شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

خنده لیلی

خنده لیلی

وقتی دختر کوچکی بودم، قَدّم خیلی کوتاه بود. هر روز لیلی، دختر همسایه، به من می‌گفت: «خوبی کوتوله؟» و می‌خندید. من هم سَرَم را پایین می‌انداختم و می‌دویدم یک گوشه و گریه می‌کردم.

لیلی خال بزرگی روی لُپش داشت. یک روز تصمیم گرفتم از خودم دفاع کنم و بگویم: «تو چطوری خال‌خالی؟» ولی از این حرف خوشم نیامد و چیزی نگفتم. به خانه برگشتم و همه‌چیز را برای مامانم تعریف کردم. مامان گفت: «کار خوبی کردی که چیزی نگفتی. امام محمّدباقر(ع) فرموده کار بد را نباید با کار بد جواب بدهیم.»

من امام محمّدباقر(ع) را خیلی دوست دارم. توی دلم گفتم: «چه خوب که لیلی را مسخره نکردم.» بعد با مامان فکر کردیم تا جواب خوبی برای لیلی پیدا کنیم.

روز بعد که لیلی حرف همیشگی را زد، با لبخند گفتم: «خیلی ممنون که هر روز حالم را می‌پرسی!» آن‌وقت جای این که او به من بخندد، دوتایی با هم خندیدیم.

 


۱۲۵۵
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، یادگاری،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.