منشأ بحث آسیبهای اجتماعی جامعهشناسی است، ولی این موضوع میانرشتهای محسوب میشود و رشتههای گوناگونی از جمله روانشناسی، حقوق، مددکاری اجتماعی، اقتصاد و حتی پزشکی به آن توجه دارند. هر رشته علمی برای آسیبهای اجتماعی تعریف خاصی دارد، ولی من بر مبنای همان نگاه میانرشتهای، آسیب اجتماعی را اینگونه تعریف میکنم: رفتاری است که هنجارهای اجتماعی را نقض میکند (مانند اعتیاد، خودکشی، انحراف جنسی و دزدی) یا پدیدهای است که بر جامعه تأثیر منفی میگذارد (مانند بیکاری، مهاجرت و فقر).
نکته مهم در بحث آسیبهای اجتماعی تعیین ملاک برای آن است. اینکه روشن کنیم چه رفتار یا پدیدهای میتواند آسیب اجتماعی محسوب شود، چندان ساده نیست. در رفتارهای اجتماعیای که مشکل تلقی میشوند، گاهی با بزه یا جرم مواجه هستیم که بیشتر جنبه حقوقی و قانونی دارد. آسیبهای اجتماعی مرتبه بعد از جرم هستند؛ با این ملاحظه که منشأ همه آسیبهای اجتماعی جرم و نقض قانون نیست. برای مثال، طلاق یا مهاجرت آسیب اجتماعی محسوب میشوند، ولی نقض قانون نیستند.
رابطه آسیب با هنجار
رویه معمول در تعیین ملاک برای آسیبهای اجتماعی «هنجار» است. هنجارها از کجا میآیند؟ هنجارها ریشه در قانون، اخلاق، مذهب و عرف اجتماعی دارند. در هر جامعه انتظار این است که اکثریت مطابق با هنجارهای قانونی، اخلاقی و عرفی رفتار کنند، اما در این میان کسانی پیدا میشوند که از هنجارها عدول میکنند و رفتار نابهنجار در پیش میگیرند. وقتی فراوانی این رفتارهای نابهنجار به حد مشکلساز میرسد و بر جامعه تأثیر منفی میگذارد، با آسیب اجتماعی مواجه میشویم.
بهطور معمول و طبق منحنی بهنجار، دو تا سه درصد جامعه آماری در دامنه نابهنجاری قرار میگیرند. یعنی وقتی از یک آسیب اجتماعی مانند دزدی، اعتیاد و خودکشی حرف میزنیم، منظورمان این است که احتمالاً حدود دو تا سه درصد جامعه درگیر آن هستند.
در بحث آسیبهای اجتماعی به رابطه بین آسیب و هنجار چقدر توجه میشود؟ آیا اگر رفتاری طبق همان ملاک قانونی، اخلاقی یا عرفی، انحراف جنسی محسوب میشود، واقعاً فراوانی آماری آن در حد دو تا سه درصد است؟ اگر در مورد تکتک رفتارها یا پدیدههایی که در حوزه آسیب اجتماعی قرار میگیرند تأمل شود، شاید بهکاربردن مفهوم آسیب اجتماعی در مورد بعضی از آنها نابجا باشد. به نظر میرسد، جامعه ما ناآگاهانه و شاید هم آگاهانه، نگاهی کاهشی به آسیبهای اجتماعی دارد. به عبارت دیگر، اگر آسیب اجتماعی همانی باشد که فراوانی هنجاری دارد، چگونه میتوان آسیبهایی با فراوانی خیلی بیشتر را در این محدوده قرار داد؟
نگاه کاهشگرا به آسیبهای اجتماعی که به نظر من عمدی در آن وجود دارد، اولاً درک نادرستی از موضوع ارائه میدهد و ثانیاً به افراد و نهادهای مرتبط با این موضوع کمک میکند:
1. واقعیتهای جامعه را پنهان کنند؛
2. مشکلات را کمتر از آن چیزی که هست نشان دهند؛
3. به توجیهها و تحلیلهای سطحی و غیرواقعبینانه روی آورند.
از طرف دیگر، این درک نادرست از آسیبهای اجتماعی عواقبی دارد، از جمله:
1. موجب سادهانگاری و سهلانگاری در مواجهه با مشکلات جدی جامعه میشود؛
2. بیشتر طرحها و راهکارهای مواجهه با آن ناکارآمد و ناموفق از آب درمیآیند؛
3. مسائل پنهان جامعه نادیده گرفته یا بهعمد روی آنها سرپوش گذاشته میشود؛
4. جامعه در درک چیستی و چرایی آسیبها به انحراف کشیده و دچار خطا میشود؛
5. آسیبها نهتنها باقی میمانند و گسترش مییابند، بلکه تعدد و تنوع آنها بیشتر میشود.
