لطفاً برای آشنایی بیشتر همکاران خود را معرفی کنید.
راستش هرگز خود را شایان سخن گفتن از خود نمیبینم؛ که هنوز معلمی هستم بسیار تشنه و خسته و در حسرت معلمی مانده، دانه و دام من همانا مدرسه و کلاس و مخاطبان پاکدلی هستند که در شدن و بودن من نقش بزرگی داشتهاند. من نخستین تجربه معلمی را در سالهای دور (1345 و 1346) در دوره «سپاه دانش» در روستای بدون آب و برق و جاده لدار (در بندپی بابل) در کلاسی چندپایه و مختلط از پاکترین فرزندان این مرز و بوم آزمودم. شیرینی همان تجربه بود که مرا به معرکه معلمی کشاند؛ یعنی معرکه عشق و هنر!
ما زاده شدیم عشق ورزیم
ورنه به پشیز تن نیرزیم
کودکان معصوم آن روز و دوستان امروز لداری من هنوز با من در ارتباطاند. گویی عشق آن سالها ما را تا ابد به هم دوخته است. در سال 1347 روستای بهشتآسای لدار را ترک کردم. در همان سال در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و طی چند سال توانستم در محضر استادان بزرگی چون بدیعالزمان فروزانفر، محمدجعفر محجوب، حسینی، باهنر، زرینکوب و ... زانوی تلمذ به زمین بزنم، چنان که تا امروز سیمای تابناک آنها در قلب و روحم نقش بسته است. در سال 1351 با اشک حسرت از پایان یافتن دوره کارشناسی، دانشگاه تهران را ترک کردم و به دیار خود تبریز برگشتم و چون سپاهیگری را به رتبه نمونه تمام کرده بودم، به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمدم و بهعنوان راهنمای فرهنگی و معاون دانشسرای هنر آن روزگار مشغول خدمت شدم؛ اما تشنگی معلمی رهایم نمیکرد. به دنبال نوشیدن جرعههای بیشتری از علم، در کنکور 1352 شرکت نمودم و در رشته علوم تربیتی و اجتماعی دانشگاه تبریز پذیرفته شدم. همصحبتی با چهرههای برجستهای چون دکتر منوچهر مرتضوی، دکتر رفیعیان، دکتر ترابی طباطبایی و .. قدری مایه آرامش روحم شد. این مسیر نیز تا سال 1357 دوام یافت و آنگاه تصمیم گرفتم به کلاس، یعنی عشق دیرین خود، برگردم. با درخواست انتقالم به آموزشوپرورش موافقت شد و این اوج خواسته دل و جانم بود. از آن پس بود که باید بگویم گامبهگام «خام بدم، پخته شدم، سوختم». 17 سال در جایگاه سرگروهی استان آذربایجان شرقی با همه شیفتگان ادب در جایجای ایران آشنا شدم. اوج این آشنایی در کلاسهای بررسی کتب نظام جدید بود که به همت وزارت متبوع، همهساله به اجرا درمیآمد و در این کلاسها بود که با استادان بزرگواری چون دکتر محمدرضا سنگری، دکتر حسین داودی، دکتر حسن ذوالفقاری و دکتر قاسمپور مقدم و ... که مؤلفان کتب جدید بودند، آشنایی یافتم. چون یکی از فعالترین افراد آن کلاسها بودم بهعنوان عضو 30 نفر نهایی بررسی کتب ادبیات کشوری انتخاب شدم. در پی این تلاشها بود که در برگزاری دومین «مجمع زبان و ادبیات فارسی» در تبریز بهعنوان عضو هیئت علمی و اجرایی مجمع انتخاب شدم. در حاشیه آن مجمع بود که دکتر سنگری مرا به تشکیل نخستین «انجمن علمی معلمان ادبیات فارسی» در سطح کشور ترغیب نمودند و من در همان سال به اتفاق دوستانم اولین انجمن علمی معلمان را در تبریز تشکیل دادیم؛ از همان سال تا امروز من بهعنوان دبیر انجمن مشغول فعالیت بودهام. بنده در تشکیل اتحادیه انجمنهای علمی معلمان ادبیات کشور، به اتفاق دوستان سایر استانها نقش فعالی داشتم و سرانجام با جلب موافقت وزارتخانه و پیگیری قابل تقدیر دوستان عزیزم در استان مرکزی «اتحادیه انجمنهای علمی معلمان زبان و ادبیات فارسی» شکل گرفت و باز، با لطف و نظر دوستان، اینجانب بهعنوان اولین دبیر اتحادیه برگزیده شدم. حاصل اینکه، من، در طول قریب دو دهه گذشته، با استادان بزرگواری همچون دکتر علیاکبر کمالینهاد و ... کارهای شایسته و مفیدی را در ارتقای علمی همکاران در زمینه همایشهای ملی و استانی، مسابقات ادبی و هنری، و برگزاری کلاسهای کوتاهمدت کشوری به انجام رساندهایم.
