تجربه دانشآموزی 1: نمیدانم، من فقط معلم هستم!
تجربه من به درس فیزیک دوره دبیرستان مربوط است که متأسفانه ما تا یک ماه بعد از شروع مدرسه معلم نداشتیم. بعد هم معلم ریاضی که هرگز فیزیک تدریس نکرده بود، آموزش کلاس ما را پذیرفت. فن او برای ارائه فرایند یاددهییادگیری کلاس بر نگرش «این خوبه» مبتنی بود! هر زمانی که ما چیزی را نمیفهمیدیم یا سؤالی میپرسیدیم، او در پاسخ میگفت: «این نشانه خوبیه» یا «چه سؤال خوبی» و ادامه میداد «ببینیم در کتاب چه گفته» و دوباره از روی کتاب شرح میداد. او نمیتوانست توضیحات کتاب را باز کند و به بیانی که ما درک کنیم ارائه دهد. به این دلیل نمرات پایینی از این درس میگرفتم و نتیجه یادگیری من و برخی دیگر از دانشآموزان اصلاً خوب نبود.
مهمترین مشکل در کار ایشان این بود که هرچند از فیزیک درک خوبی داشت یا با آن آشنا بود، اما تخصصی در این باره نداشت و نمیتوانست بهدرستی تدریس کند. او تصور میکرد لطف بزرگی به کلاس کرده که جای خالی معلم را پرکرده است، اما این ایثار برای ما نتیجه درستی نداشت. اختصاص معلم برای تدریس موضوعی که صلاحیت تدریس آن را ندارد، بسیار اشتباه است. همچنین راهبرد او برای مواجهه با نواقص تدریس و نقصانهای یادگیری ما هم منجر به شکست بود. انتظار میرود معلم مسئولیتپذیر در چنین موقعیتهایی، اگر قبول مسئولیت میکند، برای پاسخ به سؤالات دانشآموز پژوهش و جستوجو کند تا پاسخها را پیدا کند. از معلمان دیگر کمک بطلبد و بیشتر خودش را مجهز کند تا بتواند نیازهای یادگیری دانشآموزان را برآورد. در غیر این صورت، صرفاً مواجهه با روی گشاده و تلقین استقبال از سؤالات دانشآموزان نتیجهبخش نیست.
تجربه دانشآموزی ۲: معلم من، دوست من!
بدترین تجربه من با یک معلم در سال آخر دبیرستان بود. او معلم شیمی بود و من به نوشتن پژوهشی برای فرصت مطالعاتی نیاز داشتم. من و معلم شیمیام پروژهای را شروع و آزمایشگاهی را برای دانشآموزان راهاندازی کردیم. من بعد از کلاسها در آزمایشگاه میماندم و بررسی و مطالعه را ادامه میدادم. معلم شیمی برای من قصههای غمگینی از زندگی خودش تعریف میکرد و از چند سالی که قبلاً بیکار بوده میگفت. او به من بهعنوان یک دوست نگاه میکرد و هر فعالیتی را که میخواست انجام دهد به من میگفت. حتی گاهی نمرات سایر دانشآموزان را هم به من میگفت. این معلم نسبت به من رفتار غیرحرفهای داشت و مرزهای اصلی بین معلم و شاگرد را از بین برده بود. من او را بهعنوان معلم نمیدیدم. بنابراین چیز زیادی از او یاد نگرفتم.
