مقدمه
اسم شهر ادسا1 در نوشتههای متأخر به صورتهای مختلف ذکر شده است. احتمالاً «الُرها» صورت دگرگونیافتۀ نام «orhay» باشد (پیگولوسکایا، 1372: 136). در برخی از منابع این شهر بهصورت اذاسا هم نوشته شده است (نصر، 1359: 178). شهر «رها» امروزه در ترکیه اورفا خوانده میشود (زعرور، 1997: 5). در واقع شهرهای ادس = ادسا (الرها)، آمِد2 (دیار بکر)، و نصیبین از جمله شهرهایی هستند که میتوان آنها را سوریایی نامید (پیگولوسکایا، 1372: 72).
ادسا که اعراب آن را «الرها» میگویند از کلمه کاللیرهوی یونانی گرفته شده است. این شهر در جوار سرچشمۀ یکی از شعب رود بلیخ واقع بود ولی جغرافینویسان مسلمان اهمیت زیاد به آن ندادهاند زیرا به نظر لسترنج، اکثریت اهالی آنجا به دین نصرانیت باقی بودند. لسترنج مستشرق انگلیسی در ارتباط با تغییر نام ادسا نوشته است: «اسم رها تا آغاز قرن نهم روی این شهر باقی بود و از آن پس که ترکان عثمانی آنجا را متصرف گردیدند آن را «اُرفا» نامیدند که اسم عربی رها است و تاکنون همچنان به نام ارفا مشهور است» (لسترنج، 1373: 112). مسلمانان این ناحیه را در سال 640م/18ق به فرماندهی عیاضبن غنم فتح کردند (البغدادی، 1905: 173).
هم مؤلف گمنام کتاب حدودالعالم (372 ق و هم مَقدِسی (336 ـ 380 ق) از جغرافیدانان قرن چهارم از کلیسایی شگفتانگیز و سرپوشیده در رها یاد نموده و آن را جزو عجایب جهان دانستهاند (مقدسی، 1385: 199). اصطخری (346 ق) در کتاب مسالک و ممالک «رها» را جزء دیار مضر ذکر نموده است (اصطخری، 78:1385). همچنین ابوالفداء (672 ـ 732ق) مؤلف تقویمالبلدان، آنجا را شهری بزرگ با کنیسهای عظیم یاد کرده که بیش از سیصد دیر نصاری نیز داشته و در قرن هفتم هجری خرابهای از آنها باقی بوده است. یاقوت حموی (574 ـ 626 ق) جغرافیدان سدۀ هفتم قمری نیز در ارتباط با موقعیت رها نوشته است: «رها نام شهری در جزیرۀ میان موصل و شام با فاصلۀ شش فرسنگ است به نام کسی که بنیانگذار آن بوده؛ یعنی رها پسر بلندی پسر مالم پسر دعر» (یاقوت حموی، 1324: 340).
وی با استناد به کتاب انسابالبلاد کلبی معتقد است رها پسر سپند، پسر مالک، پسر دعر، پسر حجر، پسر جزیله، پسر لخم است. گروهی نیز گفتهاند نام رها پسر روم، پسر لنطی، پسر سام، پسر نوح است. بطلیمیوس گوید: شهر رها در درازای جغرافیایی هفتاد و دو درجه و سی دقیقه و در پهنای جغرافیایی سی و هفت درجه و سی دقیقه است. یحییبن جریر نصرانی گوید: رها در زبان رومی «اذاسا» نامیده میشود (یاقوت حموی، 1383: 587).