از نظر شما، ویژگیهای معلم موفق چیست؟
به نظر من معلم موفق را با محک و میزان شاگردان موفق او میتوان شناخت. به عبارت دیگر، بهترین ملاک برای تعیین معلم موفق ادبیات، همانا میزان تغییرات مثبت رفتاری، روحی، اجتماعی، عاطفی، علمی و اخلاقی شاگردان او در پایان سال همنشینی آنهاست. معلم موفق با کشتن ترس از نمره در دل دانشآموزان، میتواند بذر صداقت و اعتمادبهنفس و ... را در دل شاگردان بکارد و آنها را به بودن و شدنِ زیباتر فرا خواند. معلم موفق یک عضو راهنما و ارشد کلاس و دوست بچههاست و هرگز خود را از آنان جدا نمیداند. پرسش و پاسخ و شرکتدادن شاگردان در بحثها و حفظ حرمت و شخصیت آنان را یک فرضیه میشمارد و بسیاری چیزهای دیگر که در این مختصر نمیگنجد.
نظرتان درباره کتابهای زبان و ادبیات فارسی و حسن و عیبهای آنها چیست؟
اگر بخواهم نظرم را بیتعارف و بیشائبه بگویم، تلاش مؤلفان کتب درسی با همه موانع و مشکلات، از جمله مشکلات ناشی از سلایق و فشارهای جنبی، قابلتحسین است؛ اما وقتی کتب ادبیات فارسی را ورق میزنیم، با فقدان انسجام موضوعی و عدم نظاممندی مواجه میشویم. کتابها روشمند نیست و دانشآموز در لابهلای مطالب و متونی درهمآمیخته از مطالب ناهمگون و بیهدف پیش میرود. بنده در سال 1373 مقالهای را با عنوان «از ادبیات چه میخواهیم؟» در نشریه ادبی گروههای استان آذربایجان شرقی منتشر کردم که بعداً در سال 1374 با تأیید وزارت متبوع و استقبال مؤلفان کتب درسی روبهرو شد. اما من امروز با گذشت 35 سال همان سؤال را دارم: ما از ادبیات چه میخواهیم که کتب درسی باید بر محور آن دانشآموزانمان را به حرکت درآورد؟ چه عاملی است که به «علوم پایه» ارزش بیشتری از «علوم انسانی» و بهویژه ادبیات بخشیده است؟ اگر نیمنگاهی به کتب فیزیک، شیمی و ... بیفکنیم، پاسخ خود را مییابیم. در این کتابها در نخستین صفحه علم فیزیک یا شیمی را تعریف میکنند و آنگاه فواید علمی و عملی آنها در زندگی را مطرح میسازند. دانشآموز هم با باور آن تعریف و فایده علمی آنها در زندگی، آن درسها را با اشتیاق و دقت دنبال میکند. اما کدام کتابِ ادبیات ما از ادب و فایده آن در زندگی سخن میگوید؟! همین عدم شناخت از ادبیات و فایده عملی آن، متون ما را بیحاصل و بیخاصیت میسازد. چه خوب است که کتب درسی ادبیات نیز با تعریفی جامع و شرح فایده آن همراه شود. اگر بگویند که ادب تعریف ندارد و گستره آن همه زندگی است و بنابراین ادبیات خود زندگی است و همه علوم دیگر در خدمت آن، میگویم چطور میشود که ما فروع را دودستی نه، که هزاردستی میچسبیم ولی به اصل زندگی اعتنا نمیکنیم؟ کتب درسی باید در نخستین صفحات، زندگی و ادب را تعریف کنند و مخاطب را به شناخت خود و زندگی در همه ابعادش راهنمون گردند. باید با درک اهداف عالی انسانی از آفرینش، به تألیف کتب و امواج روحبخش و نوازشگر زندگی بپردازیم و دانشآموزمان را برای جدال سخت در هیاهوی زندگی آماده کنیم و مهرورزان را به عشقورزی سوق دهیم. بدیهی است فرزندان ما باید برای امروز تربیت شوند، پس باید روشهای غیرمستقیم و تجارب عینی را در کتب درسی بگنجانیم. اهداف دوره متوسطه، آموزش تخصصهای زبانی و ادبی نیست، بلکه ضروریترین موضوعات زندگی باید به کتاب درسی راه یابد.