هر سن و سالی اصول تعامل اجتماعی و جامعهپذیری خودش را دارد. برای دوستیابی استدلالات نوجوانان بهطور قابلتوجهی از استدلالات بزرگسالان متفاوت است. نوجوانان فردی را برای دوستی میخواهند که همیشه با آنها باشد، با هم روزهای خوشی داشته باشند و سختی را به یکدیگر تحمیل نکنند؛ در حالی که بزرگسالان فردی را میخواهند که بتوانند با او صحبت کنند و به آنها صادقانه بازخورد بدهد. در تجربه من، معلم به این دلیل مقصر است که میخواست دوستیابی بزرگسالی را به دانشآموز نوجوان تحمیل کند. او انتظار داشت دانشآموزش با او صحبت کند و بازخورد صادقانه بدهد. او داستان زندگیاش را به دانشآموزش گفت و به دنبال بازخورد صادقانه در راهبرد تدریس مورداستفاده بود. مشخص است من با رفتار معلمم احساس خوشایندی نداشتم. معلمانی که دوستبودن با دانشآموزان خود را انتخاب میکنند، اعتبار خودشان را ضعیف میکنند و احترام خود را بین دانشآموزان از دست میدهند.
معلمان زرنگ و باهوش میدانند که فرقی ندارد دانشآموزان تا چه اندازه رشد کنند و شبیه به بزرگسالان به نظر برسند. آنها بزرگسال نیستند و نباید آنها را بهعنوان همتا در نظر گرفت. برای رفتار با کودکان همانند یک همتا، باید مسئولیتپذیری روانشناختی و هیجانی بیش از حدی نسبت به آنها داشته باشیم. معلم باهوش به مرزهای اجتماعی مجزاکننده کودکان و نوجوانان با بزرگسالان حساس است و هر تلاشی میکند تا فاصله مرزها را به هم نریزد.
دانشآمـوزان بهطـور مشـخص شـرح اصـول اجتماعی را متوجه هستند. آنها میدانند که معلمان دوست یا همتای آنان در نظر گرفته نمیشوند. آنها نمیخواهند یا نیازی به دانستن جزئیات زندگی معلمان ندارند. نوجوانان معمولاً میتوانند انگیزههای پنهان یا نیتهای ناگفته را حس کنند. آنها بهطور پنهانی ممکن است احساس تنفر و خشم را در سر بپرورانند که ممکن است سالها در آنها تأثیرگذار باشد. معلمان خوب مهربان و خوشبرخورد هستند و بر این باورند که دانشآموز شرایط و دنیای خودش را دارد. آنها به دنبال شریک خود میگردند و از بزرگسالان بازخورد دریافت میکنند.
تجربه دانشآموزی ۳: عاشق کارش بود نه یادگیری دانشآموزان!
معلمی داشتم که بسیار عاشق کارش بود. این را میتوانستیم در رفتارش مشاهده کنیم. همیشه با وسایل زیاد به کلاس میآمد و برنامههای بسیاری هم برای اجرا داشت. در ظاهر کلاس همهچیز عالی بود، ولی غالباً معلممان به خاطر برنامههای متعدد به همه آنها نمیرسید. از طرف دیگر اوضاع بهگونهای بود که ما بیشتر از این همه تنوع گیج میشدیم و نمیتوانستیم اصل موضوع را دریافت کنیم. در پایان بیشتر کلاسها این سؤالات تکرار میشدند:
- از آن وسیله استفاده نمیکنیم؟
- درس تمام شده یا بقیه آن را در جلسه آینده ارائه میدهید؟
- پرسشهای کتاب را پاسخ نمیدهیم؟
- تکلیف جلسه بعد چیست؟
- این بخش از کتاب را کاری نداریم؟
همه این آشفتگیها موجب شده بود دریافت درستی از درس نداشته باشیم و با اینکه معمولاً از این کلاس بهعنوان کلاس موفقی که در آن از ابزار و وسایل بهخوبی استفاده میشود بازدید میکردند، اما نتیجه یادگیری و نمرات درسی افت زیادی داشت.
حالا که از دور به آن کلاس فکر میکنم، میبینم عشق او به درسدادن و آموزش بسیار بود، اما لازم بود به یادگیری ما هم توجه داشته باشد. اگر تعداد ابزاری که به کلاس میآورد کمتر میبود، ولی برای استفاده از آنها تمرکز بیشتری به خرج میداد، یا اگر تلاش میکرد زمینه لازم را برای تجربه مستقیم دانشآموزان فراهم کند، در این صورت نتیجه بهتری از زحمتهایش میگرفت.