آنچه از وقایع مهم این شهر در منابع و مأخذ ثبت شده، حکومت آبگار نهم و رواج مسیحیت در این منطقه است. شهر ادسا در دورۀ سلطنت آبگار نهم (179 ـ 214 م) میدان نفوذ و انتشار آیین مسیحیت گردید. این شهر در طول سه قرن و نیم پایتخت سلسله مشهوری بود که از سال 132 ق. م تا 244 م. بر آنجا حکومت میکردند. در ادسا، پس از قبول کیش مسیح کتب مقدس به یونانی خوانده میشد ولی به زبان متداول تفسیر میگردید و این رسم در کلیساهای آن شهر جاری بود. کمکم لهجۀ سریانی بهعنوان زبان کلیسا پذیرفته شد و لهجۀ ادبی عیسویان سریانی گردید (شیخ، 1343: 52). پس از غلبه فرقه مونوفیزی3 بر کلیسای رها لهجه سریانی4 بهصورت زبان کلیسائی درآمد. نفوذ علوم یونانی به شهر رها بیشتر از طریق انطاکیه صورت میگرفت ولی آغاز دورۀ تعلیم از زمانی است که آیین مسیح در این شهر رسمیت یافت. بلافاصله بعد از قرن دوم در اوایل قرن سوم میلادی یک مرکز تعلیم اصول دیانت مسیح در این شهر به وجود آمد که تا دو قرن به شهرت خود باقی و از رقبای مدارس اسکندرانی و انطاکی بود (صفا، 1346: 11). مسیحیانی که از این مدرسه فارغالتحصیل میشدند، برای انجام خدمات مذهبی به کلیساهای ایران اعزام میشدند. یکی از فعالیتهای علمی در این مدرسه ترجمه آثار علمی و فلسفی به زبان سریانی بود (جعفری دهقی، 1384: 42).
در سال 342 اسکندری، ابجر پادشاه رها نامهای به یشوع طبیب ارسال میکند بدین مضمون: شنیدهام که شما بدون دارو بیماریها را علاج میکنی. اگر چنین است یا از آسمان آمدهای و یا پیامبر خدا هستی. اینک من از تو میخواهم نزد من بیایی، باشد که بیماری مرا علاج کنی. شنیدهام یهود آهنگ کشتن تو را دارند. مرا شهری است خوش آب و هوا که میتوانیم در آرامش در آنجا زندگی کنیم (ابنعبری، 88:1377).
همچنین موسی خورنی تاریخنگار ارمنی عهد ساسانیان در سال 431 م از ادسا که دارای کتابخانهای بزرگ بوده دیدن کرده و در آنجا مدتی نوشتههای موجود را مورد مطالعه قرار داده است (رضا، 1351: 63).
مدرسه ایرانیان
در عهد باستان، تحولات سیاسی و به تبع آن لشکرکشیها موجب میشد تا برخی از شهرها گاهی جزء ایران و گاهی جزء روم باشند. شهرهای ادسا و نصیبین هم از این کشاکش بینصیب نبودند. شکست یوویانوس و معاهده رسواکننده او با شاپور دوم موجب شد که شهر نصیبین (در نزدیکی الرها)، تحت تسلط ایران درآید، ولی الرها همچنان در قلمرو حاکمیت روم باقی ماند. نتیجۀ معاهده این شد که بسیاری از مردم تحصیلکرده ثروتمند نصیبین، بیدرنگ به الرها بروند و در پی آن، مدرسۀ ایرانی الرها ساخته شد. دانشکده الهیات مهمترین قسمت این دانشگاه و پس از آن، دانشکده پزشکی در درجه دوم بود (محمودآبادی، 1384: 10).
نصیبین از سال 363 به دست ایرانیان افتاد، و افرائیم رئیس آن به ادسا گریخت. چون در آنجا آواره بود از راه خدمت کردن در حمامهای عمومی کسب روزی میکرد، ولی در اوقات بیکاری به تعلیم کسانی که ملازمت او را اختیار کرده بودند میپرداخت. روزی مشغول تدریس بود. راهبی وی را دید و سرزنش کرد که چگونه عمر خود را در مسائل دنیوی تلف میکند! بنابراین وی به کوهستان رفت و ضمن گوشهگیری به خواندن و نوشتن آثار ادبی پرداخت. افرائیم در سال 373 از دنیا رفت، ولی شاگردان وی همچون زنوبیوس گازیرائئوس در ادسا فعالیت داشتند. مدرسه ادسا در آغاز از گروهی تشکیل میشد که غیررسمی دور هم جمع شده بودند، به همین جهت نمیتوان افرائیم را رئیس اول آن شناخت (اولیری، 2535: 81).
