1. به طور کلاسیک، «کار فرمانده» ترسیم چشمانداز و مأموریت، طراحی عملیات همراه با تقسیم کار، تعیین وظایف و صدور دستور است. «کار سرباز» همانتظار برای صدور فرمانِ آغاز عملیات، و سپس اقدام و عمل عین اوامر ابلاغی است. معمولاً این دوگانگی فرماندهسرباز، مهمترین چالش برای موقعیتهایی است که نیازمند کاهش «شکاف بین تصمیم و اقدام» هستند.
اما سپهبد شهید قاسم سلیمانی، بهعنوان فرمانده یک نیروی فرامرزی و بینالمللی، توصیه میکند که وی را برای همیشه، فقط به عنوان سرباز بشناسند. او چشمانداز، مأموریت و عملیات طراحی میکرد و پیش از همه، خود عملیات را به اجرا در میآورد و آنگاه دیگران را به مشارکت دعوت میکرد. او فرماندهی بود که هیچگاه به نیروهای تحت امرش نگفت: «بروید!» همیشه خود جلو میافتاد، پیش میرفت، اقدام میکرد و بعد به رزمندگان میگفت: «بیایید.» این الگویی است که باید بهطور مکرر و برای موقعیتهای متنوع، شبیهسازی و روایت کرد تا بین نسلها تکثیر شود. شهید قاسم سلیمانی، مبدع مدل مدیریتی و ساختار سازمانی «فرماندهِ سرباز» است. متن حاضر، تکاپویی نظری با هدف استنتاج آموزههایی برای آموزشوپرورش ایران، به ویژه مدیریت مدرسه، بر اساس مکتب مدیریتی سلیمانی، در آستانه ورود به سده پانزدهم هجری شمسی است.
2. سامانه اداره آموزشوپرورش ایران، در سده گذشته، بر مبنای «مدل مغزمرکزی» طراحی و مستقر شد. تجربه این سده نشان میدهد که اساساً «آموزشوپرورش در وضعیت مغزمرکزی» نمیتواند کارآمد باشد، زیرا وقتی ساختار، دارای ماهیتی مقید شود، هرچند ظاهراً کنترلپذیرتر است، لیکن دامنه حرکتی محدودی خواهد داشت. محدودیت در دامنه حرکتی که پیامد طبیعی تبعیت از مدل «مغزمحوری» است، فرصت تحول بنیادی را از نظام میگیرد. برایند چنین وضعیتی، بلاتکلیفی مزمنِ قاطبه عناصری است که در ناحیه خارج از محدوده مغز تصمیمگیرنده قرار دارند. در عین حال با کمترین آسیب و یا اغتشاش نظری در مغز مرکزی، عملاً همه ارگانهای عملکننده تابعه مختل میشوند. مثلاً وقتی در وضعیتهای نسبتاً بحرانی، مجموعه ساکنان مدرسهای تا پیش از رسیدن دستورات مرکزی، بهطور مکرر، مردد و حیران به نظر میرسند، و یا نسبت به عمل مطابق با تقاضای تحولات گسترده احساس ناتوانی میکنند، نمونههایی از پیامدهای یک سامانه مغزمرکزی است.
3. سرپایان موجوداتی هستند که در مسیر فرگشت، میتوانند با یک سیستم عصبی بسیار بزرگ، پیچیده، و منتشرشده در سراسر ارگانهای خود، رابطه مستقیم بین مغز و بدنِ مبتنی بر مغزمرکزی را دگرگون سازند. در واقع در چنین سامانهای، همه ارگانها دارای سیستم عصبی و مغز جداگانهای هستند و بهطور مستقل تصمیم میگیرند و عمل میکنند. البته برای مغزهای ساده و توسعهنیافته، توانایی استقلال عمل ارگانها پدیدهای بحرانی تلقی میشود. مقیدنبودن اندامها به مغز مرکزی، همراه با همزمانی و هممکانی سیستمهای تصمیمگیرنده و عملکننده، امکان حرکت و تحول را بینهایت میسازد. در عین حال، بینهایتی درجه آزادی ارگانها، منشأ پیچیدهسازی مغزی سیستم است. البته پدیدهای با این درجه آزادی، کنترل و هماهنگیاش بسیار دشوار است. لذا تلاش مستمر برای هماهنگی نیز، به پیچیدهتر شدن مغز مرکزی کمک میکند. این «مغز توسعهیافته»، دیگر تمایلی به کنترل مرکزی ندارد و تا حد ممکن آن را کمینه میسازد. ارگانهای رهایییافته از کنترل مغزمرکزی، به درکی دگرگون از هستی دست مییابند که در وضعیت محدودیت ساختاری تحقق چنین درکی، شدنی نبود. همچنین تکامل سیستمهای عصبی سرپایان، ناخواسته تواناییهای تازهای را با خود به همراه آورده است. به این امر «پیامدهای ناخواسته تکامل» اطلاق میشود.
