شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

هدیه هوهوخان

هدیه هوهوخان

«هوهوخان» دوید توی حیاط مدرسه. از بین بچّه‌ها رد شد و رفت سراغ درخت. هوهو کرد و گفت: «کی دلش می‌خواد با هوهوخان پرواز کنه؟» برگ‌های زرد و نارنجی گفتند: «من! من!» و پریدند پشت هوهوخان. هوهوخان برگ‌ها را برد و اینجا و آنجا پیاده کرد. برگ‌ قرمز از روی شاخه، حیاط را نگاه می‌کرد. این‌طرف، دخترها لِی‌لِی می‌کردند.

 آن‌طرف، بابای مدرسه با جاروی بلندش  برگ‌ها را خِش‌خِش جمع‌ می‌کرد و توی سطل زباله‌ی گُنده می‌ریخت. برگ قرمز لرزید و سفت به شاخه چسبید.

هوهوخان هی رفت و آمد و  برگ‌ها را دسته‌دسته با خودش برد. آخرش نزدیک برگ قرمز رفت و گفت: «فقط تو موندی قرمزی. زودباش بپر!»

قرمزی شاخه را سفت‌تر گرفت و گفت: «من نمیام!» هوهوخان گفت: «دوست نداری پرواز کنی؟ توی هوا چرخ بزنی؟» قرمزی خودش را به شاخه چسباند. هوهوخان حوصله‌اش سر رفت و گفت: «زود باش دیگه! خیلی کار دارم.»

قرمزی داشت گریه‌اش می‌گرفت. یک‌دفعه چشمش به دختر کوچولویی افتاد که گوشه‌ی حیاط کتابش را ورق می‌زد. گفت: «میام هوهوخان، ولی به یک شرط! خودم می‌گم کجا پیاده‌ام کنی! قبول؟» هوهوخان‌ ها ها ها خندید و گفت: «قبول!»

قرمزی پرید پشت هوهوخان. هوهوخان شیرجه زد توی حیاط. از کنار لِی‌لِی و سطل زباله رَد شد تا به دختر کوچولو رسید. قرمزی گفت: «همین‌جا!» هوهوخان یواش قرمزی را فوت کرد و رفت. قرمزی چرخید و افتاد لای کتاب دختر کوچولو.

دختر کوچولوگفت: «اینجا رو ببینین!»

بچّه ها دورش جمع شدند. قرمزی را به هم نشان دادند و گفتند: «چه قشنگه! چه قرمزه!»

دختر کوچولو قرمزی را بالا گرفت و گفت: «این رو می‌زنم به تابلوی کلاس. زیرش هم می‌نویسم: «هدیه‌ی هوهوخان!» قرمزی از خجالت قرمزتر شد و خندید.

۱۰۵۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک,قصه,قصه کودک,
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.