از جمله علل شهرت شهر ادسا تأسیس مدرسه ایرانیان است. این مدرسه پس از سال 363 م که رومیان از ایران شکست خوردند رونق گرفت (دوانی، 1353: 19). تأسیس این دبستان را به قدیس ابراهیم نسبت میدهند که بعد از سال 363 میلادی، بر اثر تصرف نصیبین به دست ایرانیان، مدرسهای را که در آن شهر ایجاد کرده بود ترک کرد و به رها رفت و آنجا به تأسیس مدرسه جدید خود همت گماشت. در علت تسمیۀ این دبستان به دبستان ایرانیان گفتهاند یا بدان سبب است که غالب شاگردان آن ایرانی بودهاند و یا از آن جهت که بیشتر فارغالتحصیلان آن قبول خدمت در کلیساهای ایرانی میکردهاند. از این دبستان بعد از ظهور نسطوریوس در قرن پنجم عدهای پیرو مذهب نسطوری شدند و به همین سبب دچار مخالفت سخت مونوفیزیان گردیدند، چنانکه در حدود سال 483 گروه بزرگی از آنان به ایران پناه بردند و مذهب نسطوری را در آنجا گسترش دادند.
از سال 428، بعد از اینکه نسطوریوس راهب کلیسای قسطنطنیه شد، در مدرسۀ مسیحی ادسا تعالیم لاهوت دیودوروس و تئودور رواج پیدا میکند. ادسا کانون نسطوریگری و هیبها پیشوای نسطوریان شد (اولیری، 2535: 85). در سال 442 هیبها به کرسی دینی ادسا منصوب شد که تا زمان مرگ او یعنی 457 در این منصب باقی بود. هیبها وقتی به مقام اسقفی رسید شاگردش بارصوما را به ریاست مدرسه منصوب کرد. بعد از هیبها نونوس اسقف شد و بنای مخالفت با نسطوریان را در پیش گرفت. بر اثر این فشارها بعضی از مدرسان ادسا از جمله بارصوما به ایران مهاجرت کردند (همان: 89 و 90). از اواخر قرن چهارم در ادسا آثاری از یونانی به سریانی ترجمه شده است. از جمله کتاب تجسد5 و کتاب شهدای فلسطین را میتوان نام برد. سریانیها تورات و انجیلها را به لهجۀ اودسایی (= رها = اورفایی) ترجمه کردند. این ترجمهها به نام بسیطئ یا صورت کتاب مشهور است (فریحه، 1339: 71).
در سال 12 ـ 411 م ربولا اسقف ادسا شد و همزمان یا مدت بسیار کمی پس از آن هیبها به ریاست مدرسه رسید. بیشتر اسقفهای ایران فارغالتحصیل آن مدرسه بودند. هیبها کتاب ثئودور را برای تدریس در ادسا به سریانی ترجمه کرد (اولیری، 2535: 82 و 83). آثار دیگری هم در این مدرسه به زبان سریانی ترجمه شده است.
هایروس6 (کوروس، کورش) در سال 471 م اسقف ادسا شد و سیاست ضدنسطوری شدیدی را دنبال کرد. وی در سال 489 م زنون امپراطور را متقاعد کرد تا مدرسه ادسا را ببندد (سجادی، 1353: 18). بنابراین مدرسان نسطوری آنجا به ایران مهاجرت کردند. بهطور کلی در مدرسه ادسا دو بار تصفیه قطعی صورت گرفته است. اولین مرتبه در سال 457 م و دیگری در سال 487 م؛ و بعد از تصفیۀ دوم بازماندۀ نسطوریان این شهر را ترک کردند (همان، 91). دبستان ایرانیان در سال 489 میلادی به فرمان زینون بسته شد هرچند ضعف آن در رها از سال 431 میلادی شروع شده بود (صفا، 1346: 12). در این فاصله زمانی در ایران شاهانی چون یزدگرد دوم (438 ـ 457 م)، پیروز (457 ـ 484 م)، بلاش (484 ـ 488 م) و قباد (488 ـ 531 م) حکومت میکردند.
