچیده زندگی و نیازهای آیندهای که قرار است در آن زندگی کنند، تربیت میکنیم؟ آیا ما دانشآموزان را برای این واقعیت آماده میکنیم؟
با توجه به میزان تغییرات اجتماعی بیسابقه، رشد تصاعدی دنیای دیجیتال و گسترش فناوریهای جدید، چقدر دانش گذشته میتواند برای نسلی که قرار است هر روز در آینده خود زندگی کند، مفید واقع شود؟ برای کنارآمدن با تغییرات، ما نیاز داریم آنها را درک کنیم و تفکر نظاممندی نسبت به پیشبینی و مدیریت تغییرات و پیامدهای آن در آینده داشته باشیم.
آینده را تدریسکردن
چه چیزی را درباره تغییرات باید به دانشآموزان تدریس کنیم؟ شروع تدریس درباره آینده، با کمک به دانشآموزان در تشخیص و طبقهبندی تغییرات بر اساس منشأ، سطح، افق زمانی و سرعت انجام میشود.
- تغییر همان آینده است. آینده از تغییر حاصل میشود.
- تغییر (و آینده) از دو منشأ حاصل میشوند.
- تغییرات جهان درونی است و ما کنترلی روی آن نداریم.
- تغییراتی که خودمان ایجاد میکنیم، خارجی هستند و تلاشهایی برای تحت تأثیر قراردادن جهان در جهت آیندهای برترند.
- آینده همواره تلفیقی از هر دو منشأ است.
- در نتیجه، ما نه دیکتاتورهای برتر آینده و نه قربانیان بدشانس این تغییر هستیم.
- تغییر در سه سطح آشکار میشود: سازمانی (فرد، سازمان و جامعه)؛ محیط مراودات اطراف (محیطی که بهطور منظم با آن سروکار داریم)؛ محیط جهانی (جهان بهطور کلی).
- تغییری که فرد، سازمان و جوامع تجربه میکنند، در مقیاس کوچک و تکاملی است.
- تغییر حاصل از محیط اطراف ما عموماً شناختهشده است. ما بهطور مرتب با خانواده، دوستان و همکاران خود در ارتباط هستیم. سازمانها و جوامع نیز روابطی دائمی را با مشتریان، تأمینکنندگان، رقیبان و نهادهای نظارتی حفظ میکنند.
- محیط جهانی، فضای ناشناخته تغییر است که گاهی بهخاطر فاصله از کانون توجه و یا درک ضعیف، نادیده گرفته میشود. متأسفانه محیط جهانی به طور فزایندهای به تغییرات در محیط اطراف ما جهت میدهد. تغییرات جهانی در مقیاس بزرگ، انقلابی و بلندمدت است و هشدار بهموقع در این سطح میتواند مفید باشد.
- تغییر در بـازههای زمانی، که به آن افقهای زمانی میگویند، رخ میدهد و شامل سه بازه کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت است.
- تغییر کوتاهمدت (غالباً راهکنشی نامیده میشود) چیزی است که ما هر روز با آن سروکار داریم. این افق زمانی بر اساس ساعت، روز و شاید چند هفته است. خریدکردن، سفارش بلیط هواپیما، همگی نمونههایی از تغییرات کوتاهمدت هستند.
- تغییر میانمدت (عملیاتی) به دلیل اینکه شامل تغییر در فرایندهای مورد استفاده ماست، زمان بیشتری طول میکشد و افق زمانی آن بر اساس چند ماه تا چند سال است. خرید ماشین جدید و یا تغییر شغل و یا ایجاد محصولی جدید برای یک شرکت، تغییرات میانمدت محسوب میشوند.
- تغییر بلندمدت (راهبردی) دارای طولانیترین زمان است و افق زمانی آن چندین سال طول میکشد. تغییر بلندمدت که در موازات با محیط جهانی است، بهندرت در افکار روزمره ما وارد میشود.
- تغییر با سرعتهای متفاوتی مثل تغییر مداوم و تغییر غیرمداوم- مخرب اتفاق میافتد.
