شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

نشانی

نشانی

یک لاک‌‌پشت بود. اسمش سنگین‌رنگین بود. چون هم سنگین بود هم رنگین. یک روز سنگین‌رنگین به آسمان نگاه کرد. وقت کوچ پرستوها بود. پرستوها دسته دسته به آسمان می‌پریدند. ناگهان پرستویی کنار سنگین‌رنگین نشست و گفت: «یادم رفت از چنار پیر خداحافظی کنم. لطفاً به او بگو خیلی دوستش دارم. بگو برایم نامه بنویسد. این هم نشانی من...»

پرستو، زغالی از زمین برداشت تا نشانی‌اش را برای چنار پیر بنویسد؛ امّا هرچه گشت کاغذ پیدا نکرد. دیر شده بود و پرستو باید می‌رفت. سنگین‌رنگین گفت: «بیا. نشانـی‌ات را روی لاک مـن بنویس. چنار پیر مـی‌تواند نشانی را از روی لاک من بخواند.»

پرستو نشانی‌اش را تند و تند روی لاک نوشت و با عجله از سنگین‌رنگین خداحافظی کرد و رفت.

سنگین‌رنگین به راه افتاد. یک قدم، دو قدم، کمی که جلوتر رفت ناگهان چِک چِک باران شروع به باریدن کرد. سنگین‌رنگین فریاد زد: «وای، باران، باران.»

مورچه‌ای سرش را از لانه بیرون آورد و گفت: «چه خبر است؟ تو لاک به آن بزرگی داری. چرا از باران می‌ترسی؟»

سنگین‌رنگین گفت: «نشانی پرستو روی لاک من است. باید آن را به چنار پیر برسانم. می‌ترسم باران نشانی را پاک کند. وای، وای.»

مورچه چشم‌هایش را تنگ کرد و کمی فکر کرد. بعد پرید توی لانه و با یک دسته مورچه بیرون آمد. مورچه‌ها با عجله از سنگین‌رنگین بالا رفتند.

سنگین‌رنگین داد زد: «چه‌کار می‌کنید؟ چرا از من بالا می‌روید؟»

گرومب... باران کمی تندتر شد. سنگین‌رنگین سرش را توی لاکش فرو کرد.

کمی بعد باران بند آمد. مورچه‌ها خیس خیس بودند. لاک سنگین‌رنگین خیسِ خیس بود. باران نشانی را شسته و پاک کرده بود. سنگین‌رنگین سرش را از لاک بیرون آورد و با غصّه گفت: «نشانی پرستو پاک شد.»

مورچه‌ها با خنده گفتند: «زودباش. راه بیفت.»

سنگین‌رنگین با غصّه گفت: «کجا بروم؟ باران نشانی را پاک کرد. من چیزی ندارم برای چِنار پیر ببرم.»

مورچه‌ها گفتند: «مـا روی نشانی ایستاده‌ایم. زود باش برو پیش چنار. او هنوز مـی‌تواند نشانی را بخواند.»

سنگین‌رنگین نفس راحتی کشید و یک قدم، دو قدم، یواش به راه افتاد. مورچه‌های خیس دست یکدیگر را گرفته بودند و مواظب بودند از روی نشانی پایین نیفتند.


۱۱۶۴
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، قصه،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.