در یک سمینار علمی ـ آموزشی کشوری حضور یافته بودم. هیئتی متشکل از استادان در جایگاه خاص خود حضور یافته بودند و بعد از قرائت هر مقاله دربارهی آن اظهارنظر میکردند. مقالهی خودم را خواندم. بسیار مشتاق بودم که نظر آنان را دربارهی مسائل مطرح در مقالهام بشنوم. در حالی که همهی چشمها به جمع استادان دوخته شده بود و همهی حضار و خود من منتظر شروع صحبتهای آنان بودیم، به ناگاه صحنهی غیرمترقبهای را مشاهده کردیم.
یکی از استادان بنام کشوری، در حین اظهارنظر، شانهی خود را از جیبش درآورد و همزمان مشغول شانهکردن موهای خود شد. در حالی که همه از این کار استاد تعجب کرده و جا خورده بودیم، خودش لب به سخن گشود و اظهار کرد: مثل اینکه همه از رفتار من تعجب کردید؟ ولی چرا تعجب؟ من خواستم با این کارم یک نکتهی مهم آموزشی را خاطرنشان کنم. آن هم اینکه، در هر زمانی و در فرایند هر کاری، وقتی پی بردید یک موضوع یا نکته را فراموش کردهاید و ابزار رفع آن نیز موجود و در دسترس است، درنگ را جایز نشمارید و بیدرنگ به رفع آن اقدام کنید.
عزیزان، من وقتی در حالت صحبت و اظهارنظر بودم، به ناگهان به فکرم خطور کرد چون امروز برنامهی کاریام خیلی فشرده بود و با عجله از خانه خارج شدهام، فرصتی برای شانهکردن موهایم پیدا نکردهام و چون ابزار رفع این مشکل موجود بود، بهسرعت برای رفع آن اقدام کردم تا برازندگی خود را در این جمع صمیمی و علمی حفظ کنم!
با شنیدن این سخنان، همه درایت و آگاهی استاد را در یادآوری این نکتهی مهم آموزشی ستودیم.
مشاهده در کلاس علوم
فهیمه عباسی شاهکوه، کارشناس ارشد مدیریت آموزشی، گرگان
امروز محیای عزیزم یک کرم خاکی بزرگ به کلاس آورده بود. زنگ علوم همه انگار در عمرشان اولین بار است کرم خاکی میبینند، دور کرم جمع شده بودند و تماشایش میکردند. کرم هم از خجالت این همه چشم مشتاق تماشا، سرش را کرده بود توی خاک. بعد از اینکه همهی بچهها کرم و رگ پشتی او را نگاه کردند، عارفه دو لیوان آب سرد و آب گرم آورد و بعد سؤالات شروع شدند:
• اجازه! کرم را میخواهید بیندازید توی لیوان؟
• اجازه، تو را به خدا نه!
• اجازه، خانم معلمها با این لیوانها چای میخورند؟
• اجازه، میخواهید چکار کنید؟
• کرم را میخواهید بکشید؟
• چهکسی دیگر توی این لیوانها چای میخورد؟
• اجازه کرم را میخواهید حمام کنید؟
• لیف و کیسه ندارد. در چشمش شامپو میرود.
....
سؤالاتشان تمامی نداشت. چقدر ذهنشان خلاق است این دخترهای خوشگل من. من هم اجازه دادم تمام مواردی را که به ذهنشان میرسد، یکییکی بگویند. جالب است هیچکدامشان کتاب علوم را نگاه نکرده بود.
از مائده خواستم مقداری آب سرد روی کرم خاکی بریزد. یک قالب یخ توی لیوان کمکم داشت آب میشد. مائده آب را روی کرم خاکی ریخت و نگاه بچهها منتظر بود ببینند چه اتفاقی میافتد و ضربانش چه تغییری میکند؟ با آب گرم هم آزمایش انجام و قرار شد گزارش مشاهداتشان را، بهعلاوهی شکل این کرم خاکی، مهمان کلاسمان کنند و نتیجه را به کلاس گزارش دهند.
امروز هم از همان موقع که چشمشان به من افتاد، تا آخرین لحظهای که خداحافظی کردم، 1616 بار دربارهی اردوی فردا از من پرسیدند و هر بار که میگفتم باران میآید و جنگل نمیشود رفت، گوششان بدهکار نبود. خیلی ناراحت بودند. البته من بیشتر. چند روز دیگر که آفتابی شد، حتماً به جنگل «النگدره» خواهیم رفت.