شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

کاش دوستم را دعوت می‌کردم

کاش دوستم را دعوت می‌کردم

احسان و سجّاد دو دوست صمیمی هستند. دیروز احسان سرما خورده بود و به مدرسه نرفت. مدرسه که تمام شد، سجّاد تصمیم گرفت به دیدن احسان برود تا درس‌ها و تکلیف‌ها را برای او توضیح دهد.

صدای زنگ در که آمد، احسان خوش‌حال شد. حدس می‌زد که سجّاد باشد.

با سرعت به سمت حیاط رفت و در را باز کرد. دو دوست با هم سلام و احوال‌پرسی کردند. احسان می‌خواست سجّاد را به داخل خانه دعوت کند، امّا یادش افتاد که مادرش گفته بود قبل از دعوت دوستانش به خانه باید از او و پدرش اجازه بگیرد. با خودش فکر کرد کاش مادر خانه بود و می‌توانست از او اجازه بگیرد. دو دوست در حیاط خانه با هم صحبت کردند. توضیح درس‌ها و تکلیف‌ها بیشتر از چند دقیقه‌ طول نکشید.

مادر که به خانه آمد، احسان ماجرا را برایش تعریف کرد. همان‌طور که با مادر حرف می‌زد، به ذهنش رسید موقعی که سجّاد آمده بود، می‌توانست با تلفن همراه پدر یا مادر تماس و از آن‌ها اجازه بگیرد. با خودش گفت: «چرا این فکر زودتر به ذهنم نرسید؟ حالا سجّاد درمورد من چه فکری می‌کند؟ نکند فکر کند به او بی‌احترامی کرده‌ام یا اینکه قدردان زحمتش نبوده‌ام. خدایا کاری کن سجّاد از دستم ناراحت نشود. فردا حتماً برایش توضیح می‌دهم. یعنی حرف‌های من را می‌پذیرد؟»

شما اگر جای سجّاد بودید، درمورد رفتار احسان چه فکری می‌کردید؟

حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «رفتار برادرت را به بهترین شکل توجیه و تعبیر کن(به رفتار برادر دینی‌ات خوش‌بین باش).»*

تا به حال در وضعیّتی که احسان در آن قرار داشت، بوده‌ای؟ این‌جور ‌وقت‌ها آرزو می‌کنیم که ای‌کاش دوستمان شرایط ما را درک کند.

 

*میزان الحکمه، ج2، ص 636

 


۶۳۶
کلیدواژه (keyword): رشد دانش آموز، یادداشت سردبیر، کاش دوستم را دعوت می کردم، نفیسه نجفی قدسی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.