شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

سه دقیقه در قیامت

  فایلهای مرتبط
سه دقیقه در قیامت

نشانی انتشارات و دفتر گروه شهید ابراهیم هادی: تهران، بزرگراه شهید محلاتی، خیابان شهید صفری، نبش کوچه شهید نوری، پلاک ۲
تلفن: ۳۳۰۲۶۴۸۵
مرکز پخش شماره (۲): خیابان انقلاب، خیابان وحید نظری، بین فخر رازی و دانشگاه، پلاک ۶۵، طبقه سوم، واحد ۷
تلفن:  ۶۶۴۰۷۶۶۱
ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی
نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۸
قیمت: ۹۵۰۰ تومان


 
سال ۱۳۹۶ سفری به اصفهان داشتیم. آنجا از یک دوست عزیز که از فرماندهان سپاه بود، شنیدم که ماجرای عجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده است. ایشان می‌گفت: «همکار ما جانباز و از مدافعین حرم است. او در جریان یک عمل جراحی، برای مدت سه دقیقه از دنیا می‌رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی‌گردد. اما در همین زمان کوتاه، چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است! او می‌گفت‌ همکار ما برای چند نفر از رفقای صمیمی، ماجرایش را تعریف کرد، اما خیلی نمی‌خواست ماجرایش پخش شود. در ضمن، از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سوی هستی برگشته، اخلاق و رفتار فوق‌العاده خوبی پیدا کرده است!»

مشتاق دیدار  این شخص شدم. تلفن تماس او را گرفتم و چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت. نتیجه چندین بار مصاحبه و چند سفر و دیدار و ... کتابی شد به نام «سه  دقیقه در قیامت». چند صفحه از این سفر برزخی را برای شما می‌آوریم. امید آن‌که همه کتاب را مطالعه کنید.

 

حسابرسی
جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب مرا دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی، کافی است.

چقدر این جمله آشنا بود! در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «إقرا کتابک، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.» این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت۱.

نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. بالای سمت چپ صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود:

«۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز»

از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: «این عدد چیست؟»

گفت: «سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیده‌ای.» توی ذهنم بود که این تاریخ، یک‌سال از پانزده سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود، گفت: «نشانه‌های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری.»

من هم قبول کردم.

قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود، از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و ... پرسیدم: این‌ها چیست؟

گفت: «این‌ها اعمال خوبی است که قبل از  بلوغ انجام داده‌ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده‌اند.»

قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: «نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می‌شویم.»

یاد حدیثی افتادم از پیامبر(ص) که فرمودند: «نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد، نمازهای پنج‌گانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می‌رود، نمازهای پنج‌گانه است، و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می‌شود، نمازهای پنج‌گانه است۲

من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق‌های پدر و مادرم، همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می‌شد، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت دادن به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه به آن اهمیت می‌دادم.

وقتی آن ملک، یعنی جوان پشت میز، به‌عنوان اولین مطلب، این‌گونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین (علیهم‌السلام) فرموده‌اند: «اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می‌گیرد، نماز است. اگر نماز قبول شود، بقیه اعمال قبول می‌شود، و اگر نماز رد شود ...»

خوش‌حال شدم. به صفحه اول کتابم نگاه کردم. از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود؛ کوچک‌ترین کارها. حتی ذره‌ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف‌نظر نکرده بودند.

تازه فهمیدم که «فمن یعمل مثقال ذرة خیراَ یره» یعنی چه. هر چه که ما در اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آن‌ها جدی جدی نوشته بودند!

در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره می‌شدیم، مثل فیلم به نمایش درمی‌آمد. درست مثل قسمت ویدیو در تلفن‌های همراه جدید، فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم؛ آن هم فیلم سه‌بعدی با تمام جزئیات!

یعنی در مواجهه با دیگران، حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم. لذا نمی‌شد هیچ‌کدام از آن کارها را انکار کرد.

 غیر از کارها، حتی نیت‌های ما ثبت شده بودند. آن‌ها همه چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچ‌گونه اعتراضی نبود.

