حکیم ناصرخسرو علوی قبادیانی (۴۸۱-۳۹۴ه. ق)، در نثر و در شعر، بر زبان فارسی حق بزرگی دارد. در میان آثار منثور او سفرنامه، از نظر نثر فارسی، جایگاهی ممتاز دارد. چه، با وجود گذشت نزدیک به هزار سال از پیدایش آن، بهراحتی و سادگی خوانده میشود؛ و این جدای از محتوای سفرنامه است که ترسیم زیبا و گزارشی دلپذیر از زندگی در جهان اسلام- و از جمله ایران- در آن عصر است.
سفرنامه نسبت به آثار دیگر ناصرخسرو که همه از آثار دینی و فلسفی شیعیان اسماعیلی بهشمار میروند، بسیار دیر شناخته شد. نخستین بار در حدود ۱۵۰ سال پیش یک خاورشناس انگلیسی آن را کشف کرد. بدین ترتیب سفرنامه به جرگهی متون ارجمند زبان فارسی پیوست و در اختیار فارسیزبانان قرار گرفت.
این سفرنامه شرح موجز و مختصر ناصرخسرو از سفر هفتسالهی اوست که از مرو آغاز و به سفر حج و سپس بازگشت از آن ختم میشود. شما را به خواندن پارههایی از سفرنامه و سپس دو قطعه شعر از این حکیم دورانساز دعوت میکنیم.
• به سمنان آمدم و آنجا مدتی مُقام کردم و طلب اهل علم کردم. مردی نشان دادند که او را استاد علی نسائی میگفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود. سخن به زبان فارسی همی گفت، به زبان اهل دیلم، و موی گشوده و جمعی نزد وی حاضر.
• .... و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد. دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بپرسید.
• ... در معرة النّعمان... در آن شهر مردی بود که او را ابوالعلاء معری میگفتند. نابینا بود و رئیس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگزارانِ فراوان. و این مرد در شعر و ادب به درجهای است که افاضل۱ شام و مغرب و عراق مقرّند۲ که در این عصر کسی به پایهی او نبوده و نیست.
• ... بیتالمقدس را اهل شام و آن طرفها قُدس گویند و از اهل آن ولایت، کسی که به حج نتواند رفتن، در همان موسم به قدس حاضر شود و به موقف بایستد.
• ... و چون از درِ این مسجد بگذری، مسجدی دیگر است عظیم، نیکو، بزرگتر از مسجد مهد عیسی و آن را مسجد الاقصا گویند و آن آن است که خدای عزّوجل، مصطفی صل الله علیه و آله وسلم را شب معراج از مکه آنجا آورد و از آنجا به آسمان شد!
• ... قاهره پنج دروازه دارد. و شهر بارو۳ ندارد که بناها چنان مرتفع است که از بارو قویتر و عالیتر است. و بیشتر عمارات پنج اشکوب۴ و شش اشکوب باشد. و آبِ خوردنی از نیل باشد.
• .... یکشنبه ششم ذیالحجّه به مکه رسیدیم. به بابالصّفا فرود آمدیم. روز چهارشنبه به یاری حق، سبحانه و تعالی، به عرفات حج بگزاردیم و دو روز به مکه بودیم.
• ... و من چون حج بکردم، باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آنجا و نیت بازآمدن۵ نداشتم. و امیر مدینه آن سال به مصر آمد، که او را بر سلطان رسمی بود، و هر سال به وی دادی. از آنکه خویشاوندی از فرزندان حسینبن علی علیهالسلام داشت.
• ... اصفهان شهری است بر هامون۶ نهاده. آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز فرو برند، آبی سرد خوش بیرون آید. و در میان شهر، مسجد آدینهی بزرگ نیکو. و باروی شهر را گفتند سه فرسنگونیم است و اندرون شهر همه آبادان.
• .... آن مرد گیلکی مرا حکایت کرد که وقتی ما از تون به گنابَد۷ میرفتیم، دزدان بیرون آمدند و بر ما غلبه کردند. چند نفر از بیم خود را در چاه کاریز۸ افکندند. بعد از آن، از آن جماعت یکی را پدری مشفق بود. بیامد و یکی را به مزد گرفت و در آن چاه گذاشت تا پسر او را بیرون بیاورد. چندان ریسمان و رسَن۹ که آن جماعت داشتند، حاضر کردند. هفتصد گز رسن فرو رفت تا آن مرد به بن چاه رسید و ... ٭
• ... و آن روز... بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مُهلکه افتاده بودیم، به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت بگفتم:
رنج و عنای۱۰ جهان اگرچه دراز است
با بد و با نیک به گمان به سر آید
چرخْ مسافر ز بهر ماست شب و روز
هرچه یکی رفت بر اثر دگر آید
ما سفر برگذشتنی۱۱ گذراندیم
تا سفر ناگذشتنی۱۲ به در آید.
پینوشتها
۱. دانشمندان و ادیبان
۲. اقرار دارند
۳. حصار
۴. طبقه
۵. برگشتن
۶. دشت
۷. گناباد
۸. قنات؛ این قنات تا امروز وجود دارد و پرآب است. قدمت آن به بیش از ۲۰۰۰ سال میرسد.
