دشمنان پیامبر(ص) خیلی خشمگین بودند. آنها نمیتوانستند پیامبر(ص) را شکست بدهند. پس تصمیم گرفتند او را بکشند.
خدا فرشتهاش را فرستاد و به پیامبر(ص) خبر داد که دشمنان چه نقشهای کشیده بودند. پیامبر(ص) باید از شهر مکّه به مدینه میرفت. این کار ساده نبود. اگر دشمنان میفهمیدند، زود به دنبالش راه میافتادند و دستگیرش میکردند.
پیامبر(ص) فقط در تاریکی شب میتوانست از شهر برود. او تصمیمش را با علی(ع) مطرح کرد. علی(ع) گفت: «من حاضرم جای شما بخوابم تا دشمن فکر کند شما در خانه هستید. اینطوری میتوانید از شهر دور شوید.»
علی(ع) در خانهی پیامبر ماند. دشمن فکر کرد پیامبر(ص) در خانه است. وقتی شب شد علی(ع) در رختخواب پیامبر(ص) خوابید و روانداز پیامبر(ص) را روی خودش کشید.
نزدیک صبح، چهل مرد با شمشیر و نیزه به خانهی پیامبر(ص) وارد شدند. آنها به سراغ رختخواب پیامبر(ص) رفتند. روانداز را کنار زدند تا او را بکشند؛ امّا فقط علی(ع) آنجا بود.
آنها ماجرا را فهمیدند. زود چند سوارکـار بـه دنبال پیـامبر(ص) راه افتادند؛ امّـا پیامبر(ص) از مکّـه دور شده بـود. او به دستور خدا درون یک غار کوچک رفته بود تا کسی او را نبیند. مدّتی بعد، بیرون آمد و به سفرش ادامه داد.
خدا فرشتهاش را با آیهی* تازهای فرستاد.
از آن آیه میتوان فهمید که خدا از کار علی(ع)، خیلی راضی است.
* از مـردم کسی هست کـه از جانش برای خشنودی خدا مـیگذرد و خدا به این بندگان مهربان است.
(سورهی بقره آیهی 207)