تجربه دانشآموزی 4: من گناهی ندارم!
سال آخر دبیرستان بودم. همه داشتیم برای آزمون سراسری آماده میشدیم. آن سال معلمی داشتیم که در تدریس بسیار موفق بود و تقریباً همه دانشآموزان روش او را دوست داشتند. او هر بار از شیوه جدیدی استفاده میکرد. به همین دلیل من خیلی خوب میتوانستم درس را یاد بگیرم و بر خلاف سالهای قبل، بدون نیاز به تمرین بیشتر در خانه، یادگیری را تقویت کنم. همین شیوه موجب شد آنروز که ایشان خواستند در نظرسنجی شرکت کنیم و نظراتمان را بنویسیم، من به این مورد اشاره کنم که چقدر تنوع در روشها برای ما سودمند است و از این بابت تشکر کردم. این چیزی بود که تقریباً همه دانشآموزان کلاس به آن اعتقاد داشتند و نظراتی مثل نظر من نوشته بودند.
از آن به بعد، هر زمان که معلم ما از شرایط پیشرفت کلاس ناراحت میشد یا هر وقت که اوضاع کلاس مطابق برنامه پیش نمیرفت، ایشان روشهایی تکراری به کار میگرفت و میگفت باید بدانید که نتیجه توجهنکردن به کلاس یا تلاشنکردن شما موجب میشود من هم نتوانم در کلاس مثل قبل رفتار کنم. این اشتباه معلم که از نقطه قوت خودش برای تهدید ما استفاده میکرد، لطمه زیادی به کلاس زد و در نهایت تا پایان سال افت تحصیلی هم داشتیم.
علاوه بر اینکه شرایط تدریس و نوع مواجهه تنبیهی معلم تأثیر مخربی داشت، محبوبیت معلم و جایگاه اولیهای که بین دانشآموزان داشت، موجب شده بود بسیاری از ما به او بسیار علاقهمند باشیم. اما در میانه سال، با شروع تهدیدهای ایشان، کمکم رفتارهای غیرمهربانانه و سردی دریافت میکردیم. این اتفاق بهشدت در روحیه ما اثر منفی داشت تا جایی که برخی از دوستانم ساعتها برای این موضوع گریه میکردند یا در این باره با هم صحبت میکردند. برای دانشآموز دوره دبیرستان و آن هم در پایه دوازدهم، اتفاق بدی است که تا این حد به لحاظ احساسی درگیر مسائل و معلم باشد. البته این قبیل اشتباهات در تمام پایهها قابلپذیرش نیست و اهمیت دارد که معلم در حرفه خود، بیش از هر چیزی به روحیه دانشآموزان توجه ویژه داشته باشد. در عین حال، هرگز نباید مسئولیتها و وظایف آموزشی با واکنشهای هیجانی همراه شوند.
تجربه دانشآموزی 5: برنامهای که وجود نداشت!
یکی از معلمان مدرسه ما سن زیادی نداشت، اما ظاهر و رفتارش شبیه کسانی بود که دیگر انرژی لازم برای ادامه تدریس را ندارند. عادت داشت در مدرسه صندل مخصوصی به پا کند و این شکل ظاهری همراه با پیراهن و شلواری که چندان آراسته به چشم نمیآمد، جزئی از ویژگیهای او شده بود. اما از همه بدتر این بود که بدون برنامه یا طرحی از پیش تعیینشده به کلاس میآمد. نه دفتر یا خودکاری همراه داشت و نه هرگز پیشرفتهای کلاسی را یادداشت میکرد. هر بار در کلاس میپرسید دفعه قبل تا کجا کار کردیم؟ یا هر بار که فردی را به اشتباه و برای بار دوم صدا میکرد تا از او پرسش کلاسی داشته باشد، دانشآموزان تذکر میدادند. همینها باعث شده بود هدایت و مدیریت کلاس بیشتر به دست بچهها باشد و او هم اطلاعات درستی نداشت تا مطابق آنها رفتار کند.
