شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

این نیز بگذرد

  فایلهای مرتبط
این نیز بگذرد
گاهی وقت‌ها آنقدر نعمت دم دست و برایت فراهم است که یادت می‌رود اصلاً ببینی‌اش، چه برسد به شکرکردن. اصلاً تا بخواهی بشماری، شب می‌شود و فردایش روز از نو و روزی از نو. تازه گاهی غرولند هم می‌کنی که: چرا در گنجه بازه، چرا دم گربه‌‌‌‌درازه؟!

گاهی وقت‌ها آنقدر نعمت دم دست و برایت فراهم است که یادت می‌رود اصلاً ببینی‌اش، چه برسد به شکرکردن. اصلاً تا بخواهی بشماری، شب می‌شود و فردایش روز از نو و روزی از نو. تازه گاهی غرولند هم می‌کنی که: چرا در گنجه بازه، چرا دم گربه‌‌‌‌درازه؟!

مثل روزهایی که  به اصرار بابا از خواب بیدار می‌شدی و دوتایی با هم می‌رفتید ورزش، نه خیلی دورها که همین پارک سر کوچه که صبح به صبح آقایی می‌آمد و ما را ورزش می‌داد و برای پر کردن ساعت کارآموزی‌اش، از ته دل ما را یک‌یک دودو سه‌سه، این طرف و آن طرف می‌کرد و وقتی خوب خواب را از سر ما می‌پراند، دست از سر ما برمی‌داشت.

در راه برگشت هم بابا دو تا نان سنگک کنجدی و یک کاسه حلیم می‌گرفت و هر چه یک‌یک دودو سه کرده بودیم، می‌رفت پی‌کارش!

از ماسک چند لایه خبر نداشتیم، اما مثل این فیلم‌های وسترن، در جیب‌هایمان الکل جاساز کرده بودیم که بشمار سه، الکل را بیرون بکشیم و مثل مرد عنکبوتی فیش‌فیش‌کنان تاج و تخت این ویروس تاج‌دار را در هم بشکنیم!

چقدر یکی ‌به دو می‌کردیم سر اینکه مامان بی‌خیال ما بشود که آخر هفته  فلان مهمانی نرویم و بمانیم خانه که یک دل سیر «پلی‌استیشن» بازی کنیم؛ بدون نصیحت‌های30 ثانیه به 30 ثانیه بابا که: «چه خبرته؟! آخرش هم هیچی نمی‌شه این بچه!»

از مسافرت‌ها که دیگر بگذریم ...

پسر اقدس خانم راحت می‌آمد خانه‌مان و راحت‌تر از آن، خوردن آش نذری هر ماهشان بود که در کنار هم بدون هیچ فاصله‌ای و با یک تکه بربری می‌شد ناهارمان؛ بدون ماکروفر و هیچ ماده ضدعفونی‌کننده‌ای!

شب‌های جمعه که دور هم جمع می‌شدیم، وقتی عمو ابراهیم  خارج بود، روی یک خط، سوار دوش هم با تمام توان سعی می‌کردیم که خودمان را در آن مانیتور فسقلی بچپانیم تا هم عرض ارادتی کرده باشیم، هم عمو یادش بماند که ما چه قدری شده‌ایم تا بلوز کوچک و شلوار تنگ نیاورد تا احتمالاً بدهیم به یکی بعد از خودمان!

گاهی وقت‌ها آنقدر نعمت دم دست و برایت فراهم است که یادت می‌رود اصلاً ببینی‌اش، چه برسد به شکر‌کردن. اصلاً تا بخوای بشماری، شب می‌شود و فردایش روز از نو و روزی از نو. تازه گاهی غرولند هم می‌کنی که: چرا در گنجه بازه، چرا دم گربه‌درازه؟!

اصلاً گاهی یادت می‌رود که پایی داری برای دویدن، پدری داری برای همراهی، پارکی داری برای نفس کشیدن، آقای ورزشی داری برای یک‌یک دودو سه‌سه کردن، حلیمی داری برای‌خوردن!

اصلاً ماسکی داری برای زدن و الکلی برای تار و مار کردن. درست است که امسال عمو ابراهیم نیامد و هیچ بلوز و شلواری هم رد و بدل نشد، اما همه در کنار هم بزرگ شدیم. اگر با وجود این همه پروتکل و قرمزی و وضعیت بحرانی، میزبان این ویروس تاج‌دار شدیم، کسی بود که نگران حالمان باشد و برایمان ختم «امن یجیب» بگیرد.

خدایا! ...

با همین ویروس نشانمان دادی که نعمت‌هایت را چه ارزان در اختیارمان گذاشته‌ای که اگر به ما بود، باید برای هر کدام بهای سنگینی پرداخت می‌کردیم و تو چقدر آسان می‌گیری.

این روزها هم خواهند گذشت که تو خود می‌فرمایی: «از پس هر سختی، گشایشی است ...»

 

۲۲۷۶
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، مرغ آمین،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.