«برقراری رابطه» در فرایند مشاوره امری ضروری است. بهگونهای که بدون ایجاد رابطه با درمانجو، تغییر و درمان تا حدودی محال به نظر میرسد. در همه مکاتب مشاوره، رابطه درمانی یکی از عوامل تعیینکننده و مهم در موفقیت رواندرمانی است. تقریباً تمامی نظریههای مشاوره بر برقراری رابطه حسنه با درمانجو تأکید داشتهاند. با این حال، درباره نوع مطلوب و اهمیت نسبی رابطه درمانی همواره اختلافنظر وجود داشته است.
در یک انتهای پیوستار، برخی نظامهای رواندرمانی، مثل «رفتاردرمانی»، رابطه درمانی را چندان مهم نمیدانند. آنها بر این باورند که فرایند و محتوای مشاوره میتواند حتی بدون حضور مشاور و به کمک یک رایانه به اجرا درآید! معتقدند آنچه تاکنون باعث شده است، این روند (غیبت درمانگر در جلسه مشاوره) به تعویق بیفتد، فقط ضعف فناوری است. وسط این پیوستار، درمانهای شناختی قرار دارند که رابطه درمانی را شرط لازم و نه کافی میدانند. در انتهای دیگر این پیوستار نیز «درمان شخصمحور» (راجرز) قرار دارد. درمان شخصمحور رابطه درمانی را شرط لازم و کافی میداند.
کارل راجرز، یکی از پرچمداران مکتب «انسانگرایی» در روانشناسی و پیشگام نظریه شخصمحور، رابطه را در صورت داشتن شرایطی، اثربخش میداند.
در نوشتار حاضر این شرایط را از منظری متفاوت بررسی و شرایط تحقق آن را در مشاورههای مدرسهای مرور میکنیم.
1. پذیرش (عشق) مثبت بدون قید و شرط
پذیرش یا عشق در زندگی روزمره بر دو نوع است: عشقهای شرطی و عشقهای غیرشرطی. تقریباً تمامی آدمها در طول زندگی خود در سه موقعیت خاص، عشقهای غیرشرطی را تجربه میکنند. اولین موقعیت، سال اول زندگی است. در بدو تولد تا پایان سال اول، مادر با تمام وجودش کودک را میپذیرد و با برآوردهکردن نیازهای پایهای او، مثل تغذیه و امنیت، عشق غیرشرطی خود را به کودکش انتقال میدهد. اما این عشق غیرشرطی مادر به کودک با ورود به سال دوم زندگی با ساختِ مفاهیمی همچون «پسرِ خوب» و «دخترِ خوب» در کانالِ شرط و شروط میافتد.
دومین موقعیتی که اغلب آدمها در آن عشق غیرشرطی را تجربه میکنند، عشقهای رمانتیک است. به دلیل ترشح هورمونهای مرتبط با عشق (مثل فنیل اتیل آمین، اُکسی توسین و ...) فقط خوبیها و نقاطِ قوت طرف مقابلمان را میبینیم و این موضوع زمینه را برای پذیرش نامشروط طرف مقابل مهیا میکند. در ادامه اما، این عشق غیرشرطی، جای خود را به عشقهای مشروط میدهد و ما برای پذیرش دیگری، شرط و شروطی میگذاریم و زندگی وارد سرازیری تعارضات میشود. البته ناگفته نماند در یک رابطه عاشقانه سالم، توجه میباید از نوع مثبت نامشروط باشد؛ یعنی: «وجود تو همانطور که هست، برای من تحسینبرانگیز است.» هر دو طرف به دیدگاهها و ویژگیهای متفاوت هم احترام بگذارند، بهصورت مشارکتی تصمیم بگیرند، و نسبت به سرمایهگذاری عاطفی و روانی طرف مقابل خویش، بهطور حساسی پاسخگو باشند.
سومین موقعیت نیز عشق هر آدمی نسبت به خودش است. در آغاز زندگی و اوایل کودکی، هر فردی خود را بدون قید و شرط میپذیرد، اما در ادامه به دو دلیل «عشقهای غیرشرطی نامناسب در دوره کودکی» و «ترومــاهـــای وارده در طول زندگی» (ضربههای روانی شدید) وارد فازِ شرطی میشود.
