شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

چشم ذهن

  فایلهای مرتبط
چشم ذهن
ایـن تـجربـه‌ به‌نـوعی آمـوزش مـجازی و تلفیق شیوه‌های آموزشی را تداعی می‌کند. دانش‌آموزان با چشمان بسته، با وسایلی صداهایی تولید می‌کنند و دیگران باید در تقویت مهارت‌های شنیدن و تشخیص صدا تلاش کنند. این تمرین بیان تجربه‌ای زیسته با روش‌شناسی است.
بچه‌ها به‌خط ‌شدند. یکی جلوی گروه به سمت سالن اجتماعات حرکت می‌کرد و یکی دبه‌ی پلاستیکی در دست داشت! چند نفری که پشت سرش بودند هم، کم و بیش چیزهایی در دست داشتند؛ یک تکه تخته، مقوا، لیوان فلزی و ... . خانم معلم هم با چشم‌های پر از برقش، آخر از همه، با یک بغل جنس مثل کاسه و لیوان شیشه‌ای قدم برمی‌داشت.

چه کلاسی؟ چه فعالیتی؟

با استقرار بچه‌ها، در سالن بسته شد. مدتی نگذشته بود که صداهایی عجیب و غریب بلند شد.

رسم این آموزگار و کلاس او این بود که برای کارهای فعالیتی، بچه‌ها به گروه‌های کوچک‌تر تقسیم می‌شدند و معلم کارش را به تعداد گروه‌ها تکرار می‌کرد.

خیالم راحت بود که بعد از رتق و فتق امور اولیه می‌توانم انتهای کلاس بنشینم تا سهمی از این همه ذوق و شوق و سر و صدا را هم من بردارم! خدا را شکر که مهمان‌داری و مهمان‌نوازی هم از رسم‌های آموزگاران پایه‌ی اول بود.

خانم معلم گفت: «سلام بچه‌ها! ممنون که کمک کردید وسایل را بیاورم. امروز می‌توانیم از تمام وسایل کارگاه استفاده کنیم. فقط مواظب سالم ماندن آن‌ها هستیم. آخر سر هم، همه‌چیز را سر جایش می‌گذاریم! کار امروز ما درست کردن صداهای متفاوت و پشت‌سرهم است. با ضربه زدن به هر چیزی می‌توانیم صدا درست کنیم و ...»

همین‌طور که حرف‌هایش به آخر می‌رسید، شروع به زدن کرد: با یک خط‌کش ضربه‌ای به تخته، دبه،‌ موزاییک روی زمین و دوباره تخته، دبه، زمین، تخته، دبه،‌ زمین!

حالا نوبت بچه‌ها بود! نفر اول خط‌کش را گرفت و زد: لیوان فلزی، میز، سطل، ورق، زمین و مداد.

کارهای بچه‌ها دیدنی بود! یکی از بچه‌ها که نوبتش بود، پرسید: «می‌شود روی یک چیز چند بار بزنم؟»

وقتی جواب بله را گرفت، یک میله‌ی پلاستیکی برداشت و با ذوق شروع کرد: جای گچ جلوی تخته، زمین، شیشه، شیشه، شیشه، لیوان و فرش.

نفر بعدی که سر تا پایش گوش بود و چشم، با کف دستش شروع به کار کرد: میز، فرش، دیوار، میز،‌ فرش، دیوار، میز، فرش،‌ دیوار. با وجود کوچکی دستش، مدل کارش تمام گوش‌ها را متوجه او کرد!

جرقه‌ای تازه زده شد و درخواست‌های جذاب و هیجان‌انگیز بچه‌ها!

«خانم، با دو تا چیز می‌شود بزنیم؟»

«خانم، با پا هم می‌شود صدا در بیاوریم؟»

همه‌ی کلاس ابزار فعالیت بود.

نوبت علی شد. خانم آموزگار گفت: «علی، می‌خواهم چشم‌هایم را ببندم و با شنیدن صداها تشخیص بدهم به چه چیزی ضربه می‌زنی»

هیجان علی، چشم‌های خیلی باز عده‌ای از بچه‌ها و چشم‌های به‌هم‌فشرده‌ی خانم معلم!

علی  شروع کرد.

خدا را شکر که زهرا مدل ضربه‌زدن با تکرار را انتخاب کرده بود. به اینجا که رسید، کمی صبر کرد. ناگهان صدای صاحبان چشم‌های بسته بلند شد: «ادامه بده، ادامه بده».

با ادامه دادن علی زمزمه‌ای شنیده می‌شد: فرش، صندلی، کاسه، فرش، صندلی، کاسه.

