کی اینجا آشغال ریخته
۱۳۹۹/۰۷/۲۷
ماهک کنار پنجره نشست و یک منظره کشید با یک تپّه آشغال. خودش را هم کشید. با تعجّب به آشغالها نگاه کرد و گفت: «کی اینها را ریخته اینجا؟»
بزغالهی زنگولهدار آمد علف بخورد. ماهک پرسید: «آهای بزغاله، تو این آشغالها را ریختهای اینجا؟»
بزغاله گفت: «نه. من آمدهام علف بخورم. کی این آشغالها را ریخته اینجا؟»
مرغابی داشت از لانهاش بیرون میآمد. بزغالهی زنگولهدار پرسید: «آهای مرغابی، تو این آشغالها را ریختهای اینجا؟»
مرغابی گفت: «نه. من میروم رودخانه آببازی کنم. کی آشغالها را ریخته اینجا؟»
ماهک گفت: «الان کسی را که آشغالها را ریخته اینجا پیدا میکنم.»
ندی رفت روی تپّه. بزغاله و مرغابی هم رفتند. خوب نگاه کردند. یک ماشین دیدند. ماشین دُود میکرد و میرفت. ماهک گفت: «آهان! آن ماشین آشغالها را ریخته.»
بزغاله و مرغابی هم گفتند: «آن ماشین آشغالها را ریخته.»
ماهک داد زد: «آهای ماشین، وایسا! بزغاله و مرغابی داد زدند: «آهای ماشین، وایسا!» ماشین پِتپِت کرد و ایستاد. ماهک پرسید: «شما آنجا آشغال ریختید؟»
ماشین گفت: «بله، من ریختم.»
ماهک گفت: «زود برگرد آشغالها را بِبَر جای مخصوص آشغالها بریز.»
ماشین پتپت کرد. دور زد. آشغالها را جمع کرد و برد و ریخت توی جای آشغالها.
ماهک خوشحال شد. به بزغاله و مرغابی گفت: «تو برو علف بخور. تو هم برو آببازی کن.»
ماهک از توی نقّاشی به خودش که کنار پنجره بود نگاه کرد و لبخند زد.
۲۱۰۴
کلیدواژه (keyword):
رشد کودک,زمین ما,قصه کودک,محیط زیست,