جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

مقالات

زیادبن ابیه؛ چهره خشن تاریخ اسلام

  فایلهای مرتبط
زیادبن ابیه؛ چهره خشن تاریخ اسلام
در تاریخ اسلام، به‌ویژه تاریخ صدر اسلام، چهره‌های منفی، نیرنگ‌باز و خشن کم نیستند. چهره‌هایی که گاه پس از یک دگردیسی منشی و کنشی، فاجعه‌ها و جنایات دردناکی را رقم زده‌اند. زیادبن ابیه ـ پدر عبیدالله زیاد ـ یکی از این چهره‌هاست، او را نماد خشونت در تاریخ بصره و کوفه دانسته‌اند. زیاد، روزگاری از طرف امام علی(ع) حکمرانی فارس و کرمان را عهده‌دار بود اما بعد از شهادت علی(ع)، بزرگ‌ترین دشمن شیعیان شد. در این نوشتار، به بررسی شخصیت و زندگی و علل تحول رفتاری او پرداخته شده است.

زیادبن ابیه (عبید) یا زیادبن سمیه
یکی از خشن‌ترین، بی‌رحم‌ترین، نیرنگ‌بازترین و جنایتکارترین چهره‌های تاریخ اسلام که خاندان او مورد لعن و نفرین در زیارت عاشورا قرار گرفته‌اند (با عنوان آل‌زیاد)، زیادبن ابیه یا زیادبن عبید یا زیادبن سمیه است.

او پدر عُبیدالله زیاد، حاکم کوفه و یکی از عوامل واقعه عاشوراست. او را نماد خشونت در تاریخ بصره و کوفه دانسته‌اند. به دلیل نامعلوم بودن پدرش، وی را به مادرش سمیه منسوب می‌کنند (بلاذری، 1397، ج 4: 75) و نیز زیادبن ابیه، زیادبن عبید و زیادبن اُمّه هم نامیده می‌شود. مادر زیاد ـ سمیه ـ از کنیزان حارث‌بن کلده ثقفی و از زنان بدکاره روزگار خود در طائف بود که ابوسفیان نیز با وی همبستر شده بود. به همین سبب وقتی زیاد متولد شد معلوم نبود که او فرزند ابوسفیان است یا فرزند عُبید ـ مدعی پدری زیاد ـ (ابن سعد، 1410، ج 7: 99) از این روی وی را زیاد ابن ابیه (زیاد پسر پدرش) نامیدند.

اما در سال 44 هجری، معاویه در شام محفلی آراست و زیاد را به پدر خودش ابوسفیان منتسب کرد و او را برادر خود خواند و گفت: پدر تو، پدر من است. معاویه در آن مجلس شخصی به نام ابومریم را نیز گواه ادعای خود قرار داد. از آن به بعد بود که زیاد را زیادبن ابی‌سفیان گفتند (ابن اعثم، 1411: 774 و 775؛ مسعودی، 1409، ج 3: 192 و ...)

امام حسن مجتبی(ع) با نگارش نامه‌ای خطاب به زیاد، کار معاویه را نکوهش کرد و آن را مخالف سخن پیامبر(ص) دانست که فرموده بود: الولدُ لِلفراش و للعاهر الحَجَر. فرزند از آن شوهر است و زناکار شایسته سنگسار است. نه‌تنها امام حسن(ع) که بسیاری دیگر از بزرگان آن زمان، اقدام معاویه را تقبیح کردند.

امام حسین(ع) نیز در نامه‌ای که برای معاویه نوشت، معاویه را توبیخ کرد و این عمل را که «مولود فراش عُبید» را پسر پدر خویش خوانده است کاری وقیحانه و بی‌شرمانه خواند (ابن ابی‌الحدید، بی‌تا، ج 16: 194؛ مسعودی، 1409، ج 3: 191 و 192).

سالزاد زیادبن ابیه پدر عبیدالله، را سال اول، دوم و حتی برخی هشتم هجری نوشته‌اند. با این محاسبه وی در هنگام مرگ در سال 53 هجری، 53، 52 یا 45 ساله بوده است. زیاد در طائف متولد شد (ابن سعد، همان: 100).