تمام اعمال ثبت بودند. هیچ حرفی هم نمی‌شد بزنیم. اما خوش‌حال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم. از این بابت به خودم افتخار می‌کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می‌دیدم.

همین‌طور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خوبم افتخار می‌کردم، یکدفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن هستند!

صفحه پر از اعمال خوب بود، اما حالا به کاغذ سفید تبدیل شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم: «چرا این‌ها محو شدند. مگر من این کارهای خوب را نکرده‌ام؟»

گفت: «بله درست است. اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کرده‌ای. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.»

با عصبانیت گفتم: «چرا؟ چرا همه اعمال من؟»

او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر (علیه‌السلام) که می‌فرماید: «سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی‌رسد۳.

رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود؛ نماز اول وقت، مسجد، بسیج، هیئت و رضایت پدر و مادر و ...

فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب مورد تأیید من بودند. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی‌ها مثل من بچه مثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم، تماماً برای من یادآوری می‌شدند.

اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن هستند!

گفتم: «این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکرده‌ام!؟»

جوان گفت: «یکی از رفقای مذهبی‌ات را مسخره کرده‌ای. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.»

بعد، بدون اینکه حرفی بزند، آیه سی‌ام سوره یس برایم یادآوری شد: «روز قیامت برای مسخره‌کنندگان روز حسرت بزرگی است: «یا حسرة علی العباد ما یأتیهم من رسول‌ الّا کانوا به یستهزؤن»

خوب به یاد داشتم به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: «اگر این‌طور باشد که خیلی اوضاع من خراب است.»

رفتم صفحه بعد. روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشدند. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی‌ها، با رفقا گفته و خندیده بودیم، و به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم. هیچ گناهی همراه با شوخی‌های من نبود. برای همین شوخی‌ها و خنده‌های من، به‌عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: «خدا را شکر!» یاد حدیثی از امام حسین (علیه‌السلام) افتادم که می‌فرماید: «برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مؤمن است؛ البته از طریقی که گناه در آن نباشد.۴»

خوش‌حال شدم و رفتم صفحه بعد. با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه‌ عمل من ثبت شده است! به آقایی که پشت میز نشسته بود، با لبخندی از سر تعجب گفتم: «حج؟! من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم!؟»

گفت: «ثواب حج ثبت شده است. برخی اعمال باعث می‌شوند که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی۵. یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا (علیه‌السلام) و ...»

اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن هستند. دیگر نیاز به سؤال نبود. خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر  افتادم که می‌فرماید: «برخی اعمال باعث حبط (نابودی) اعمال (خوب انسان) می‌شود.»

به دو نفری که در کنارم بودند، گفتم: «شما کاری بکنید! همین‌طور اعمال خوب من نابود می‌شوند.»

سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمی‌توانند کاری انجام دهند، برایم تکان دادند. همین‌طور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایشان زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو می‌شدند.

فشار روحی شدیدی داشتم. کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی‌ام را به چشم می‌دیدم. نمی‌دانستم چه کنم. هر چه شوخی کرده بودم، اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من، همه از پرونده‌ام خارج  و به پرونده دیگران منتقل می‌شدند.

 

پی‌نوشت‌ها
۱. آیه ۱۴سوره اسراء.
۲. کنز العمال. جلد هفتم. ص ۲۷۶.
۳. بحارالانوار. ج ۷۵. ص ۲۲۹
۴. المناقب، ج ۴، ص ۷۵.
۵. پیامبر(ص) فرمودند: هر فرزند نیکوکاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند، در مقابل هر نگاه، ثواب یک حج کامل مقبول به او داده می‌شود. سؤال کردند: حتی اگر روزی صد مرتبه به آن‌ها نگاه کند؟ فرمود: آری خداوند بزرگ‌تر و پاک‌تر است. (بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۷۳)

 

 

۸۰۵۲
کلیدواژه (keyword): معرفی کتاب
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.