در مجموع، پس از بسته شدن مدرسۀ ادسا عدهای به ایران مهاجرت میکنند و تعدادی هم به مدرسه نصیبین دعوت میشوند. مدرسه نصیبین7، اساسنامه داشته است. ابتکار تدوین آییننامه مدرسه نصیبین را به برسوما نسبت دادهاند. او محصلین و استادان مدرسه ایرانی شهر ادسا را که در سال 489 م تعطیل شده بود، به نصیبین دعوت کرد. طولی نکشید که مزبین8 از مراکز مهم فرهنگی نسطوریان شد و مدارس علوم الهی و پزشکی آن جایگزین مدارس ادسا شدند (میناسیان، 1389: 52).
ویژگیها
توجه به آثار ارسطو، رواج نسطوریت و تأثیرگذاری بر مکتب جندیشاپور مهمترین ویژگی مدرسه ادسا بود. مدارس رها و نصیبین که بسیاری از استادان و دانشجویان آن از ایرانیان نسطوری مذهب بودند بیش از مراکز دیگر به آثار ارسطو توجه داشتند. در طی سه قرن از سده پنجم تا هشتم میلادی، بسیاری از آثار ارسطویی در این مدارس به زبان سریانی و پهلوی ترجمه و تلخیص و شرحها و تعلیقات بر آنها نوشته شد (مجتبایی، 1366 و 1367: 19).
یکی از اعتقادات مهم مدرسۀ ادسا انفصال مطلق بین جنبۀ بشری و جنبه الهی شخص مسیح بود. معتقدین به این عقیده
به قدری با افراط به حقیقت جنبه بشری مسیح اهمیت میدادند که اشتباهاً آن را از جنبه الهی جدا میدانستند و خطر آن میرفت که به عقیده ایشان مسیح دو شخصیت جداگانه داشته باشد، یعنی تعلیم میدادند که کلمه الهی به مردی عیسی نام ملحق گردید. تعلیمدهنده این اعتقاد نسطوریوس ساکن قسطنطنیه بود و بدین سبب عقیده او به نسطوریت مرسوم گردید (میلر، 1981: 298).
در این کانون دانش ترجمه و تفسیر آثار ارسطو و امثال وی و همچنین تدریس فن خطابه، جغرافیا، طبیعیات و نجوم معمول و متداول بود و علاوه بر علم کلام به تحقیق و تتبع در علوم عقلی هم توجه میشد. تشکیل این مدرسه موجب تقویت و اشاعه مذهب نسطوری در ایران گردید و چون طرفداران مذهب نسطوری با امپراطوری و کلیساهای رومی دشمنی میکردند مذهب نسطوری پیوسته مورد حمایت دولت ساسانی بود. پس از اینکه دولت روم این مرکز علمی را بست، ایرانیانی که در آن به تعلیم و تعلم سرگرم بودند به کشور خود بازگشتند. پرورشیافتگان ایرانی مدرسه رها که معلمی کلیساهای نسطوری را در ایران به عهده داشتند همان طریقۀ کار در مدرسۀ ایرانیان را پیش گرفتند و به تحقیق در روش ارسطو و شارحان اسکندرانی توجه کردند و کتابهای بسیاری به سریانی تألیف نمودند و تعدادی از کتب فلسفی را هم به پهلوی برگرداندند (شیخ، 1343: 53).