زیاد از زیرکی خاصی بهره‌مند بود و به همین سبب به زودی موفق به کسب جایگاهی ویژه در نزد خلفا شد. افزون بر این ویژگی، جنگاوری و سلحشوری او باعث شد چه در جنگ‌ها و چه مسائل مهم حکومتی به وی مراجعه شود.

زیاد در خلافت ابوبکر اسلام آورد، و در سال‌های نوجوانی زمینه برای ورود او به دستگاه خلافت فراهم شد. وی در خلافت عمر و لشکرکشی به ایران با سعدبن ابی‌وقاص در جنگ قادسیه همراه شد و در فتح شوشتر شرکت داشت.

پس از بازگشت او از نبرد قادسیه، خلیفه دوم، وی را برای اصلاح امور یمن به آن سرزمین فرستاد (ابن عبدالبر اندلسی، 1412، ج 2: 525). زیاد، در خلافت عمر و عثمان سال‌هایی را نیز به کار دبیری گذراند. او دبیر و کاتب عتبه‌بن غزوان بود. چندی نیز در بصره کار کتابت و دبیری کرد. همچنین دبیر مغیره‌بن شعبه، ابوموسی اشعری، عبدالله‌بن عامر و عبدالله‌بن عباس در کوفه و مدینه بود (ابن حبیب، بی‌تا: 378).

زیاد در سال 39 هجری، به پیشنهاد عبدالله‌بن عباس و توصیه جاریه‌بن قدامه، از طرف علی(ع) به مأموریتی جنگی در منطقه اصطخر فارس اعزام شد و پس از آن امیرالمؤمنین علی(ع) او را به حکمرانی فارس و کرمان فرستاد.

در عین حال علی(ع) نگران رفتار و برخورد زیادبن ابیه با مردم بود. چون رفتار خشن و سختگیری وی را در اخذ مالیات می‌دانست و به وی گزارش شده بود.

در نهج‌البلاغه، امام، زیاد را از گرفتن مالیات پیش از موعد باز می‌دارد و می‌فرماید: استعمل العدل، واحذَر العَسْفَ و الحیفَ، فَاِنَّ العَسْفَ یَعودُ بالجلاءِ والحَیْفَ یَدْعو الی‌السّیف (نهج‌البلاغه، حکمت: 476). ای زیاد! عدالت و دادگری را بگستران و از ستمکاری بپرهیز که ستم، مردم را به آوارگی می‌کشاند و بیدادگری شمشیرها را به میدان می‌آورد و جنگ و خونریزی را پیامد دارد.

با وجود این، زیادبن ابیه نه‌تنها سختگیری و خشونت در گرفتن مالیات را ترک نکرد، بلکه از فرستادن خراج فارس برای امیرالمؤمنین(ع) امتناع کرد و با نیرنگ آن را نگاه داشت. حضرت به او نامه نوشت و به سبب این کار او را توبیخ کرد. امام در نامه نوشت: به راستی به خدا سوگند می‌خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کرده‌ای کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که اندک بهره شوی، و در هزینه عیال، درمانده و خوار و سرگردان بمانی (نهج‌البلاغه، نامه 20).

معاویه که در این موقعیت‌ها در کمین افراد سست اعتقاد و آزمند و قدرت‌طلب و شهرت‌خواه بود به زیادبن ابیه دل بست تا شاید بتواند او را جذب کند و یا در مقابل علی(ع) قرار دهد. پس برای دستیابی به این هدف نامه‌ای به زیاد نوشت و فریبکارانه و مزوّرانه کوشید تا او را علیه علی(ع) تحریک کند. اما زیاد نه‌تنها پیشنهاد معاویه را نپذیرفت بلکه عین نامه معاویه را برای امام فرستاد.

علی(ع) هم در پاسخ او نوشت:
زیاد! آری، معاویه برای تو نامه‌ای نوشته تا عقل و اندیشه تو را بلغزاند و اراده‌ات را سست کند. از او بپرهیز که چون شیطان است که از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ به سوی انسان می‌آید تا در حال فراموشی او را تسلیم خود سازد و شعور و فهم او را برباید. آری، ابوسفیان در زمان عمربن خطاب، ادعایی بدون فکر و شیطانی کرد؛ ادعایی که نه نسبی را درست می‌کند و نه کسی با آن سزاوار ارث می‌شود (اشاره به استلحاق، یعنی اینکه معاویه بر پایه ادعای پدرش ابوسفیان، زیاد را فرزند پدرش ابوسفیان و در نتیجه برادرخواند) چنین ادعاکننده‌ای، چونان شتر بیگانه‌ای است که در جمع شتران یک گَله وارد شده تا از آبشخور آب آنان بنوشد اما دیگر شتران او را از خود ندانسته و از جمع خود دور کنند؛ یا چونان ظرفی است که بر پالان مرکبی آویزان و پیوسته از این سو بدان سو لرزان باشد (همان، نامه 44).