فراآسیبها
آسیبهای اجتماعی در همه جای دنیا وجود دارند، اما بسته به فرهنگ و شرایط اجتماعی، کموکیف آنها متفاوت است. برای نظام فرهنگی ما باید این قبیل سؤالها مطرح باشند: بین نوع آسیبها و ویژگیهای فرهنگی ما چه سنخیتی وجود دارد؟ فراوانی آسیبها تا چه حد قابلانتظار است و در چه مواردی غیرعادی و دور از شئون فرهنگی ماست؟ رواج و شیوع بعضی از پدیدههایی که با آموزههای دینی و فرهنگی ما منافات دارند، چه دلایلی دارد؟ آیا وجود و شیوع آسیبهای اجتماعی را همیشه باید به عوامل خارجی و تهاجم فرهنگی ربط دهیم و روی سهلانگاریها و بیتدبیریهای خود سرپوش بگذاریم؟
اگر از سادهانگاری و سهلانگاری و پنهانکاری فاصله بگیریم، باید بپذیریم که منطق آسیبهنجار در مورد بعضی از آنچه آسیب اجتماعی مینامیم، جواب نمیدهد. گاهی چیزی که آسیب تلقی میشود، نه فقط از مرز مورد انتظار هنجاری عبور کرده است، بلکه فراوانی قابلتوجهی دارد. شگفتآورتر آنکه نابهنجاری به هنجار تبدیل شده باشد و ما همچنان آن را آسیب اجتماعی بنامیم. شاید بیان مصداقها در چنین نوشتهای دشوار باشد، اما هر دو بعد مطرحشده در جامعه امروزی ما قابلمشاهدهاند. رفتارها و پدیدههایی داریم که آسیب اجتماعی نام دارند، اما نه فقط در حد دو تا سه درصد نیستند، بلکه فراوانی بسیار بیشتری دارند. نمونههایی هم داریم که آنقدر گسترش یافتهاند که حتی اگر از نظر قانونی نابهنجار و ناموجه باشند، از نظر آماری و عرفی به هنجار تبدیل شدهاند.
هر آسیب اجتماعی وقتی به حدی گسترش یافت که عمومیت پیدا کرد و حتی به هنجار تبدیل شد، دیگر آسیب اجتماعی نیست، بلکه «آسیب فرهنگی» است. درک این موضوع از نظر برنامهریزیها و اقدامات کلان کشوری بسیار اهمیت دارد. بسیاری از اقدامات ما در مورد آسیبها به این دلیل به نتیجه نمیرسند که آنها را به افراد یا گروههایی محدود نسبت میدهیم و گستردگیشان را نمیپذیریم یا نادیده میگیریم. بعضی از آسیبها مانند همسرکشی، کودکآزاری، اختلاسهای بزرگ و انحرافات جنسی هم هر چند محدود و کم باشند، با توجه به فرهنگ و اعتقادات دینی ما باید جزو آسیبهای فرهنگی در نظر گرفته شوند.
در حسرت فهم درست
بهعنوان نتیجهگیری این بحث میتوانم بگویم، اگر نیتی جدی برای شناخت، پیشگیری، اصلاح و بهبود آسیبهای اجتماعی وجود دارد، اولاً باید درک درستی از آسیب اجتماعی داشت و ثانیاً مرز بین آسیب اجتماعی با آسیب فرهنگی را تشخیص داد. در جامعهای صد نفری، اگر یکی دو نفر دروغ میگویند، رفتار آنها غیراخلاقی و شاید هم غیرقانونی باشد. اگر تعداد دروغگوها به چند نفر برسد، میتوانیم بگوییم آن جامعه با آسیبی اجتماعی مواجه شده است. به هر میزان که تعداد دروغگوها افزایش یابد، جامعه با آسیب جدیتری روبهرو است. اگر دروغگویی به حدی افزایش یافت که به رفتاری عادی تبدیل شد و بیشتر مردم دیگر دروغگفتن را مذموم نشمردند، این دیگر آسیب فرهنگی است. اگر آن را همچنان آسیب اجتماعی بنامیم، یعنی اهمیت و وسعت موضوع را نفهمیدهایم.
یک وجه برای تشخیص و تعیین آسیب فرهنگی، نگاه آماری و هنجاری است. وجه دیگر موضوع آسیبهایی است که هر چند از نظر فراوانی به مرز موردنظر نرسیدهاند، اما از منظر اعتقادی و اخلاقی و ارزشهای جامعه تهدید جدی محسوب میشوند. برای نمونه، پدیده همسرکشی یک زنگ خطر برای جامعه ماست که حتی تعداد کم آن باید جدی گرفته شود. در چنین پدیدههایی، اولاً این واقعیت وجود دارد که آمارها بهطور معمول درست و دقیق نیستند و ثانیاً امکان همهگیری آن بیشتر است.
آسیب اجتماعی تلقیکردن رفتار و پدیدهای که آسیب فرهنگی است، نگرشها، روشها، راهکارها و ابزارهای مواجهه را به انحراف میکشاند؛ همانگونه که تاکنون چنین اتفاقی روی داده است. در ارزیابی اینکه چرا نهادها و سازمانهای مرتبط در مواجهه با آسیبهای اجتماعی چندان موفق نبودهاند، لازم است این مؤلفه موردبازنگری و توجه قرار گیرد که اهمیت و وسعت فرهنگی موضوع درک نشده است! آسیبهای فرهنگی را باید شناخت و پذیرفت و سپس به فکر روشهای مواجهه و راهکار بود.