به اعتقاد کریستن سن، نسطوریان و یعقوبیان اگرچه بر ضد آریاییها که مورد تنفر هر دو آنها بودند متحد شده بودند، لکن در عین حال کینه شدیدی نسبت به یکدیگر داشتند. این مشاجره در مکتب الرها، که عیسویان ایران در آنجا علم الهی میخواندند، شدت فوقالعادهای داشت و چون ایبَس9 استاد مشهور این مکتب که از نسطوریان غیور بود، در سال 457 وفات یافت و فرقه مخالف غلبه کرده و علمای نسطوری از آن شهر اخراج شدند. در میان ایشان چند نفر طلبه جوان بودند که مخالفان آنها را القاب توهینآمیز داده بودند از قبیل خفهکننده پشیز یعنی مفتخور و نوشنده چرکاب و خنزیر کوچک و غیره، یکی از آنها لقبی داشت که نوشتن آن شرمآور است. غیورتر از همه برصوما بود که او را شناور بین آشیانهها نامیده بودند (کریستن سن، 1345: 314 و 315).
ویژگیهای مدرسه ایرانیان ادسا موجب شده تا این مدرسه تأثیراتی بر مکتب جندیشاپور داشته باشد. در واقع به واسطۀ تنگنظریها و اختلافات مذهبی که بین مسیحیان نسطوری10 و دیگر فرق مسیحی در زمینه مباحث کلامی مسیحی در مورد ماهیت حضرت عیسی(ع) داشتند به ضعف گراییدند و استادان فلسفه و طب این مکاتب، به ایران پناه بردند (محقق، 1371: 10). این مهاجرت باعث شد تا مدرسه جندیشاپور رونق گیرد (نصر، 1359: 178). با مهاجرت پناهندگان الرها به جندیشاپور نفوذ اصول یونانی در این دانشگاه تشدید شد (حقیقت، 1383: 68). ضمن اینکه پادشاهان ساسانی توجه خاصی به پزشکان غیرایرانی داشتند. در این دوره با وجود پزشکان ایرانی پادشاهان غالباً اطبای عیسوی یونانی یا سریانی را بر پزشکان بومی ترجیح میدادند (اُذکایی، 1378: 379). بنابراین در دوره ساسانیان جندیشاپور بهصورت یک مرکز دانشگاهی درآمد و به سرعت رشد کرد و جانشین انطاکیه و ادسا گردید (شعبانی، 1382: 125). زبان و روشهای یونانی نیز در جندیشاپور، پس از بسته شدن مدرسه رها (ادسا) در سال 439 م رونق بیشتری یافت (همان: 126).
مهاجران نسطوری در جندیشاپور یک مدرسه طبی دایر کردند که در آن علم طب یونانی وجود داشت. این نسطوریان ترجمه سریانی کتب بقراط و جالینوس را در دست داشتند (تقیزاده، 1350: 181).
نتیجه
تأسیس مدارسی چون ادسا، نصیبین، جندیشاپور در واقع مراکزی برای تلاقی و برخورد فرهنگهای هندی، یونانی و سریانی بوده است، بنابراین در این مراکز شاهد رشد و شکوفایی اندیشههای متفاوت هستیم. مهمترین کارکرد مدرسه ایرانیان در ادسا پرورش افرادی است که ضمن مهاجرت به جندیشاپور و نصیبین به گسترش مذهب نسطوری و انتقال علوم سریانی به رونق مدارس ایرانی کمک میکنند. اینکه پرورشیافتگان مکتب ادسا در چه حوزههایی توانستهاند مؤثر واقع شوند نیاز به تأمل در منابع مختلف دارد ولی چنین به نظر میرسد که با توجه به آزادی و نفوذ این گروه گسترش مبانی فکری و عقیدتی آنها بیشتر از مسائل علمی همچون نجوم و پزشکی بوده است.
پینوشتها
1. Edesse
2. Amida
3. monophysite
4. سریانیان همان آرامیهای ساکن سوریه و عراق بودهاند که پس از گرویدن به دین مسیحی در سده دوم و سوم خود را سریانی نامیدهاند. (فریحه، انیس، «تأثیر دانشمندان سریانی در پایهگذاری صرف و نحو زبان عربی». (الدراساتالأدبیه، سال دوم، شماره 1: 70 و71، بهار 1339). زبان سریانی سه شعبه است: 1. آرامی، که دو شعبه دارد، زبان مردم حران، رها و شام بیرونی. دیگر زبان فلسطینی است که زبان اصلی دمشق و جبل لبنان و باقی شام درونی است. سوم زبان کلدانی نبطی که نسبت به آن دو خشن و ناپسند است و آن زبان مردم آشور و سواد عراق است. (ابن عربی، غریغوریوسبن هارون، تاریخ مختصرالدول، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ص 11، 1377).