- تغییر مداوم که نشاندهنده روندهایی است که در دورههای بلندمدت گسترش یافتهاند، زمان کافی را برای سازگاری پایدار امکانپذیر میکند.
- تغییر غیرمداوم، بر خلاف تغییر مداوم، بهطور ناگهانی و گاهی بهصورت غیرمنتتظره پیش میآید و همگی غافلگیر میشویم، زیرا آمادگی آن را نداریم، بنابراین در معرض خطر هستیم. هیچکس دوست ندارد از تغییرات ناگهانی غافلگیر شود.
پیشبینی تغییرات
تدریس درباره آینده، به معنای کمک به دانشآموزان برای چشماندازی گستردهتر، عمیقتر و طولانیتر است.
- گستردهتر: خلبانان و دیدهبانان کشتی، تنها به صفحه رادار تکیه نمیکنند، بلکه افق را به منظور تشخیص علائم غیرمنتظره، بهطور گسترده و مداوم زیر نظر میگیرند که در ارتش نیز به آن «آگاهی موقعیتی» میگویند؛ به معنی توجه به آنچه در اطراف شما میگذرد. حتی اگر گاهی تغییرات بلندمدت احساس نشوند، به قصد احتیاط باید برای پیشامدها آگاهی کامل داشت.
- عمیقتر: نگاه عمیقتر به معنی جستوجویی فراتر از بدیهیات و کندوکاو در منابع، سازوکارها و محرکهای مربوط به تغییرات است. همچنین به معنای بررسی روابط میان چندین متغیر است که بهطور همزمان عمل میکنند. شناخت منابع و روابط متقابل، به درک بهتر از نحوه تغییر در آینده کمک میکند. هر تعریفی درباره آنچه در حال رخدادن است و یا قرار است رخ دهد، براساس مفروضات ایجاد شده است. برای پیشبینی پیامدهای غیرمنتظره تغییر، دانشآموزان باید ارتباطات را کشـف کنند و فرضیات اصلی را به چالش بکشند.
- طولانیتر: مهارت ما در حل مسئله، مانند برنامه غذایی ما، فوری و آماده است و نتیجه آنکه ترکیب تفکر کوتاهمدت با مسائل پیچیده، به یک دستورالعمل فاجعهبار تبدیل میشود! تدریس داشتن دورنمای طولانیتر به دانشآموزان، برای پیشبینی تغییر ضرورت دارد.
مدیریت نبود قطعیت
نگاه وسیعتر، عمیقتر و طولانیتر به آینده، راههای غیررسمی برای پیشبینی آینده است. از روشهای رسمی آن، توصیف وضعیت آینده است. پیشبینیکنندگانِ کسبوکار پیشگویی میکنند و به مشتریان میگویند به چیزی فکر کنند که در آینده رخ خواهد داد. در حالیکه متأسفانه اکثر آنها اشتباه میکنند، زیرا آینده غیرقابلپیشگویی است و ما این را میدانیم. پس چرا با وجود این انجامش میدهیم؟ یک دلیل این است که برخی فکر میکنند فردا بسیار شبیه به امروز، ولی بهتر و عظیمتر است.
پیشگویی در علومی مانند نجوم، فیزیک و شیمی بسیار به کار رفته است. اما چرا پیشگوییها در مورد اقتصاد یا موفقیت در فناوریهای جدید غالباً نادرست است؟ زیرا اکثر نظامهای انسانی و بعضی نظامهای فیزیکی ویژگیهایی دارند که پیشگویی را غیرممکن میکند:
- بینظمی: حالتی از یک سیستم است که به شرایط اولیه بسیار حساس است و پیشگویی را در آینده میانمدت و کوتاهمدت غیر ممکن میکند؛ مانند سیستم آب و هوا. و ما گمان میکنیم بسیاری از سیستمهای انسانی مانند بازارها نیز چنین هستند.
