خدای خوبم سلام
من میخواهم باسواد شوم. چطوری؟ با اینهمه جایزهی قشنگی که مامانبزرگ برایم خریده است. حالا من دو تا مداد مشکی و قرمز دارم و یک پاککن خرسی و یک تراش سبز. تازه دفتر و مدادرنگی هم دارم. جعبه ی مدادرنگیام از رنگینکمان هم بیشتر رنگ دارد.
مامانبزرگ میگوید: «وقتی باسواد شوی، میتوانی یکعالمه کار خوب جدید انجام بدهی.»
خدای مهربان، من میخواهم وقتی بزرگ شدم با کارهای خوبم مامانبزرگ را خوشحال کنم.
راستی به نظرت آتشنشان شوم یا معلم؟ دکتر ماشینها شوم یا پلیس؟ خودم دوست دارم پرستار شوم. شاید هم مثل آقای مهربانی که توی تلویزیون بود دانشمند شوم، دانشمندِ هستهای.
خدای مهربان، به من کمک کن تا این کارهای خوب را انجام بدهم. آنوقت مامانبزرگ خیلی خیلی خوشحال میشود. خدای مهربان تو کمکم میکنی. مگر نه؟