5. Theophania
6. Cyrus
7. مدرسه نصیبین نیز از حیث تشکیلات و نظامات کاملاً از روی حوزه علمی رها ترتیب یافته بود. این مدرسه بار دوم به دست بارسوما (Barsauma)، یکی از اسقفان ایرانینژاد در اواسط قرن پنجم پدید آمد. وی در حدود 449 ـ 450 مطران نصیبین بود. تشکیل مدرسه نصیبین باعث قوت مذهب نسطوری و اشاعه آن در ایران گردید. مدرسه نصیبین از مدارس معتبر قدیمی شمرده میشد. چنانکه تعداد شاگردان آن را گاه تا 800 تن ذکر کردهاند (صفا، ذبیحالله؛ تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم. ج 1: 1346،13). دوره تحصیل در این مدرسه سه سال بود. هر سال تحصیلی به دو نیمسال بخش میشد و در فواصل دو نیمسال مدرسه تعطیل بود. جهت اطلاع بیشتر به پیرامون اساسنامه این مدرسه نگاه کنید به پیگولوسکایا، نیناویکتورونا. شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتالله رضا. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 501 ـ493، 1372.
8. مزبین (Mtcbin) در نزدیکی شهر نصیبین، در کنار شاخهای از فرات به نام خابور قرار داشت. نام یونانی آن نصیبین (Nisibis) است.
9. Ibas
10. نسطوریوس (nestorius) از متکلمین نامی ایشان که اسقف قسطنطنیه بود. در میان راهبان نصاری شور و غوغایی به راه انداخت و در مجلس وعظ و کلام گفت جایز نیست که مریم را مادر خدا بخوانیم و محال است که زنی از افراد بشر نسبت به ذات الهی امیت حاصل نماید بلکه او بشری چون خود را زایید که آلت و اسباب ظهور الوهیت بود. ولی از جانب دیگر شخصی به نام سیریل Cyril اسقف اسکندریه بر ضد عقاید او برخاسته گفت با اینکه عیسی دارای جسم و جسد انسانی و روح و روان ناسوتی است ولی دارای هویت ذاتی نیست بلکه هویت او در کلمه Logos ظاهر میباشد. این دو گروه بر ضد یکدیگر برخاسته به یکدیگر تهمتها زدند و نسبتها دادند تا آنکه عاقبت در سال 431 م بار دیگر شورای علمی تشکیل گردید ولی این شورا نسبتاً ملعبه اغراض سیاسی شده و در تحت نفوذ و فشار امپراطور روم شرقی قرار داشت. در آنجا رسماً نسطوریوس را طرد کردند و از جرگه خود اخراج نمودند. (ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علیاصغر
حکمت، تهران: پیروز. 426، 1344.
منابع
کتابها
1. ابن عبری، غریغوریوسبن هارون، تاریخ مختصرالدول، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1377.
2. اذکائی، پرویز، فهرست ماقبل الفهرست، (آثار ایرانی پیش از اسلام) بخش 2. مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی. 1378.
3. اصطخری، ابراهیمبن محمد، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347.
4. اولیری، دلیسی، انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی، ترجمه احمد آرام، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 2535.
5. پیگولوسکایا، نیناویکتورونا. شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایتالله رضا، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1372.
6. صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم، جلد 1، تهران: دانشگاه تهران، 1346.
7. کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی. تهران: ابن سینا، 1345.
8. لسترنج، گی، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی (بینالنهرین، ایران و آسیای مرکزی از زمان فتوحات مسلمین تا ایام تیمور)، ترجمه محمود عرفان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373.