وقتی زیاد نامه علی(ع) را خواند گفت: «به پروردگار کعبه سوگند که امام به آنچه در دل من می‌گذشت گواهی داد». اما چیزی نگذشت که پس از شهادت امام، آمیزه‌ای از عشق به قدرت، ثروت و شهرت در شخصیت زیاد، که قبلاً از پیوستن به معاویه سر باز زده بود، چنان تأثیر گذاشت که کم‌کم متمایل به معاویه شد و به‌ویژه با ترغیب سیاست‌باز مکار زمانه، مغیره‌بن شعبه، از فارس به کوفه بازگشت و در آن شهر ساکن شد (طبری، 1412، ج 6: 176 و 177).

 

چرخش فکری و رفتاری زیاد در این سال‌ها
پس از شهادت علی(ع)، به‌ویژه بعد از صلح معاویه و امام حسن(ع) ـ زیادبن ابیه به سرعت به سمت معاویه مایل شد. در سال 45 هجری، یعنی پنج سال پس از شهادت علی(ع)، زیاد حاکم بصره شد و اندکی بعد، حکومت سرزمین‌های هند، خراسان و سیستان، بحرین و عمان نیز به وی سپرده شد و او توانست با سیاست‌مداری و خشونت این مناطق را رام و آرام کند. سپس در سال 50 هجری حکومت کوفه به زیاد سپرده شد. پیش از او مغیره‌بن شعبه، سیاست‌مدار نیرنگ‌بازی که زمینه حکومت و خلافت یزید را فراهم کرد، حاکم کوفه بود. با مرگ مغیره، عراقین (بصره و کوفه) همزمان تحت حکومت زیادبن ابیه قرار گرفت و این نخستین بار بود که کسی حکومت عراقین (کوفه و بصره) را در دست می‌گرفت (همان، ج 5: 234).

اینک کسی قدرت را در دست گرفته بود که روزگاری دوست و همراه علی(ع) و شیعیان او بود و اکنون دشمن سرسخت آنان شده بود، و چون شناخت دقیق و گسترده‌ای نسبت به سران و رهبران و طرفداران علی(ع) داشت، شروع به سرکوب، زندان کردن، قتل، بیرون کشیدن چشم‌ها از حدقه، قطع دست و پا و تبعید و ویران کردن خانه‌ها کرد.

زیاد هرکس از یاران علی(ع) را که می‌یافت می‌کشت و بر درختان خرما به دار می‌زد. گفته‌اند چنان کرد که احدی از شخصیت‌های معروف شیعه در عراق باقی نماند. ابن‌ ابی‌الحدید می‌گوید: اختناق به قدری شد که افراد به خادم و حتی همسر خودشان نیز اعتماد نداشتند و اگر می‌خواستند سخنی را به آنان بگویند قبلاً آن‌ها را قسم می‌دادند که مطالب را به حکومت گزارش ندهند (ابن ابی‌الحدید، بی‌تا، ج 2: 45).

ابن اعثم می‌گوید: زیاد به‌طور دائم در پی شیعیان علی(ع) بود و هر کجا آن‌ها را می‌یافت به قتل می‌رساند ... همچنین شیعیان را در مسجد جمع می‌کرد تا اظهار بیزاری از علی(ع) کنند (ابن عساکر، 1404، ج 9: 88).

معاویه به زیاد دستور داده بود که هرکس را بر پیروی علی(ع) یافت از بین ببرد. نوشته بود هرکه را از شیعیان علی(ع) یا متهم به دوستی اوست، حتی اگر دلیل و بیّنه‌ای نداشته باشید و صرفاً حدس و گمان باشد، از زیر سنگ بیرون بکشید (بلاذری، 1397، ج 2: 154).

