شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

بازی ابری

  فایلهای مرتبط
بازی ابری
اَبری کوچولو خودش را به شکل گُرگ درآورد.

به طرف مامان اَبر دوید و گفت: «الان می‌گیرمت!»

مامان اَبر زود یک خرگوش اَبری شد و فرار کرد.

اَبری هر چه دنبال خرگوش دوید، نتوانست او را بگیرد. خسته شد. گرمش شد. چند قطره بارید و کوچک‌تر شد. مامان اَبر دوباره مامان شد.

اَبری را گذاشت روی شانه‌اش و رفت تا بالای چشمه رسید.

اَبری کوچولو از بالای چشمه تا می‌توانست بخار خورد. دوباره اندازه‌ی اوّلش شد و به مامان ابر گفت: «حالا چی بازی کنیم؟»

 

۱۳۸۳
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.