به یاد دارم، در نیمسال اول، به دلیل اینکه به برنامهها نرسیده بودیم، در یک جلسه پانزده صفحه کتاب تدریس شد و ما فقط مجبور بودیم یادداشتبرداری کنیم. بسیاری از سؤالات پاسخ داده نشدند. معلم ما هم به خاطر اینکه بتواند از شکایت دانشآموزان جلوگیری کند، به ما گفت از این بخش سؤالی در امتحان نخواهد داد.
این کلاس از جمله مخربترین تجربههای یادگیری من است. مهمترین مشکل معلم نه لزوماً کمبودن انرژی یا تمرکز او درکلاس بود، بلکه نداشتن طرح و برنامه و پایبندنبودن به طراحی آموزشی بود. حالا که معلم هستم، برخی معلمان را میبینم که به دلیل سالها تجربه معلمی یا تسلط کامل بر محتوای درسی، به داشتن طرح درس تمایل ندارند و با برنامه متناسب با کلاس وارد نمیشوند. این در حالی است که طرح و برنامه برای موفقیت و تأثیرگذاری معلم در فرایند یاددهییادگیری بازویی قدرتمند است.
تجربه دانشآموزی 6: ارائه دانشآموزی، خوب ِبد
چند جلسهای از سال گذشته بود و معلم ما هم بخشی از درس را ارائه داده بود. آن روز به کلاس آمد و به ما گفت میخواهد برای جلب مشارکت بیشتر ما، درسها را بین ما تقسیم کند تا هر کدام بخشی را در کلاس ارائه دهیم. از آنجا که در پایه دهم بودم، با این روش آشنایی داشتم. اما مشکل وقتی شروع شد که هر جلسه دانشآموزان مطالب را ارائه میکردند و در نهایت با پردهنگار (پاورپوینت) هم همراه میشد. اگر هم سؤالی پیش میآمد و آن دانشآموز نمیتوانست پاسخ بدهد، معلم مداخله میکرد و تمام میشد. به عبارت دیگر، معلم درس را ارائه نمیکرد و تمام کلاس به توضیحات شفاهی دانشآموزان محدود میشد.
حالا میدانم که روش تدریس مبتنی بر ارائه (کنفرانس) دانشآموزی یا روشهای دیگر مانند آن، مثل «روش پروژه»، فقط برای برخی درسها و در برخی موضوعات کاربرد دارند و تنها زمانی مؤثرند که با مداخلات، راهنماییها، تدریس و توجه معلم کامل شوند. از درس تاریخ که آن سال بیشتر دانشآموزان ارائه کردند، چیز زیادی یاد نگرفتم. بعدها هم برای آزمونهای سراسری بهسختی توانستم خودم را آماده کنم. به نظر من این اشتباه است که تصور کنیم واگذاری تدریس به دانشآموزان میتواند برای یادگیری کافی و کامل باشد. دانشآموزان لزوماً اصول یاددهییادگیری را نمیدانند و بر روشهای درست ارائه درس تسلط یا با آنها آشنایی ندارند. اینگونه روشها به دخالت معلم و آموزش آنها نیاز دارد. معلم باید بتواند به هر دانشآموز شیوههای ارائه را نیز بیاموزد و در عین حال اقدامات تکمیلی در این باره داشته باشد. در غیر این صورت نتیجه درستی دریافت نمیکند.
سخن آخر و یک دعوت
شما در کارتان چه اشتباهاتی داشتهاید که میتوانید آنها را برای پیشرفت حرفهای دیگر همکاران شرح دهید؟ فکر میکنید اگر روزی دانشآموزان شما بخواهند از اشتباهات معلمانشان یاد کنند، ممکن است درباره شما به چه موردی اشاره کنند؟ میتوانید نظراتتان را با دفتر مجله به اشتراک بگذارید تا در اختیار معلمان قرار گیرد.