ابن ابی‌الحدید می‌نویسد: قَتَلَهُم تحت کلِّ حَجَر و مَدَرٍ وَ اخافهم و قطع الایدی و الارجل و سَمَل‌العیون و صَلَبَهم علی جذوع النَخل و طرّدَهُم و شَرَّدَهُم (ابن ابی‌الحدید، بی‌تا، ج 11: 45). او شیعیان را پشت هر سنگ و کلوخی که پنهان بودند می‌یافت. شیعیان را دچار وحشت و خوف کرده بود. دست‌ها و پاها را قطع می‌کرد. چشم‌ها را کور می‌کرد. بر شاخه‌های نخل حلق‌آویز می‌کرد. شیعیان را پراکنده و پریشان کرده بود.

زیادبن نضر حارثی هم می‌گوید: نزد زیادبن ابیه بودم. رُشید هجری ـ یار پاک و پارسا و پاکباز علی(ع) ـ را آوردند، زیاد از او پرسید: آیا مولای تو علی(ع) به تو اطلاع داده است که چگونه ما تو را خواهیم کشت تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانیم؟

رشید هجری پاسخ داد: آری؛ مولایم فرمود، نخست دست و پای تو را می‌برند، آن‌گاه به دارت می‌آویزند. زیاد گفت: سوگند به خدا هم‌اکنون خبر او را تکذیب می‌کنم. پس دستور داد رشید را رها کنند. اما همین که رشید خواست از نزد زیاد بیرون رود، زیاد به جلادان گفت: به خدا سوگند هیچ مجازاتی را بدتر و شایسته‌تر از آنچه مولای او گفته در حق او نمی‌دانم. دست و پای او را ببرید و او را به دار بیاویزید! رشید هجری گفت: کار دیگری هم باقی مانده که مولایم مرا از آن آگاه ساخته است. بریدن زبان! زیاد دستور داد تا زبان او را نیز قطع کنند. در اینجا رشید گفت: سوگند به خدا، اینک راستی خبر علی(ع) برای من آشکار شد (همان: ج 1: 211).

زیادبن ابیه به ترور و قتل و زندان و شکنجه اکتفا نمی‌کرد. او در ترور شخصیت حضرت علی(ع) و اهل بیت و محو فرهنگ علوی بسیار تلاش کرد. دشنام و ناسزا، لعن علی(ع) و حذف احادیث در مدح او و فضیلت‌سازی برای معاویه، که از شروع اقتدار معاویه فراهم شده بود، در حکومت زیاد به اوج رسید. همین فضای اختناق و فریب و ایجاد جوّ بدبینی، دروغ و اتهام و کینه‌افکنی در دل‌ها بود که ده سال بعد، زمینه تجمع سی هزار نفر را در کربلا، علیه حسین‌بن علی(ع) فراهم آورد.

در زمان مغیره‌بن شعبه ـ چند سال قبل از حاکم شدن عبیدلله زیاد بر کوفه ـ روزی صعصعه‌بن صوحان فضایل علی(ع) را در کوفه مطرح و از او دفاع می‌کرد وقتی مغیره خبردار شد، صعصعه را طلبید و به او گفت: ما فضایل علی(ع) را بهتر از تو می‌شناسیم، اما اکنون که این سلطان (معاویه) بر سر کار آمده ما ناچاریم بر علی(ع) عیب‌گیری کنیم و بسیاری از آنچه را امر شده بودیم ترک کرده‌ایم تا خود را از شر این قوم (بنی‌امیه) در امان بداریم (طبری، 1412، ج 4: 144). کار این نفاق و دورویی به جایی رسیده بود که مغیره، خود در هر مجلس به علی(ع) ناسزا و ناروا می‌گفت (همان).

پس از مرگ مغیره و آمدن زیادبن ابیه به کوفه، شرایط بسیار سخت‌تر شد. زیاد با داشتن حکم حکومت بصره و کوفه (عراقین) شش ماه در کوفه بود و شش ماه در بصره و در غیبت خود در این دو شهر یک نفر را جانشین خود می‌کرد. سَمره‌بن جندب از آن جمله بود که هشت هزار نفر شیعه را در بصره به قتل رساند تا جایی که مورد اعتراض زیاد هم واقع شد!

