خدای خوبم سلام!
مدادهای من باسوادند. میتوانند بنویسند. مدادرنگیهایم باسوادند. آن ها بلدند نقّاشی بکشند. پاککن من باسواد است. غلطها را پیدا میکند و پاکشان می کند.
من و مامانبزرگ هم باسوادیم.
خدایا! من تازه سواددار شدهام، امّا مامانبزرگ چند سال پیش خواندن و نوشتن را یاد گرفته است. او وقتی خیلی کوچک بود نتوانست به مدرسه برود. برای همین چند سال پیش، به کلاس های نهضت سوادآموزی رفت. آن جا مدرسه ی آدمبزرگ ها بود.
حالا مامان بزرگ بَلد است آرامآرام برای من قصّه و شعرهای قشنگ بخواند.
کنار مامانبزرگ خیلی به من خوش میگذرد. من میخواهم همین حالا با کمک او نقّاشی بکشم و قصّهاش را بنویسم.
خدای خوبم! به خاطر اینهمه خوشحالی از تو ممنونم.