4. تبعیت تام و تمام نهاد آموزشوپرورش از یک سامانه مغزمحوری، با ماهیت امر تعلیموتربیت در تضاد است. بخش حیاتی نهاد آموزشوپرورش، تلاش برای تسهیل پدیدآیی چیزی است که فعلاً نامعین است. اداره سامانهای که قرار است مولد امر نامعین باشد، با سامانههای معین، شدنی نیست. با پذیرش این گزارهها، بدون تردید در سده پانزدهم، اداره نهاد آموزش و پرورش، مستلزم شکلگیری روش مدیریتی مرتبطتری است. به زعم نویسنده متن حاضر، برای اداره سامانه مدارس ایران، و نیز فاصلهگرفتن از سامانه مغزمحوری کنونی، «مدل فرماندهِ سرباز سلیمانی» میتواند تجربه شود. مطابق این مدل و بر اساس یافتههای تجربی حاصل از مطالعه روی سرپایان، نوعی از مدیریت مدرسه پیشنهاد میشود که در آن، «توانایی تصمیم و عمل»، به یک موقعیت انتقال مییابد. این مدل، چیزی فراتر از مدیریت مدرسهمحور است.
جوامعی که مدیریت مدرسهمحور را دنبال کردهاند، شواهدی دال بر استقلال از مدل مغزمحوری را گزارش نکردهاند. اما «مدل فرمانده سرباز»، در تجربه زیسته قاسم سلیمانی، از طریق زایش مکرر عملکنندگان تصمیمساز، و تصمیمسازان عملکننده، درکی توسعهیافتهتر نسبت به وضع موجود میآفریند. در این مدل، هر یک از واحدهای نهاد تعلیموتربیت، بهطور مستقل و بینیاز از رجوع به مغزمرکزی، در نظرورزی و عمل همزمان، سهیم میشوند. چنین امری سطحی از پیچیدگی نهادی را ایجاد میکند که پیامد طبیعی آن، فرصتهای هماهنگسازی هوشیارانه است. این نوع هماهنگی، با کنترل مغزمحوری فعلی متفاوت است. مطابق مدل فرمانده سرباز، تعلیموتربیت را میتوان در منطق «پیامدهای ناخواسته تکامل» تعریف کرد.
5. چندان دشوار نیست که تصور کرد، اگر شهید قاسم سلیمانی قرار بود در قلمرو آموزش و پرورش فرماندهی کند، احتمالاً بر اساس مدل فرمانده سرباز، ابتدا خود مدرسهای متناسب با اندیشهورزیهایی که یقیناً برآمده از باورهایش بود، تأسیس میکرد و اجازه میداد تا در یک بازه زمانی معتبر، در عمل دستاوردهایش آشکار شوند. آنگاه به بقیه دستاندرکاران امور مدرسهای پیشنهاد میکرد: «بیایید!» این مدل با سامانه مغزمحوری فعلی که ابتدا اسنادی توسط افرادی خاص تهیه میشوند و سپس به مدیران مدرسهها گفته میشود: «بروید اجرا کنید»، کاملاً متفاوت است. امید است سده پانزدهم هجری، دوره توسعه «فرمانده سربازی» در نهاد آموزشوپرورش ایران باشد.