شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

یک کار جدید!

  فایلهای مرتبط
یک کار جدید!

پسرک کلاس اوّل است.

امروز وقتِ فوتبال بود،

اما پسرک بازی نکرد.

چون می‌ترسید نتواند گُل بزند.

نشست و با ناراحتی بازی بچّه‌ها را نگاه کرد.

ظهر که شد، به خانه برگشت.

آهسته گفت: «سلام...»

مامان گفت: «سلام پسرم! ناراحتی؟»

پسرک گفت: «خیلی! من بلد نیستم گل بزنم!»

مامان گفت: «برایم تعریف می‌کنی چی شده؟»

پسرک ماجرا را تعریف کرد.

مامان گفت: «آهان! فهمیدم! بیا ناهار بخوریم و من هم کارِ امروزم را برایت بگویم.»

پسرک با خوشحالی گفت: «باشه!»

مامان گفت: «امروز غذای تازه‌ای پخته‌ام. آش شله‌قلمکار!»

پسرک گفت: «آش؟»

مامان گفت: «بله! برای اولین بار!»

پسرک خورد و گفت: «به‌به! چقدر خوشمزه است مامان!»

مامان با خوشحالی گفت: «از دوستم یاد گرفته‌ام.»

پسرک پرسید: «اگر خوشمزه نشده بود، ناراحت می‌شدی؟»

مامان فکر کرد و گفت: «شاید قبلاً که بلد نبودم ناراحت می‌شدم، اما تمرین کردم تا یاد بگیرم.»

پسرک گفت: «مثل من که دوست دارم گُل زدن را یاد بگیرم.»

مامان گفت: «بله پسرم! پختنِ آش جدید مالِ من، گل زدن مالِ تو!»

پسرک پرسید: «امّا من با کی تمرین کنم؟ مامان با من فوتبال بازی می‌کنی؟»

مامان لبخند زد و گفت: «قبول!»



۱۴۵۶
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، مثل تو،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.