نفس عمیق روی شکم آقای پوفتان
۱۳۹۹/۱۰/۰۳
«سین.قاف»، یک سنجاققفلی معمولی نیست. او روانشناس اشیا و چیزهاست. هر کسی گیر بیفتد تماس میگیرد تا او برود و کمکش کند. معمولاً لباسهای پاره، کیفهای خراب، پیراهنهای بیدکمه با سین.قاف تماس میگیرند. «طلایی»، سنجاققفلی کوچولو، دستیار او است. سین.قاف دایی طلایی است.
سنجاققفلی به سیب تـرش گاز مـیزد. مَلچ دهانش را باز مـیکرد و مُلوچ دهانش را مـیبست، که تلفنش زنگ زد.
«من سوراخ دکمهی آقای پوفتان هستم. هیک... هیک. ببخشید. وقتی نگرانم سِکسِکهای میشوم. هیک... هیک...»
• حتماً پوفتان چاقتر شده و دکمهی روی شکمش تاق پریده هوا و تو هم قفل کردی.
سوراخ دکمه با اضطراب گفت: «دکمه بالایی میگوید فقط شما میتوانی کمکم کنی. هیک ...هیک، واقعاً ببخشید؛ ولی پنج دقیقه دیگر آقای پوفتان بایـد در مصاحبه شرکت کـند.
اگر الآن نـخ و سوزن بیاوریـم روی شکم آقای پـوفتان، همهی خبرنگارها میبینند و فیلمش را... هیک... هیک، همه جای دنیا میبینند، زشت میشود.»
سـوراخ دکـمه سـکسـکهی کوچولوتری کرد و گفت: «قبول. الآن چشمهایـم را مـیبندم، وای چهقدر تاریک است؟ هـیک.»
سین. قاف گوشـی به دست، از پنجره بیـرون زد و به سمت محلّ خبرنگارها پرواز کرد.
سوراخ دکمه گفت: «نفس عمیق کشیدم؛ ولـی شکم آقای پوفتان چاقتر شد. بدتر شد. هاگ... هاگ...»
سوراخ دکمه نمیدانست خوش حال باشد یا ناراحت. گفت: «هنوز خیلـی نگرانـم، متوجّهـی؟ الان برنامـه شروع مـیشود.»
سین.قاف که سنجاققفلی با تجربهای بود، گفت: «با یک نفس که آرام نمـیشوی. سه تا نفـس پشت هم بکش. چشمهایت را هم آن قدر باز نکن. نفس را از دماغت که دادی تو، از دهانت خارج کن.»
سوراخ دکمه همان کار را کرد. سین قاف گفت: «من نزدیکم. دارم میبینمت. هر بار که نفست را میدهی تو، فـکر کـن که شکمت مثل بادکنک باد میشود و وقتی نفست را مـیدهـی بیرون توی فکرت ببین که بادکنکت خالی میشود. این جوری آرامتر میشوی.»
وسط نفس سوم بود که سوراخ پتلک زد زیر خنده. هی روی شکم آقای پوفتان از خنده باز میشد، بسته میشد. باز میشد، بسته میشد.
سین.قاف از پنجره وارد شد. آقای پوفتان، به سمت صندلیاش میرفت و حرص و جوش میخورد و هی به پیراهنش نگاه میکرد که دکمه نداشت. تلاش میکرد دکمهی کتش را ببندد که آن هم بسته نمیشد.
سین.قاف موشکی پرید روی شکم و رفت پشت پیراهن و باز شد و بسته شد و سوراخ را چسباند به جای دکمهای که افتاده بود. آقای پوفتان خیالش راحت شد؛ امّا سوراخ دکمه هنوز داشت به بادکنک شکم خودش میخندید و دیگر سکسکه یادش رفته بود.
۹۰۴
کلیدواژه (keyword):
رشد نوآموز، مهارت های زندگی، دردسرهای سنجاق قفلی