9. مقدسی، محمد ابن احمد، احسنالتقاسیم فی معرفئالاقالیم، ترجمه علینقی منزوی، تهران: کومش، 1385.
10. میلر، ویلیام مکالوی، تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، ترجمه علی نخستین و عباس آرینپور، تهران: حیات ابدی، 1981.
11. ناس، جان بایر. تاریخ جامع ادیان. ترجمه علیاصغر حکمت. تهران: پیروز، 1344.
12. نصر، سیدحسین، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت سهامی انتشاراتی خوارزمی، 1359.
13. یاقوت حموی، یاقوتبن عبدالله. معجمالبلدان. تصحیح محمدامین خانجی. جلد 4. قاهر: مطبعهالسعادت، 1324 ق.
14. یاقوت حموی، یاقوتبن عبدالله، معجمالبلدان، ترجمه علینقی منزوی، جلد 2، تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383.
مقالات
1. البغدادی، یوسف غنیمئ، الرها. المشرق، السنئ الثامنئ، 15. العدد 4، 1905.
2. تقیزاده، سیدحسن، تاریخ علوم در اسلام (4). مقالات و بررسیها، شماره 7 و 8، پاییز و زمستان 1350.
3. جعفری دهقی، محمود، تأسیس مدارس علمی ایرانی در عهد باستان و تأثیر آن بر انتقال فرهنگ و دانش ایرانیان، مجله زبان و ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه شهید چمران اهواز)، شماره 2، تابستان 1384.
4. حقیقت، عبدالرفیع، جندیشاپور مرکز بزرگ انتقال علوم به اسلام، گزارش، شماره 152، اردیبهشت 1383.
5. دوانی، علی، سهم اسلام در پیدایش تمدن غرب (4)، (مدارس و مکاتب علمی پیش از اسلام و درسهایی از مکتب اسلام) سال پانزدهم، شماره 6، (خرداد 1353).
6. رضا، عنایتالله، موسی خورنی تاریخنگار ارمنی عهد ساسانی، بررسیهای تاریخی، شماره 39، خرداد 1353.
7. زعرور، ابراهیم، تحریر الرها و اثرها علی مجری الحروب الصلیبیه، مجله دراسات تاریخیه، کانون 2. عدد 59 ـ 60، 1997.
8. سجادی، سیدجعفر، سهم ایرانیان در پایهگذاری فرهنگ و تمدن اسلامی، معارف اسلامی (سازمان اوقاف)، شماره 17، تابستان 1353.
9. شعبانی، رضا، جندیشاپور و سهم آن در انتقال علوم به جهان اسلام (2)، نامه انجمن، شماره 9، بهار 1382.
10. شیخ، محمدعلی، مراکز علمی در رها و گندیشاپور، نشریه روانشناسی و علوم تربیتی آموزشوپرورش، دوره سی و چهارم، شماره 10، اسفند 1343.
11. فریحه، انیس، تأثیر دانشمندان سریانی در پایهگذاری صرف و نحو زبان عربی، الدراساتالادبیه، سال دوم، شماره 1، بهار 1339.
12. مجتبانی، سیدفتحالله، آشنایی مسلمانان با منطق ارسطویی، مقالات و بررسیها. شماره 43 و 44، زمستان 1366 و بهار 1367.
13. محقق، مهدی، تاریخ پزشکی در اسلام و ایران، گفتوگو با مهدی محقق، حسن تاجبخش و ژورنالیس ادین. کیهان فرهنگی، شماره 90، آبان 1371.
14. محمودآبادی، سیداصغر، دانشگاه جندیشاپور. تاریخ اسلام، سال ششم، شماره مسلسل 7، پاییز 1384.
15. میناسیان، هاروتیون، خاندان پزشکان بختیشوع در قلمرو خلفای عرب، ترجمه ادوارد هاروتونیان، فصلنامه فرهنگی پیمان، سال چهاردهم، شماره 52، 1389.