شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

فرمانده خاکی

  فایلهای مرتبط
فرمانده خاکی

خداوند متعال، یکی از ویژگی‌های بندگان خاص خود را تواضع معرفی می‌کند و می‌فرماید:

وَ عِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا. (فرقان: 63)

بندگان واقعی خدای رحمان، کسانی هستند که در زندگی اجتماعی متواضعانه رفتار می‌کنند و هنگامی که آدم‌های نفهم با آن‌ها بی‌ادبانه رفتار می‌کنند، با مدارا و ملایمت پاسخ می‌دهند.

لقمان حکیم نیز به فرزندش گفت:

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّک لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًاً إِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ کلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ. (لقمان: 18)

فرزندم، با بی‌اعتنایی، از مردم روی برنگردان و با سرمستی و قلدری روی زمین راه نرو؛ که خدا هیچ خیال‌بافِ خودپسندی را دوست ندارد.

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، تواضع را وسیله سربلندی و عظمت مقام انسان می‌داند و می‌فرماید: «اِنَّ التَّواضُعَ یَزیدُ صاحِبَهُ رِفْعَهً فَتَواضَعوا یَرْفَعْکُمُ الله؛ تواضع و فروتنی، وسیله سربلندی و سرافرازی است، تواضع کنید تا خدا مقام شما را بلند گرداند».1

محبوب و مقبول شدن،‌ محصول تواضع است. انسان فروتن، همواره می‌کوشد خود را نزد خداوند و بندگان او کوچک ببیند. به دیگران سلام می‌کند و به آن‌ها یاری می‌رساند. مقام و منزلت اجتماعی‌اش، او را از خدمت باز نمی‌دارد و مانع گشاده‌رویی وی نمی‌شود. چون به وعده خداوند ایمان دارد، به او اعتماد می‌کند و سخنش را حق می‌داند. پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمود: «مَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللُه ...، هر کس به خاطر خدا تواضع کند، خداوند مقام او را بالا می‌برد»2 تواضع، برگی زرین از دفتر زندگی شهیدان به ویژه شهید مهدی زین‌الدین است.

آدم هر چقدر بزرگ‌تر باشد و مقامش بالاتر باشد،‌ عذرخواهی کردن و شکستن خودش پیش بقیه برایش سخت‌تر می‌شود. ولی آقامهدی اگر جایی پیش می‌آمد که باید عذرخواهی می‌کرد، یک لحظه هم تردید نمی‌کرد؛ زیرا پست و مقام برایش مهم نبود. یک روز نشسته بودیم توی اتاق مخابرات،‌ آقامهدی وارد اتاق شد و گفت: «نامدار!» گفتم: «بله آقامهدی.» گفت: «توی صبحگاه فردا، با نفراتت به خط می‌شوی، می‌خواهم تنبیه‌تان ‌کنم.» گفتم: «چرا؟ مگر بچه‌های مخابرات اشتباهی کردند؟» گفت: «زنگ زدم لشکر، کار واجبی هم داشتم. یکی از بچه‌های شما به جای اینکه تلفن را وصل کند، پشت گوشی خندید و بعد هم قطع کرد.» گفتم: «آخر امکان ندارد! بچه‌های ما را شما بهتر می‌شناسی؛ اهل چنین کارهایی نیستند.» گفت: «به هر حال این اتفاق افتاده و باید تنبیه بشوند.» در همین حال بود که، آقای درگاهی وارد شد و قضیه را پرسید. گفتم: «آقامهدی این‌طوری می‌گوید.» خندید و گفت: «بابا من بودم. بچه‌های مخابرات بی‌تقصیرند. صدایت نمی‌آمد، من هم قطع کردم.» آقامهدی به طرف من آمد و گفت: «نامدار! من از شما و از همه بچه‌های مخابرات عذر می‌خواهم؛ زود قضاوت کردم، ببخشید».3

موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. سر که بلند کردم، دیدم آقامهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر هفده علی‌بن‌ ابی‌طالب‌(ع) توی صف ایستاده، به احترامش بلند شدم. خواستم با احترام بیاورمش جلوی صف. اشاره کردم، نیامد و ایستاد تا نوبتش بشود. موقع رفتن، بدرقه‌اش کردم. بعد به او گفتم: «آقامهدی، وسیله هست تا شما را برسانند؟» گفت: «آره!» هر چه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم. رفت سمت یک موتور گازی تا سوار بشود. رفتم کنارش، گفت: «مال خودم نیست، از برادرم قرض گرفتم.»4

«شب دهم عملیات بود. توی چادر نشسته بودیم. شمع هم روشن بود. ناگهان صدای موتوری آمد که پشت چادر ایستاد. چند لحظه بعد کسی وارد شد. تاریک بود، صورتش را ندیدیم. آمد داخل و گفت: «در چادرتان یک لقمه نان و پنیر پیدا می‌شود؟» از صدایش معلوم بود خیلی خسته است. بچه‌ها گفتند: «نه، نداریم.» او هم رفت. حرفی هم نزد. چند دقیقه بعد از عقب بی‌سیم زدند که حاج مهدی نیامده آنجا؟ گفتیم «نه!» گفتند: «یعنی هیچ‌کس با موتور، آن طرف‌ها نیامده؟» فهمیدیم آن گرسنه‌ای که مثل یک بسیجی آمده، خود زین‌الدین بوده [است].5

یکی از رزمنده‌ها می‌گوید: «می‌خواستم دستشویی بروم. وقتی رسیدم، دیدم همه آفتابه‌ها خالی‌اند. باید چند صدمتر تا هور می‌رفتیم. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم: «برادر دستت درد نکنه، این آفتابه را آب می‌کنی؟» آفتابه را گرفت و رفت. وقتی آب را آورد، آبش خیلی کثیف بود. به او گفتم: «برادر جان! اگر از صدمتر بالاتر آب می‌کردی، تمیزتر بود.» دوباره آفتابه را از من گرفت و رفت تا آب تمیزتر بیاورد. چندروزی گذشت، فهمیدم آن بسیجی، فرمانده لشکرمان، آقامهدی زین‌الدین بوده است.»6



پی‌نوشت‌ها
1. ابی جعفر محمدبن یعقوب کلینی رازی، اصول کافی، تهران،‌ منشورات دارالکتب‌الاسلامیه، ‌1363، ج 5، ج 2، ص 121، ح 1.
2. علاءالدین علی المتقی‌بن حسام‌الدین الهندی، کنزالعمال، بیروت، منشورات دارالفکر، ج 3، ص 113.
3. احمد جبل عاملی، تو که آن بالا نشستی، تهران، روایت فتح، 1383، ج 1، ص 58.
4. همان، ص 23.
5. همان، ص 38.
6. همان، ص 77.

۱۲۹۱
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، مرغ آمین
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.