شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

گل سرم افتاده توی آب

گل سرم افتاده توی آب

پروانه تشنهاش بـود. آمـد سرِ چشمه آب بخورد که یکدفعه عکسِ خودش را در آب دید. داد زد: «های... وای... گلِ سرم افتاده توی آب.»

قورباغه که روی سنگی نشسته بود، گفت: «گل سر؟»

پروانه گفت: «بله. یـک گلِ سر قرمـز. امروز زدم به موهایم؛ ولی حالا نیست. افتاده توی آب. های... وای...»

و زد زیـر گریـه. همه دورِ او جمـع شدند و گفتند: «گریه نکن. پیدا میشود.»

پروانـه با گریـه گفت: «افتاده توی آب. چهطـوری پیدا میشود؟»

قورباغـه خندیـد و گفت: «یک بپَر، دو بپَر، سه بپَر میکنم، گل سر را پیدا میکنم.»

و روی برگ، سهتا پرید و شیرجه زد توی آب چشمه.

قورباغه کمی بعد، از آب  بالا آمد. با چی؟ با گلِ سر؟ نه. با یک لنگه کفش.

سنجاب قهوهای با خوشحالی فـریاد زد: «وای، لنگه کفش من! هفتهی قبل گمش کرده بودم.»

پروانه جیغ زد: «های... وای... پس گل سرِ قرمزم کو؟»

قورباغه گفت: «یک بپر، دو بپر، سه بپر میکنم، گلِ سر را پیدا میکنم.» و سـه تـا پرید و رفت توی آب. کمی بعد بالا آمد. این دفعه با چـی؟ با یک لیوان. خرگوش گفت: «لیوانِ من! دیروز گمش کرده بودم.»

پـروانه باز هـم زد زیر گریه و قورباغه دوباره بپربپر کـرد و دوبـاره و دوبـاره رفت توی آب و هر بار با یک چیز بالا آمد. یک دمپایی، مدادرنگی، گوشــواره و...

صـدای گـریهی پروانه، بلند و بلندتر شد.

در همین موقـع لاکپشتی سـرش را ازآب بیرون آورد و  گفـت: «چـهخـبراست؟ چهقدر سر و صدا مـیکنید؟»

همه با تعجّب به او نگاه کردند. لاک پشت گفت: «چرا اینطوری به من نگاه میکنید؟»

و به عکس خودش در آب چشمه نگاه کرد و زد زیرِ خنده: «هـاهـاهـا. این خالِ قرمز را روی دماغِ من ببینید. این از کجا آمد؟ هاهاها...»

پروانه جیغ زد: «پیدا شد. ایـن گـلِ سر مـن است.» و زود پرید و گلِ سر را از روی دماغِ لاک پشت برداشت. لاک پشت گفت: «چی شد؟»

قـورباغه گفـت: «هیچی. چشـمه تمیـز شد. برو راحت بخواب.»

پـروانه خـندید و به هوا پرید.

 

گل سرم افتاده توی آب

 

۱۳۰۶
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، قصه
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.