قصــه غمانگیــز انســان از همینجــا شروع میشــود و یکی از وظایف اساسی مشاور، بازسازی این پذیرش (عشق) غیرشرطی در فرایند مشاوره است. وجود این ویژگی و حالت انسانی، در درمانگران و مشاوران میباید عمیقاً موج بزند. اینکه مشاوران، فارغ از مشکلات و الگوهای رفتاری درمانجو، برای وجود انسانی و ارزشمند وی عمیقاً احترام قائل هستند و در فضایی برابرنگر به او کمک میکنند، آزادانه و به دور از هرگونه سرزنش و کنترلی که در جامعه و خانواده وجود دارد، به خودکاوی بپردازد، آرامآرام خویشتن واقعیاش را تجربه کند و بپذیرد، و به کمک مشاور، منابع و قوتهای نادیده خویش را بشناسد و در مسیر خودرهبری زندگی، مطمئن گام بردارد. بدیهی است طی چنین طریقی، با وجود شخصی (درمانگری) که خود جلوی درمانجو با اطمینان به تخصصش گام برمیدارد و درمانجو را همواره پشت سر دارد، امکانپذیر نیست.
مشاور مدرسه نیز به طرق متفاوت میتواند این پذیرش مثبت بدون قید و شرط را در جریان مشاوره با دانشآموزان بازسازی کند. البته باید توجه داشت که نشاندادن این معجزه راجرزی (پذیرش نامشروط) یک فرایند است و به زمان نیاز دارد. اما مشاورِ خلاق این هنر را دارد که در طول هر جلسه، پذیرش نامشروط را به درمانجویش منتقل کند. توجه مثبت نامشروط باید مثل هوای مطلوب، فضای اتاق مشاوره را پُر کند! یکی از راههای بازسازی این است که مشاور مدرسه، قضاوت و ارزشگذاری را به حداقل برساند. وقتی دانشآموزی مورد قضاوت و ارزشیابی مشاور قرار میگیرد، احساس میکند زیر ذرهبین اوست و این موضوع کار را برای برقراری رابطه حسنه بسیار سخت میکند. آلبرت آلیس، یکی از پیشگامان درمان شناختی، در این زمینه جمله زیبایی دارد: «خطاکار را بپذیر، ولی خطایش را نه!» این قضاوتنکردن هر چند ایدهآل است، ولی هر اندازه مشاور مدرسه به این آرمان نزدیکتر شود، پذیرش مثبت بدون قید و شرط راحتتر خواهد شد.
2. همدلی
برای درک همدلی، پیوستار زیر را در ذهن تصور کنید:
در یک انتهای پیوستار، مشاوران بیتفاوت را میبینید. اینگونه مشاوران هیچگونه درگیری روانشناختی با درمانجویان ندارند و درست مثل یک شیء با آنان رفتار میکنند! پیام غیرکلامی این دسته از مشاوران به درمانجو این است: «مشکل تو مال خودت است و به من ربطی ندارد!» نمونه اینگونه مشاوران کسی است که صدای کمکخواهی فردی را که دارد در رودخانه غرق میشود میشنود، ولی بیاعتنا به فریادهای او، همچنان به مسیر خود ادامه میدهد.
در نقطه وسط و انتهای دیگر پیوستار، همدلی و همدردی را میبینید. در ادبیات عامیانه و حتی گاهی در محافل تخصصی روانشناسی و مشاوره، این دو مفهوم به یک معنا به کار برده میشوند، در حالی که با هم تفاوت دارند. وجه اشتراک این دو مفهوم، یعنی «همدلی» (sympathy) و «همدردی» (empathy)، در زبان انگلیسی، واژه «path» است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج است و «sym» به معنی «هم». بنابراین sympathy به معنای همدردی است. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد، به جز اینکه یک پیشوند em دارد که به معنی «در درون قرارگرفتن» است. حالا آنچه که در مشاوره این دو را متفاوت کرده و باعث شده است، ما sympathy را در فارسی به همدردی و empathy را به همدلی ترجمه کنیم، این است که میگویند sympathy یک اتفاق خودکار (اتوماتیک) است؛ یعنی در واقع برای همدردی ما به مهارت خاصی نیاز نداریم. برای مثال، وقتی یک نفر در کنار ما گریه میکند، ما هم خیلی وقتها بغضمان میگیرد و یا وقتی فیلمی را میبینیم که در آن برای یکی از قهرمانان داستان، حادثهای هولناک رخ میدهد، ما هم بدون آنکه بخواهیم، ناخواسته دچار استرس میشویم.