و چشم‌ها کم‌کم باز شد و کلاس می‌خواند: فرش، صندلی، کاسه، فرش

با صدای کف زدن بچه‌ها، نوبت نفر بعدی شد. این بار همه دوست داشتند چشم‌هایشان را ببندند! بچه‌ای که نوبتش شده بود، عجب کاری کرد! به جای ضربه زدن، یکی از صداها را از دهانش بیرون آورد! میز، مداد، کاغذ، بوب، میز، مداد، کاغذ، بوب، میز، ... این بار چشم‌ها با صدای شیرین خنده‌ی همه‌ی کلاس باز شد! و تشکر آموزگار که: «بچه‌ها، از شنیدن این همه صدایی که با فکرها و الگوهای توی ذهنتون ساختید،‌ خیلی لذت بردم! وسایل را سرجایشان بگذارید و با صدای زنگ بروید تفریح. به سلامت!»

با چشم‌های باز، بچه‌ها را می‌دیدم، ولی ... انگار چشم‌ها نوشته‌های ذهنم را می‌خواند. لبخندی که لحظه‌به‌لحظه عمیق‌تر می‌شد هم، حکایت از همین داشت: عجب!

الگو، الگوسازی، الگویابی، الگوهای تکرارشونده.

شمارش، صدا، تفاوت صداها، زیر، بم، اجناس گوناگون.

ضربه، تنظیم ضربه، شدت ضربه.

یک زنگ چهل‌دقیقه‌ای به اندازه‌ی ساعت‌ها حرف زدن کار کرد!

با صدای زنگ تفریح به خودم آمدم. حال خوب بچه‌ها، کلاس مرتب، انرژی بیشتر از قبل، همه و همه می‌تواند در لحظه‌لحظه‌های زندگی ما با بچه‌ها جاری باشد.

باغبان خوب / فریبا مویدنیا

برای سنجش دخترم نورا که می‌خواست پایه‌ی اول ابتدایی را بخواند، به مرکز سنجشی که مدرسه معرفی کرده بود رفتیم. اسم این مرکز مدرسه‌ی «تلاش» است که مخصوص دانش‌آموزان استثنایی (نابینا، کم‌توان ذهنی و دارای معلولیت‌های خاص) است. معرفی‌نامه و مدارک را با هم به مسئول مربوطه دادیم. ایشان به دلیل رعایت دستورالعمل‌های بهداشتی کرونایی، مرا به حیاط مدرسه فرستاد و نورا را با خودش به سمت اتاق‌های انتهای سالن هدایت کرد.

چند دقیقه‌ای از رفتن نورا به نزد کارشناسان سنجش می‌گذشت. کنجکاوی مادرانه‌ام گل کرد و خواستم آنجا باشم و جواب دادن او را به سؤال‌هایی که از او می‌پرسند ببینم. در این چند ماه قرنطینه‌ی کرونایی، من و نورا فرصت داشتیم بیشتر با هم وقت بگذاریم و چیز بیاموزیم. با هم کتاب‌های زیادی خواندیم، گل و گیاه کاشتیم، در چند کلاس مجازی آموزشی مثل نقاشی و نجوم و چرتکه شرکت کردیم، کاردستی درست کردیم و نمایش اجرا کردیم. مجموعه‌ی این تجربه‌های تفریحی‌ـ‌آموزشی، مرا به‌عنوان یک مادر، متقاعد کرد که فرزندم پتانسیل یادگیری خوبی دارد و هوش طبیعت‌گرا و استعدادهای هنری‌اش هم بد نیست. یاد سخنی از یکی استادان افتادم که می‌گفت: «جهان هستی مثل یک پازل خیلی بزرگ است که هر موجودی در آن به مثابه‌ی یک قطعه باید در جای خودش بنشیند. حال اگر فردی جایش را در این پازل پیدا نکند و لاجرم در خانه‌ای دیگر بنشیند، آن‌وقت مجبور است مدام چسب و قیچی دستش باشد و هِی خودش و خانه‌های دیگر را زخمی کند و چسب بزند و تازه دست آخر باز هم درست در آن خانه‌ی غصبی قرار نمی‌گیرد.»

