کنار ساحل با برادرم یک قلعهی
شنی درست کردیم. قلعهی
قشنگی شده بود. یک دفعه موج آمد و همهی
قلعه را خراب کرد. من و داداش خندیدیم. داداش گفت: «برویم عقبتر
و قلعه درست کنیم تا موج خرابش نکند.»
بعد کلی گوشماهی
جمع کردیم. به خورشید نگاه کردم. خورشید داشت از ما دور میشد.
بابا گفت: «دیر شده باید برویم.»
من به بابا گفتم: «فردا چند زنگ جشن انقلاب داریم. من کار زیادی
ندارم. بگذارید بیشتر
بمانیم.»
بابا لبخند زد، گفت: «نیمساعت
دیگر هم میمانیم.»
من پرسیدم: «بابا، مردم چهطوری
انقلاب کردند؟»
دریا با موجهایش
آب را به ساحل میآورد و پاهایمان را خیس
میکرد. بابا گفت: «به دریا نگاه
کنید. دریا همیشه در حال انقلاب است.»
برادرم پرسید: «یعنی چه که در حال انقلاب است؟»
بابا بطری آبی را که دریا به طرف ما آورده بود، برداشت و
گفت: «وقتی مردم مراقب دریا نیستند، دلش پر از زباله میشود.
آنوقت اگر دریا موج نداشته
باشد، میدانید چه میشود؟»
گفتم: «خب زبالهها
در دریا میمانند و دریا کثیف میشود.»
بابا گفت: «آفرین دریا همیشه با موجهایش
زبالهها را از دلش بیرون میریزد
تا پاک و صاف شود. حالا اگر گفتید ما چهطوری
انقلاب کردیم؟»
من گفتم: «فهمیدم مثل موج دریا، شاه و پلیدیها
را از کشور بیرون ریختید.»
آفتاب داشت غروب میکرد.
ما بلند شدیم تا به خانه برگردیم.
معرفی کتاب
نام کتـاب: سموره
نویسنده: آذر ودودی
ناشر: شرکت انتشارات فنی ایران
تلفن: 88505055-021
نام کتـاب: قصّههای
قبل از خواب
نویسنده: اعظم تبرایی
ناشر: نوای مدرسه
تلفن: 88820583-021
نام کتاب: باستر خرگوشه عاشق یاد
گرفتن است
مترجم: فرمهر منجزی
ناشر: میچکا
تلفن: 61094311-021