وقتی زیادبن ابیه به کوفه آمد و در مسجد سخنرانی کرد، هنوز بر منبر بود که سنگ‌پرانی و ریگ‌پرانی به سوی او شروع شد. وقتی ریگ‌پرانی‌ها آرام شد، گفت تا درهای مسجد را بستند و دستور داد 30 (یا 80) نفر را که مظنون به ریگ‌پرانی بودند دستگیر و دست آن‌ها را قطع کنند (همان، ج 5: 256 و 175).

در طول مدتی که زیاد حاکم کوفه بود با خشونت و سختگیری وی و جانشینانش ـ در کوفه و بصره ـ همه صداها در گلو خفه و هر اعتراضی سرکوب شد. در بصره اعلام کرده بود بعد از نماز عشا، به مدت خواندن سوره بقره و تا رسیدن به منزل، کسی را حق رفت‌وآمد در شهر نیست و پس از این مهلت، هرکس در هر جا یافت شود کشته می‌شود. او چنان قدرتی به هم زد که به معاویه نوشت: عراق را با دست راست نگه داشته‌ام و دست چپم آزاد است. معاویه هم در پاسخ به این نامه حکومت مکه و مدینه و حتی یمامه را به او سپرد. نخستین کسی که حکومت نظامی را در اسلام، در بصره، برقرار کرد زیاد بود (احمدبن ابی یعقوب، 1371، ج 2: 166 و طبری، 1412، ج 4: 215).

نوشته‌اند زیاد اولین کسی است که به روی مردم شمشیر کشید، هرکس را مظنون و مشکوک می‌دید می‌کشت، امام حسین(ع) در نامه‌ای که پس از شهادت حجربن عدی به معاویه نگاشت از جنایات زیاد از جمله کشتن مسلم‌بن زَیْمُر و عبدالله‌بن نُجی یاد کرد (ابن حبیب، بی‌تا: 479).

یکی از جنایات زیاد اجرای دستور قتل حجربن عدی و یارانش، به دستور معاویه، بود. حجر از اصحاب پیامبر(ص) و از وفادارترین یاران علی(ع) بود، شخصیتی عابد، متهجد، زاهد، شجاع و از مدافعین علی(ع) در کوفه، به‌ویژه در مقابل مغیره‌بن شعبه و سپس زیاد بود. به فرمان معاویه، زیادبن ابیه پس از چندین بار برخورد نظامی، سرانجام حجربن عدی را دستگیر کرد و دستور داد او و یارانش را به «مرج عَذرا»، نزدیک دمشق ببرند. به آن‌ها پیشنهاد شد سبّ و لعن علی(ع) کنند اما نپذیرفتند و در آنجا به شهادت رسیدند (مسعودی، 1409، ج 3: ص 12).

این جنایات، به‌ویژه شهادت حجربن عدی به شدت از جانب امام حسین(ع) محکوم شد و امام بعداً در کربلا نیز به مسئله مظلومیت و شهادت حجر اشاره کرد. آن حضرت در نامه‌ای که به معاویه نوشت و خیانت‌ها و جنایت‌های او را برشمرد به شهادت حجربن عدی و عمروبن حمق خزاعی نیز اشاره کرد (ابن قتیبه، 1405، ج 1: 202؛ بلاذری، 1397، ج 3: 153).

در هنگام ورود به کوفه، زیادبن ابیه خطاب به حجربن عدی گفت: من و تو در موقعیتی پیش از این بودیم که می‌دانی. هم تو علی(ع) را دوست داشتی و هم من، اما حالا وضع دگرگون شده است. من دشمن علی(ع) هستم و تو دوستدار او!، زبان خود را نگه دار و در منزل خود بمان! این مقام من می‌تواند جایگاه تو نیز باشد. خواسته‌های تو را برآورده می‌کنم به شرط آنکه ملاحظه مرا بکنی. من عجول بودن تو را می‌دانم. حجر به ظاهر سکوت کرد و از نزد زیاد بیرون رفت (ابن سعد، 1407، ج 6: 218).

پس از جنایات فراوان زیاد، آوازه خشونت او به همه جا رسید. تظلم و دادخواهی و اعتراض نیز ممکن نبود. زبان معترضان قطع می‌شد و صدای آنان به جایی نمی‌رسید. معاویه نیز مدام و مستمر موقعیت زیادبن ابیه را ارتقا می‌داد.