همدردی در واقع یافتن چیزی است که جزئی از قابلیتهای ژنتیکی همه حیوانات اجتماعی، از جمله انسان است. پژوهشها نشان دادهاند، ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان نورونهایی به نام «نورونهای آینهای» داریم. نورونهای آینهای میتوانند هیجانهای میان اعضای یکگونه را به اعضای دیگر انتقال دهند. مثلاً وقتی که یک نفر عصبانی است و چهرهاش درهمرفته، ما هم که با او صحبت میکنیم، بدون اینکه حواسمان باشد، به شکل خودکار چهرهمان درهم میرود!
پس همدردی بهصورت خودکار اتفاق میافتد و در نوع بشر نیز وجود دارد، ولی همدلی مهارتی است که به دانش اولیه و تمرین نیاز دارد. مشاوری که فقط همدردی میکند، از لاک حرفهای خود خارج میشود و در اثر تماس مستقیم با عواطف درمانجو، بعد از مدتی دچار فرسایش شغلی میشود. همدردی درمانجو را آرام نمیکند و باعث تسکین او نمیشود، چون دقیقاً همین کار را خاله، عمه، دوست، همکلاسی و ... هم انجام میدهند.
همدردی مانند شخصی میماند که با شنیدن فریادهای کمکخواهی فردی که دارد غرق میشود، بدون اینکه از مهارت شناکردن برخوردار باشد، به کمک او میشتابد. نهتنها کمکی به او نمیکند، بلکه خود نیز غرق میشود! اما همدلی به معنای درک دقیق احساسات و افکار درمانجو، ضمن حفظ جدایی از اوست! همین موضوع است که همدلیکردن را به هنر تبدیل میکند. به اعتقاد راجرز، همدلی نقش مهمی در غنیسازی ارتباط و پویایی رابطه دارد. در مثالی که گفتیم، فردی که همدلی بلد است، به شناگر ماهری میماند که با شنیدن صدای فرد در حال غرقشدن در آب، به کمک وی میشتابد و او را از مرگ نجات میدهد؛ ضمن اینکه جان خود را نیز حفظ میکند.
مشاوران مدرسه برای کسب همدلی، ضمن فراگیری دانش مرتبط با آن (از طریق کتابها و کارگاههای تخصصی)، باید در این زمینه به تمرین و تکرار بپردازند تا این مهارت حیاتی در مشاوره را در خود نهادینه کنند (در شمارههای آینده مجله بهطور ویژه در مورد این مهارت و شیوههای کسب آن با شما سخن خواهیم گفت). اگر بخواهیم خیلی فشرده اشاره کنیم، باید گفت مشاوران مدرسه برای کسب همدلی باید به سه مؤلفه اساسی آن توجه کنند: مؤلفه اول این است که مشاور از خود بپرسد: «مراجع (دانشآموز) چه احساس یا احساساتی دارد؟» (شناسایی احساسات طرف مقابل.) مؤلفه دوم این است که مشاور به دنبال پاسخگویی به این سؤال باشد که: «چرا دانشآموز این احساس یا احساسات را تجربه میکند؟» (تبیین احساسات.) و بالاخره مؤلفه سوم، بازتابدادن آن احساس یا احساسات به دانشآموز است. در اینجا مشاور مدرسه همچون آینه به انعکاسِ احساسات دانشآموز میپردازد.
3. همخوانی
همخوانی را در متون مشاوره با واژههای دیگری مثل تجانس، اصالت، صداقت و خلوص هم معنا کردهاند. همخوانی یعنی «خودبودنِ مشاور»؛ انطباق درون و برونِ مشاور. البته باید به این مهم اشاره کنیم که همخوانی امری نسبی است و همخوانی کامل، نهتنها امکانپذیر نیست، بلکه ممکن است ما را به سمت سادهلوحی پیش ببرد! برای فهم این موضوع و تفکیک همخوانی از سادهلوحی به مثالی که در ادامه میآوریم، خوب دقت کنید.