- بحران: وضعیتی از یک سیستم است که در آن تغییر به احتمال زیاد افزایش مییابد. بارش برف بر فراز کوه، نارضایتی از یک نظام سیاسی و رشد تصاعدی در بازار، همگی پتانسیل فزایندهای برای تجربه سقوط ناگهانی هستند، اما چگونگی و زمان وقوع این فروپاشی نامشخص است.
- پیچیدگی: در سیستـمها، پتـانسیلی برای ظهور الگوهای رفتاری کاملاً جدید ایجاد میکند. رفتارهای ظاهرشده، مانند بینظمی و بحران، ذاتاً غیرقابلپیشبینی هستند.
- انتخاب: عواملی در اکثر سیستمهای انسانی وجود دارند. انتخاب بر نتایج آینده تأثیر میگذارد. توانایی ما در پیشگویی بسیار اندک است و طبیعتاً پیشگویی آینده را دشوار میکند. وجود یک یا چند مورد از این ویژگیها در سیستمهای انسانی، احتمال موفقیتآمیز بودنِ پیشگویی آینده را کاهش میدهد. بنابراین چه باید کرد؟ باید منتظر باشیم تا آینده اتفاق بیفتد؟ قطعاً خیر، چون کار عاقلانهای نیست و باعث میشود برای آینده آماده نباشیم.
برای روبهروشدن با آینده، باید یاد گرفت چگونه نبود قطعیت را مدیریت کرد. تاکنون فرایند آموزش بهشدت بر انتقال دانش با رویکرد از بالا به پایین متکی بوده است؛ فرایندی که بر یک فرضیه برای هر سؤال، یک راهحل برای هر مسئله و یک توضیح برای هر موقعیت متمرکز است. گفته میشود، یادگیری زمانی اتفاق میافتد که دانشآموز بتواند پاسخ و نتایج صحیح یا رقابت حدوداً کاملی را بازتولید کند. برخی از دورههای اختصاصی برای افراد با استعداد و ماهر، آنها را به خلاقیت تشویق میکند و در مواردی حتی به آنها اجازه تخیل میدهد، اما بهطور عمومی جواب صحیح از پیش تعیینشده است و تنها کار دانشآموزان این است که آن را کشف کنند. دانشآموزانی که بر «هیچ پاسخی وجود ندارد» و یا «پاسخهای زیادی وجود دارد» اصرار میکنند، حتی اگر درست بگویند، باز هم بهعنوان افرادی گستاخ شناخته میشوند.
متأسفانه شتاب تصاعدی تغییرات، دنیایی را ایجاد کرده است که احتمال پیداکردن پاسخ صحیح در انبار دانستهها روزبهروز کمتر میشود. در نتیجه، کنارآمدن با دانشی که همواره تغییر میکند و قدرت کنارآمدن با ابهامها، مهارتهایی هستند که هر دانشآموز قرن بیستویکم به آن نیاز دارد. پذیرفتن اینکه ما پاسخ را نمیدانیم و سپس دانشآموزان را برای پیشنهاددادن راهکار حمایت کنیم، شیوه مناسبی است تا از مدل آموزش سنتی فاصله بگیریم و این نسل را آماده کنیم همواره بتواند در آینده زندگی کند.
چگونه خود را برای آیندهای آماده کنیم که بهطور ذاتی غیرقابلپیشبینی است؟ برای پاسخ باید بین «پیشگویی و پیشبینی» تفاوت قائل شد. «پیشگویی» توصیفی از آیندهای واحد است؛ یعنی چه رخ خواهد داد. «پیشبینی» توصیف چندین آینده محتمل است؛ یعنی چه ممکن است رخ دهد. به این توصیفها سناریو میگویند؛ یعنی داستانهایی در مورد اینکه آینده ممکن است چگونه باشد. درست است که سناریوها به اندازه پیشگویی شفاف درباره اینکه در آینده چه رخ خواهد داد رضایتبخش نیستند، اما آیا پیشگوییهایی که اکثراً اشتباه از آب در میآیند، باز هم راضیکننده خواهند بود؟
سناریوها فقط مجموعهای از پیشگوییها نیستند. سناریوها راههایی برای تمرین قابلیت آیندهنگری ما هستند. به جای اینکه ما خود را به آینده مورد انتظار محدود کنیم، خود را برای سناریوهای متعددی در آینده آماده میکنیم. ما با تصورات خود، اتفاقاتی را در نظر میگیریم که ممکن است آینده مورد انتظار را مختل کنند. توسعه سناریوها شیوه درستی برای نگاه به تغییرات است؛ یعنی به اینکه تغییرات چگونه باید رخ دهند و در بلندمدت چه نتایجی ممکن است ایجاد شوند، نگاهی عمیقتر داشته باشیم. مهمتر از همه اینکه پیشبینی با استفاده از سناریوها، نبود قطعیت ما از آینده را نیز لحاظ میکند و این نبود قطعیت را به طیف گستردهای از احتمالات در مورد آینده تبدیل میکند. این سناریوها باید بخش مهمی از برنامه درسی همه مدرسهها باشند.