در حدود سال 53 هجری، پس از چندین سال حکومت در کوفه و بصره، و قبل از آن، بر هند و ترکستان و مناطقی از ایران، زیادبن ابیه از معاویه درخواست کرد که وی را مقام امیرالحاج بدهد. معاویه پذیرفت و نه‌تنها امارت حاجیان که حکومت حجاز را نیز به او سپرد (احمدبن ابی یعقوب، 1371، ج 2: 166).

اما همین که مردم مدینه خبر یافتند که زیادبن ابیه عازم دیار آن‌هاست، سه روز به تضرع و ناله در مسجد پیامبر(ص) جمع شدند و به مزار و روضه پیامبر(ص) پناه بردند. به هر حال زیاد به مدینه وارد شد. در همان ایام، بیماری طاعون در مدینه پدید آمده بود. دست زیاد زخم گرفت و دُملی بر آن پیدا شد. گفتند علاج آن یا بُریدن دست است و یا سوزاندن (آخرُالدّواءِ الکیّ)، زیاد هم از سوزاندن دست خود می‌ترسید و هم بریدن آن. پس به کوفه بازگشت. در کوفه، وقتی بر منبر نشسته بود و گرم تهدید و تصمیم بر قتل بود، ناگهان فریادی کشید. نوعی داغی در دست خود حس کرد. او را به خانه بردند. بر اثر همان زخم مُرد (طبری، 1412، ج 4: 215). (53 هجری) وی را در بیرون شهر کوفه دفن کردند.

برخی گفته‌اند مرگ او با این بیماری، نتیجه نفرین امام حسن مجتبی(ع) بوده است (بلاذری، 1397، ج 4: 307).

زیاد قبل از مرگ جانشین خود را بر کوفه، عبدالله‌بن خالدبن اُسَید، معرفی کرد که وی نیز دو سال بر کوفه حکومت کرد تا معاویه در سال 55 او را عزل و نعمان‌بن بشیر را جایگزین او ساخت (دینوری: 273) نعمان‌بن بشیر تا آمدن مسلم‌بن عقیل به کوفه (سال 60 هجری) در آنجا حاکم بود.

عبیدالله زیاد پسر زیادبن ابیه بود که بعداً به دستور یزید حاکم کوفه شد و ماجرای خونین کربلا را رقم زد.

 
منابع
1. نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی
2. ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، دارالاضواء، بیروت، 1411 ق
3. دینوری، احمد، اخبارالطوال، به کوشش محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر نی، 1365.
4. ابن اثیر، علی‌بن محمد، اسدالغابه فی معرفه‌الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق
5. ابن سعد، طبقات‌الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1401 ق
6. ابن کثیر، اسماعیل‌بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407 ق
7. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب‌الاشراف (جمل من انساب‌الاشراف)، بیروت، دارالفکر، 1397 ق.
8. مسعودی، علی‌بن حسین، مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر، بیروت، دارالهجره، 1409 ق
9. طبری، محمدبن جریر، تاریخ‌‌الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، بیروت، لبنان، 1412 ق
10. ابن عبدالبر اندلسی، الاستیعاب فی معرفه‌الاصحاب، حیدرآباد دکن، دائره‌المعارف‌‌ النظامیه، 1319 ش. بیروت، دارالجیل، 1412 ق
11. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، بیروت، لبنان، 1385 ق
12. احمدبن اعثم کوفی، الفتوح، محقق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1410 ق
13. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، مکتبه آیت ‌الله العظمی نجفی مرعشی، قم، بی‌تا
14. احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی: محمدابراهیم آیتی، تهران، 1371.
15. ابوالفرج اصفهانی، علی‌بن الحسین، مقاتل‌الطالبیین، بیروت، دارالمعرفه،  2017 م
16. مفید، محمدبن محمد، الارشاد فی معرفه حجج‌الله علی‌العباد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413 ق
17. ابن حبیب، المحبر، محقق ایلزه لیختن شنیز، بیروت، دارالآفاق الحدیده، بی‌تا
18. ابن قتیبه، عبدالله‌بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، لبنان، دارالاضواء، 1405 ق
19. ابن عساکر، محمدبن مکرم، مختصر تاریخ دمشق، دمشق، دارالفکر، 1404 ق

۱۵۵۵۵
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش تاریخ,تاریخ اسلام, زیادبن ابیه,کوفه,بصره
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.