امام حسن مجتبی(ع) از راهی میگذشت. چند فقیر را دید که دور سفرهای نشسته بودند و غذا میخوردند. در سفرهی آنها جز نانِ خشک چیزی نبود.
آنها امام حسن(ع) را دیدند و از امام دعوت کردند مهمانشان بشود.
امام زیر لب به خودش گفت: «خدا خودخواهان را دوست ندارد.» پس از اسب پیاده شد و کنار سفره نشست و چند لقمه با آنها خورد.
بعد گفت: «من دعوتِ شما را قبول کردم و مهمانِ شما شدم. حالا شما هم قبول کنید و یک روز مهمان من باشید.»
روز مهمانـی، امام از آنها به خوبـی پذیرایـی کرد و به هر کدام لباسی هدیه داد.