نظرتان درباره مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسی چیست؟
آنچنان که از نام این مجله برمیآید، هدف مجله رشد، همانا تعالی و رشد فکری و علمی و تخصصی همکاران ماست و انصاف را باید گفت که در این مسیر کاملاً موفق بوده و از ارکان و منابع مورد استفاده معلمان میباشد؛ و جای خوشحالی است که مطالب آن دیکتهشده و ذوق گروهی خاص نیست و بیشترینه صفحات آن را اندیشه و قلم همکاران در برمیگیرد. رشد امروزه یکی از برجستهترین مجلات تخصصی حوزه ادبیات است. جای آن دارد که تشکر جانانهام را در همینجا از گردانندگان آن اعلام نمایم. خاطرم هست نخستین بار یکی از سرودههای بنده در این مجله در سالهای دور در صفحه معلمان شاعر، مایه فخر اینجانب گردید.
یکی از خاطرات بهیادماندنی دوران معلمی خود را ذکر کنید؟
زیباترین خاطرهام به دوران سربازیام در لباس سپاهی دانش در روستای دورافتاده «لدار» بندپی در مازندران برمیگردد. در کلاس چندپایه به دانشآموزان سوم ابتدایی چند کلمه داده بودم که در خانه جملاتی مناسب بسازند و در کلاس بخوانند. ربابه و صنوبر دو خواهر ولی بدون رعایت سنی همکلاس بودند. این دو خواهر بهطور مادرزادی دوبین بودند؛ یکی از کلمات مورد درخواست من، کلمه «درخشان» بود. هر دو خواهر یک جمله واحد نوشته بودند. وقتی اسم ربابه را خواندم که جملاتش را برای همکلاسیهایش بخواند، در ساختن جمله برای کلمه درخشان چنین خواند: «در خانه ما درخشان فراوان است.» گویا متوجه معنی درخشان نشده بودند. بچهها خندیدند و لحظاتی بعد از صنوبر که 15 ساله بود خواستم جملاتش را بخواند، او هم همین جمله «در خانه ما درخشان فراوان است» را تکرار کرد. من بهشوخی گفتم صنوبر چرا از روی هم نوشتید؟ نکند تقلب کرده باشید؟ در این لحظه مبصر بسیار باهوش، اما بسیار شیطان و حاضرجواب (یارعلی) دستش بالا رفت و با اجازه من چنین گفت: «آقای مدیر! صنوبر راست میگوید. آنها هفت خواهر و همه دوبین هستند و در خانه آنها درخشان فراوان است.» کلاس منفجر و از کنترل من خارج شد. صنوبر به حالت قهر از کلاس بیرون رفت و دیگر به مدرسه نیامد. یارعلی را به جهت این زباندرازی از کلاس و مدرسه محروم کردم. تلاش من برای برگرداندن صنوبر بیفایده بود. سخت به او و خواهرانش توهین شده بود و از مدرسه بیزار. مدتی گذشت. مادر یارعلی به دیدنم آمد و در حالی که میگریست، از من خواست که پسر یتیمش را به کلاس راه دهم و من گفتم به شرط عذرخواهی و گذشت صنوبر، یارعلی را به کلاس راه میدهم و اینچنین شد. یارعلی را خواندم و به او گفتم: یارعلی! گیرم که صنوبر تو را بخشید؛ اما اگر خدای صنوبر نبخشد، اهل دوزخی. دوبین شدن او و خواهرانش به اختیار نبوده و تو به خداوند ایراد گرفتی. یارعلی سخت میگریست.