جمله‌ای حکیمانه از استادی دیگر را نیز در ذهن دارم که می‌گفت، یک باغبان خوب، اگر باغش درخت سیب داشته باشد، اصول مراقبت از درخت سیب را می‌آموزد و به کار می‌بندد. حتی اگر خودش درخت گلابی را بیشتر دوست داشته باشد. چند دقیقه‌ی دیگر گذشت و نورا هنوز نیامده بود. اینترنت تلفن همراهم را روشن کردم و به گروه‌هایی مجازی که در آن‌ها عضو هستم سر زدم. در گروه مدرسه‌مان، متوجه شدم نتایج آزمون تیزهوشان را داده‌اند. سیل پیام‌های تبریک به همکارانی را که فرزندشان در این آزمون قبول شده بودند مرور کردم و خودم هم برایشان پیام تبریک ‌فرستادم. برشی از کتاب «شناسایی و آموزش دانش‌آموزان مستعد...» را به یاد آوردم؛ با این مضمون: شناسایی کودکان تیزهوش و مستعد خیلی هم با عدالت آموزشی مغایر نیست، اما متأسفانه بسیاری از دیدگاه‌های رایج برای ماهیت هوش شامل عده‌ی اندکی از کودکان واقعاً تیزهوش و مستعد می‌شود. طبق مدل‌های جدید استعدادسنجی، مثل مدل گانیه، هوش به یک، سه یا هفت و حتی ده محور مشخص محدود نمی‌شود و هر کودکی که در هر موضوع، حتی بسیار جزئی، در بین همسالان خود سرآمد باشد، باهوش شناخته می‌شود و می‌تواند با برنامه‌ی درسی مخصوص به خود، نه‌تنها در آن توانایی بیشتری کسب کند، بلکه در حوزه‌های استعدادی دیگر نیز موفق شود. این در حالی است که اگر این شناسایی و متناسب‌سازی برنامه‌ی درسی برای فراگیرندگان اتفاق نیفتد، بسیاری از این کودکان دچار سرخوردگی، اعتمادبه‌نفس پایین و حتی انحراف‌های رفتاری می‌شوند و جامعه نیز از موهبت آن‌ها بی‌نصیب می‌ماند.»  از خودم می‌پرسم، پس چرا برخی مدرسه‌ها غالباً دانش‌آموزانی را پذیرش می‌کنند که هوش منطقی ـ ریاضی بالایی دارند و ملاک موفقیت از نظر ایشان، قبولی دانش‌آموزان‌شان در چند رشته‌ی محدود و خاص است؟ همچنان در حیاط مدرسه منتظر نشسته‌ام. به دانش‌آموزان همین مدرسه‌ فکر می‌کنم و اینکه با تعریف‌های جدیدی که از هوش و استعداد می‌شود، حتماً تعدادی از آن‌ها هم مستعد و تیزهوش‌اند. اما واقعاً نظام آموزشی و والدین چه میزانی از هوش و استعداد این بچه‌ها را شناسایی و شکوفا می‌‌کنند؟ راستی، در جایی خوانده‌ام، کارشناسان برآورد کرده‌اند، شرایط کرونایی حاضر و فراهم نبودن زیرساخت‌های لازم برای آموزش‌های مجازی همگانی و اثربخش، موجب ترک‌تحصیل احتمالی بیش از یک میلیون دانش‌آموز خواهد شد! باز از خودم می‌پرسم، با تعریف‌های امروزی از هوش و استعداد، چه تعداد از این دانش‌آموزانی که احتمالاً از تحصیل باز خواهند ماند، مستعد و باهوش‌اند؟ مگر نه اینکه رسالت و مأموریت انسان، افزودن بر وسع وجودی و به خودشکوفایی رساندن خودش است و جامعه‌شناسان می‌گویند اگر فرد و جامعه به سطح پنجم «هرم مازلو» برسند، به سطح توسعه‌یافتگی رسیده‌اند! پس آیا مهم‌ترین مأموریت خانواده‌ها و نظام آموزشی این نیست که با ایجاد فرصت‌ها و امکانات مناسب، امکان شکوفایی عمومی و فراگیر را برای کودکان و نوجوانانش فراهم کنند؟ نورا برگشت. لبخندزنان دست مرا گرفت. با هم برای گرفتن مدارک به دفتر دبستان رفتیم. آقایی که مدارک را به من داد، گفت خانم فرزندتان هوش و استعداد تحصیلی بالایی دارد، مراقبش باشید. به چهره‌ی بی‌خیال و معصوم نورا نگاه کردم. در عین حال که خوشحال شدم، چیزی در درونم از شدت نگرانی فرو ریخت. راستی، ما پدرها و مادرها، و آموزگاران، چقدر در شکوفایی استعدادهای بالقوه‌ی فرزندان و فراگیرندگانمان عالمانه، مسئولانه و مجدانه عمل می‌کنیم؟ کاش بیشتر می‌توانستیم...


۱۳۷۸
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، تجربه کلاسی،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.