۹. طناب
۱۰. سختی
۱۱. سفر دنیوی و موقت
۱۲. سفر اخروی و ابدی
عقاب
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
گر اوج بگیرم بپرم از نظر شید۱
میبینم اگر ذرهای اندر تک۲ دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشّه، بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی۳ کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سختکمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمده آن تیر جگردوز
وز ابر مر او را به سوی خاک فروکاست۴
بر خاک بیفتاد و بغلطید چو ماهی
و آنگاه پر خویش کشید از چپ و از راست
گفتا عجب است اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
حجت تو منی را ز سر خویش به در کن
بنگر به عقابی که منی کرد چهها خواست
پینوشتها
۱. خورشید
۲. ته، عمق
۳. خودستایی
۴. پایین کشید
درخت دانش
نکوهش مکن چرخ نیلوفری۱ را
برون کن ز سر باد خیرهسری۲ را
بری۳ دان ز افعال چرخ برین را
نشاید ز دانش نکوهش بری را
چو تو خود کنی اختر۴ خویش را بد
مدار از فلک چشمْ نیکاختری را
به چهره، شدن چون پری۵ کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
پیمبر بدان داد۶ مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
صفت چند گویی ز شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کنی مدحت۷ آن را
که مایه است مر جهل و بدگوهری را
بسنده است با زهد عمّار و بوذر
کند مدح محمود۸ مر عنصری۹ را؟
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی درّ لفظ دری۱۰ را ٭ ٭
پینوشتها
۱. روزگار، دنیا
۲. تکبر و خودخواهی
۳. بیگناه
۴. بخت و سرنوشت
۵. فرشته
۶. بدان جهت
۷. مدح
۸. محمود غزنوی
۹. شاعر عصر محمود غزنوی
۱۰. زبان فارسی
باغ موزهی زبان فارسی
دکتر حسن حبیبی
زبان فارسی کنونی از آن همهی ایرانیان در طول تاریخ هزار و چندصدسالهی آن است. این زبان سینه به سینه بهصورت مشاع به ایرانیان معاصر به میراث رسیده است. تکتک ایرانیان مالک این زباناند و به اندازهی هم میتوانند از این مالکیت بهره بگیرند؛ مالکیتی که محترمترین و مشروعترین و دلنشینترین مالکیت از انواع مالکیتها در سراسر جهان است و هیچکس، با هیچ قدرتی، حق ندارد این مالکیت را از دارندهی آن سلب کند. احترام به این مالکیت و موضوع آن، یعنی زبان فارسی، احترام به تکتک شهروندان و احترام به یکی از حقوق خدشهناپذیر آنهاست. البته در این مالکیت مشاع در طول تاریخ هر یک از صاحبان ملک، با اجازهی صریح جمع دیگری از مالکان یا با اجازهی ضمنی آنها، بر مبنای علل و دلایل گوناگون، از قبیل دانشمندی و لغتشناسی و شاعری و نویسندگی و زبانآوری و زبانشناسی و مانند اینها، دستکاریهای مطلوبی کرده و بر داراییهای باغموزه و سرسبزی و خرمی آن افزودهاند.
فردوسی کاخ بلندی را در این باغ پی افکنده است، نظامی با جادوسخنی خود، سِحر حلال را در زبان فارسی به نمایش گذاشته است، سعدی با فضل و بلاغت خود صیت سخن فارسی خویش را در بسیط زمین برده است و حافظ در این زبان حدیث سحر فریب خوش خویش را سروده و تا حد چین و مصر و به اطراف روم و ری رسانده و برای طوطیان هند قند پارسی زبان را فرستاده است. جلالالدین مولوی با این زبان عرفان را به گستردگی دنیا پراکنده است و ادیبان دیگر چه کارهای معجزهآسا که نکردهاند:
تا نگویی سخنوران مردند
سر به آب سخن فرو بردند
بعد صد سال نامشان خواهی
سر بر آرند از آب چون ماهی
وظیفهی زبان، که از آغاز زندگی هر فرد وارد عمل میشود، ساختن شخصیت انسانی اوست. زبان نزدیکترین، قویترین، کارامدترین، مطمئنترین و صادقترین وسیلهی ارتباط شخص با خود اوست. با زبان، بهویژه زبان مادری، آدمی با خاطرات خود و علم و آگاهیهای خویش ارتباط مییابد. به وسیلهی آن علم و آگاهی جدید را کسب میکند، از طریق و به وسیلهی آن میاندیشد و میان مفاهیم مختلف ارتباط برقرار مینماید و داوری میکند و تصمیم به اقدام و عمل میگیرد. آدمی با «حدیث نفس» و «گفتوگوی درونی» تقریباً مداوم زندگی میکند و وجود و هویت مشخص خود را میسازد. بدین ترتیب، زبان سامانده هویت تکتک افراد، و در ایران، زبان فارسی هویتبخش هر یک از ایرانیان فارسیزبان و فارسیدانان و در نتیجه همهی آنهاست.
بنابراین، در خصوص مراقبت و حفاظت از زبان فارسی، بهعنوان عامل هویتبخش ایرانیان، به هیچوجه کوتاهی روا نیست.
علم و آگاهی و تجربه و عواطف و احساسات و نفسانیات نگاهداریشده در ادب و فرهنگ گذشتهی ما از طریق زبان فارسی به ما رسیده است. وسیلهی ارتباط کنونی ما و وسیلهی گفتوگوی خاموش ما از طریق گفتوگوی درونی «من» با «ما» و با «دیگری» و نیز با کل جامعهی ایرانی در سراسر جهان، بهعنوان یک «ما»ی فراگیر است؛ گفتوگویی که بدون مانع و رادعی از قبیل مرز و مسافت و پیری و جوانی و حتی دوستی و دشمنی به کرسی مینشیند. ٭ ٭ ٭
منابع
٭ سفرنامهی ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش نادر وزینپور، تهران، ۱۳۷۰.
٭ ٭ دیوان ناصرخسرو قبادیانی، تصحیح سیدنصرالله تقوی، انتشارات سنایی، ۱۳۸۹.
٭ ٭ ٭ زندگی و خدمات دکتر حسن حبیبی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی،۱۳۹۵.