ایجاد تغییر
آخرین قدم در تدریس آینده، یادگیری چگونه ایجادکردن تغییر است تا بتوانیم به بهترین مدل از آینده برسیم. ایجاد تغییر، سخت و آشفته است و هیچ دستورالعمل مشخصی برای آن وجود ندارد که آن را به یک فرایند معمول کند. اما با به کار بستن چند اصل میتوان شانس موفقیت را افزایش داد:
- منطق: ایجاد تغییر مهم و جدی است. از آنچه بسیاری از مردم فکر میکنند سختتر است و نتایج آن همیشه چیزی که انتظار میرود نیست. پس اولین اصل برای ورود به عرصه تغییر، داشتن دلیل موجهی برای ایجاد آن است. پیشنهاد میشود در دو نقطه به دنبال دلیل برای تغییر بگردیم؛ در جهان و در خودمان.
- چشمانداز: هر فرایند تغییر یک مقصد در نظر دارد و آن مقصد بهوسیله چشمانداز توصیف میشود. ما همواره یک آینده دلخواه در نظر داریم. بیان این چشمانداز، به شیوهای که برای سایرین قابلدرک باشد، اصل دوم در ایجاد تغییر موفق است.
- تعهد: تغییر، از آنچه بسیاری از مردم فکر میکنند، سختتر، زمانبرتر و پرهزینهتر است و بیش از حد تصور در آن اشتباه رخ میدهد. همه ما جمله «اگر میدانستم آنقدر سخت است آن را شروع نمیکردم» را بارها شنیدهایم. در نتیجه، برای اینکه تغییر موفقیتآمیز باشد، بدون درنظرگرفتن اینکه چقدر زمان میبرد یا به چه میزان سختتر میشود، به تعهدی نامحدود نیاز است.
- ارتباطات: همه افراد ارتباطات را یکی از ویژگیهای تغییر موفق میدانند و به آن بهعنوان انتقال اطلاعات نگاه میکنند. با اینکه این نوع نگاه مهم است، اما مهمترین نیست.
در واقع، مهمترین زاویه در ارتباطات، به هیچ وجه ارسال اطلاعات نیست، بلکه شنیدن است؛ شنیدن امیدها و ترسهای افراد مشارکتکننده؛ شنیدنِ بهترین روش در هر مرحله و شنیدن مسائل و مشکلاتی که ممکن است پیش آیند.
مهمترین بخش ارتباطات، پس از شنیدن، بهاشتراکگذاشتن آنها نیست، بلکه بازگشت به چشمانداز است. یعنی بپرسیم: چرا این فرایند را شروع کردهایم؟ چرا این کار را انجام میدهیم؟ نتیجه آن چقدر خوب خواهد بود؟
مشکلات و سختیها اجتنابناپذیرند. چشمانداز میتواند باعث شود افراد رو به جلو حرکت کنند.
پس از این، بهاشتراکگذاشتن اطلاعات با دیگران و اینکه چه چیزی قرار است رخ دهد، بسیار مهم است.