یکی از راهکارهای دستیابی به همخوانی، خودافشاگری مشاور است. تصور کنید در جریان مشاوره، مشاور مدرسه به دانشآموزی که دچار استرسِ امتحان شده است، بگوید: «من هم وقتی تحصیل میکردم، خیلی دچار استرس امتحان میشدم! تازه هنوز هم با آن کنار نیامدهام! الان هم دخترم همین مشکل را دارد! پسرم هم گرفتار این مشکل است...» به نظر شما دانشآموز در مورد این مشاور چه فکری میکند؟ احتمالاً همان ضربالمثل معروف به ذهن او خطور خواهد کرد که: «کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی.» بنابراین خودافشاگری مشاور حد و حدودی دارد و اگر از حد مجازش بگذرد، وارد قلمرو سادهلوحی میشود. در این صورت جنبه حرفهایبودن مشاوره خدشهدار خواهد شد.
البته آن سوی این جریان نیز «پاتولوژیک» خواهد بود. یعنی ناهمخوانی و عدم تجانس به وجود میآید که در زبان عامیانه آن را «دورویی» مینامند. مشاور ناهمخوان، ماسک همهتوانی بر صورت میزند و خودش را واجد همه تواناییها و قابلیتها نشان میدهد که حتی آسیب و بیماری از چند کیلومتری وی رد نشده است! ولی درمانجوی خود را ضعیف، زبون و ناتوان میپندارد. این ناهمخوانی و نقش بازیکردن بالاخره در ادامه فرایند مشاوره توسط درمانجو کشف میشود و در این صورت رابطه مشاورهای یا اصلاً شکل نمیگیرد یا بهشدت از هم میگسلد.
حتماً تا به حال کلمه «اورجینال» یا «اصیل» بارها به گوشتان خورده است. کالای اورجینال یا اصیل کالایی است که درون و برونش با هم میخواند. ولی کالای غیراورجینال یا فاقد اصالت، کالایی است که ظاهرش شبیه به کالای اصیل، ولی درونش قُلابی و ناهمخوان با ظاهر است. در اینجا نیز مشاور همخوان و اصیل، مشاوری است که تا حد امکان تجانس بین درون و برون را حفظ کند و خود را یک انسان واقعی (که در عین داشتن نقاط قوت، نقاط ضعفی هم دارد و گاهی از او هم خطا و اشتباه سر میزند) و البته اگر که حرفهای نشان دهد. در این صورت احتمال شکلگیری رابطه صمیمانه و تداوم آن بیشتر خواهد شد.
از اینرو بر اساس آنچه گفته شد، حرکت در مسیر همخوانی و دوری از انحراف بهسوی دورویی و سادهلوحی، هنری است که رابطه را شکوفا، و به قول راجرز حتی درمان میکند. مشاوران مدرسه با نشاندادن صداقت و خلوص خود و بیان خودافشاگریهای مجاز میتوانند رابطه خود را با دانشآموزان مراجعهکننده به دفتر مشاوره مدرسه مستحکمتر کنند. در مجموع باید گفت، سه شرط راجرز نهتنها روابط مشاورهای، بلکه سایر روابط مشابه در زندگی روزمره، مثل روابط زن و شوهر، معلم و شاگرد، کارفرما و کارگر، رئیس و کارمند، و ... را نیز در مسیر شفابخشی و شکوفایی قرار میدهد. راجرز در این زمینه چقدر خودافشاگرانه میگوید: «در ابتدای کارم از خود میپرسیدم: چگونه میتوانم این فرد را تغییر دهم؟ ولی حال میپرسم: چگونه میتوانم رابطهای برقرار کنم که او به واسطه آن خود را رشد دهد؟»
راجرز مشاور را همچون کشاورز و باغبانی در نظر میگرفت که با توجه مثبت نامشروط، همدلی و همخوانی بهمثابه آب، کود، نور کافی و ... رشد و بالندگی درمانجویان را تسهیل میکند.
منابع
1. Prochaska, J. O., & Norcross, J. C. (2018). Systems of psychotherapy: A transtheoretical analysis. Oxford University Press.
2. Rogers, C. R. (1967). On becoming a person: a therapist's view of psychotherapy. London: Constable.