خدمت سربازیام تمام شد. دو سال از این ماجرا گذشته، نامهای به دستم رسید که صنوبر با خط خود مرا به عروسی دعوت کرده بود. با همه اشتیاق به لدار رفتم و معلوم شد داماد همان یارعلی شیطان، مبصر کلاس است. در فرصتی بهشوخی به یارعلی گفتم: پسر، دختر قحطی بود که صنوبر دوبین را گرفتی؟یارعلی در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود، گفت: «آقا یادتون هست که گفتید اگر خدای صنوبر نبخشد،...؟» یارعلی ادامه داد: «من در بانک کشاورزی بابل به عنوان نامهرسان استخدام شدم و دارم ادامه تحصیل میدهد، اما صنوبر واقعاً زن مطلوب من است. امیدوارم خدای صنوبر مرا ببخشد.» اینک یارعلی و صنوبر در تهران یک شرکت مهندسی را اداره میکنند و هنوز هم با من ارتباط دارند.
آثار شاخص خود را معرفی کنید.
بنده ضمن مقالات زیادی که در همایشهای ملی نوشتهام و انتشار یافته است، در برگزاری همایشهای ملی دومین مجمع زبان و ادب فارسی در سال 1377، مجموعه مقالات همکارانم را تحت عنوان «رهآورد1» و در همایش ملی بررسی کتاب زبان فارسی، مجموعهمقالات همکارانم در سال 1380، را تحت عنوان «رهآورد 2» و همینگونه مجموعهمقالات همایش ملی محرم عشق1 و محرم عشق2، در معرفی مولانا و اندیشههایش، و نیز علامهطباطبایی و اندیشههایش را تدوین نموده و منتشر کردم. در همایشهای ملی دیگر چون همایش قلم و نیز بزرگداشتهای نظامی و شهریار و پروین اعتصامی و ... آثاری را در طول سالهای خدمتم در انجمن معلمان استان منتشر کردم. در کنار اینها، مقالات ارزشمند سخنرانیهای ماهانه انجمن در مقایسه حافظ و شهریار را تحتعنوان «مرید و مراد1 و 2» در دو جلد کتاب انتشار دادم. بهعنوان مدیر مسئول مجله «ساقی معرفت» (فصلنامه انجمن) تاکنون 50 شماره آن را در سطح کشور انتشار دادهایم. آخرین کار قلمیام مجموعه دلسرودههایم است که تحت عنوان «دروا» در معرض نظر نقادی ارزشمند دوستداران قرار گرفته است.
اگر بهعنوان یک پیشکسوت سخنی و توصیهای با همکاران و نو معلمان دارید بیان فرمایید.
در سالهای بازنشستگی، همچنان در حسرت معلمی ماندهام. دوستان عزیز! کار آموزش یک خیابان دوطرفه است. اصولاً فعل آموختن یک فعل دووجهی است و به دو متمم نیاز دارد: «آموختن از کی و به کی». فراموش نفرمایید آنچه ما از نگاههای معصومانه و کاوشگر هزاران جوان تشنه میآموزیم، کمتر از آن چیزی نیست که به مخاطبان خود یاد میدهیم. اعتبار ما، شخصیت معلمی ما و ارزشهای فردی و الهی و اجتماعی ما، با هیچ صنفی قابل مقایسه نیست. عصمت معلمی از عصمت شاگردانمان به ما میرسد که به هیچ قیمتی قابلسنجش نیست. میدانم و میدانید که آنچه بهعنوان حقوق به من و شما میدهند، ارزش یک ساعت تدریس و حضور در برابر چشمان تشنه بودن و شدن جوانان و نوجوانان نیست. ما به هوای دیگری وارد کلاس میشویم و آن عشق به حضرت دوست و مهرورزی ماست. بنابراین هرگز مشکلات فردی خود را به مخاطبانمان سرایت ندهیم، دریغ از معلمی ماست که فریاد گرسنگی و واحسرتا سر دهیم.
ما به ناشادی خود شاد و بسی خرسندیم
که همه شادی ما بسته به شادانی دوست
در پایان از فرصتی که در اختیار این بنده ناچیز قرار دادید، صمیمانه سپاسگزارم.