- اعتماد: بیاعتمادی، سیاست و جناحگرایی، بسیاری از تلاشها برای تغییر را ناکام کردهاند. مشکل اینجاست که تغییر فرایندی پیچیده است. ما نمیتوانیم از قلب و ذهن دیگران آگاه باشیم و هدف اصلی آنها را بفهمیم. آیا آنها با حسن نیت کار میکنند یا برای منافع شخصی خودشان؟ بسیاری از افراد، به کسانی که پیشنهاد تغییر میدهند، اعتماد ندارند، زیرا بر اساس برخی تجربههای قبلی، نتیجه با آنچه به آنها قول داده شده بود، تفاوت دارد. جلب اعتماد، ساده است، اما به کسی اعتمادکردن سخت است. تخریب آن نیز ساده است و زمانبر نیست. وقتی راست میگوییم و به حرفهای خود عمل میکنیم، اعتماد ایجاد میشود و اگر خلاف آن عمل کنیم، اعتماد از دست میرود.
- راهبری: تغییر بیچونوچرا بهسادگی رخ نمیدهد. نیاز است یک نفر یا یک گروه کوچک بگویند «این میتواند بهتر باشد. راهکارش این است. ما میتوانیم به آن جامه عمل بپوشانیم.» راهبر فردی است که دلیلی برای تغییر ایجاد میکند، چشمانداز دارد و برای بهموفقیترساندن آن متعهد است، به سایرین گوش میکند و مورد اعتماد است.
تغییر، در بیان ساده، اما در عمل انجام آن سخت است و این دلیل شکست بسیاری از اقدامات برای تغییر است. وضعیت فعلی برای مدتی طولانی وجود داشته و ریشهدار شده است و ظرفیت بسیاری برای دفاع و مقاومت وجود دارد. ایجاد تغییر بنیادی کار سادهای نیست، اما گاهی باید انجام شود. اگر دنیا در حال تغییر است، پس ما باید بهصورت فردی و جمعی با آن همسو شویم و نسل جدید را طوری آموزش دهیم که بتواند تغییر ایجاد کند و در آینده خوشحال و موفق زندگی کند.
بنابراین چرا آینده را تدریس کنیم؟
وقتی جهان تغییر میکند، سازمانها هم تغییر میکنند و همسو با آن، کارکنان سازمان هم که قصد دارند کارهای چشمگیری انجام دهند باید تغییر کنند. جهان با شتاب در حال تغییر است و با این تغییر نیاز است مهارتهای جدید یاد گرفته شود.
مدل فعلی آموزش عمومی به گونهای است که دانشآموزان را برای عصر صنعتی آماده کند: یعنی وقتشناس باشید، صف بایستید، کار را انجام دهید، به مربی خود پاسخگو باشید و مهمتر از همه پاسخ صحیح را بدانید. این مهارتها در گذشته برای موفقیت کارگران کارخانهها و دفترها کافی بود.
اما اکنون، با کاهش نیروی کار مورد نیاز در کارخانهها و حذف تدریجی شرکتهایی که فرایندهایی سختگیرانه و دستوری دارند، جهان با جریان اطلاعات به سرعت در حال تغییر است. سازمانهای بدون سلسلهمراتب، کارگران شبکهای و فناوریهای مشارکتی، انعطافپذیری بیشتری ایجاد کردهاند و پاسخی سریع برای عصر اطلاعات هستند.
با تغییر فضای جهان، مهارتهای مورد نیاز برای موفقیت نیز تغییر میکنند. ما معتقدیم، افرادی که بتوانند اصول ابتدایی تغییر را فرا بگیرند، بدانند چگونه آن را پیشبینی کنند، چگونه نبود قطعیت و ابهام را مدیریت کنند و در نهایت چگونه تغییرات مورد نیاز را برای نتایج بهتر ایجاد کنند، موفق خواهند بود و زمان تدریس این مهارتها همین حالاست.
پینوشتها
* Why Teach the Future?
این مقاله در مجله Journal of Futures Studies و در سال 2010 منتشر شده است.
1. Peter C. Bishop
2. Kay E. Strong
3. Alvin Toffler
4. Cloning
5. Open-Source Movement
6. Physical systems