شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

درخت بخشنده

  فایلهای مرتبط
درخت بخشنده

در روزگاران قدیم درخت سیب تنومندی بود و یک پسربچه کوچک. این پسربچه خیلی دوست داشت با درخت سیب مدام بازی کند. از تنه‌اش بالا برود، از سیب‌هایش بچیند و بخورد و در سایه‌اش بخوابد.

زمان گذشت.

پسربچه بزرگ‌تر شد و به درخت بی‌اعتنا. دیگر دوست نداشت با او بازی کند. اما روزی دوباره به سراغ درخت آمد.

درخت سیب به پسر گفت: «آهای بیا و با من بازی کن.»

پسر جواب داد: «من که دیگر بچه نیستم که بخواهم با درخت سیب بازی کنم. به دنبال سرگرمی‌های بهتری هستم و برای خریدن آن‌ها پول لازم دارم.»

درخت گفت: «پول ندارم، ولی تو می‌توانی سیب‌های مرا بچینی و پول به‌دست بیاوری.»

پسر تمام سیب‌های درخت را چید و رفت. سیب‌ها را فروخت و آنچه را که نیاز داشت خرید و درخت را باز فراموش کرد و پیشش نیامد. درخت دوباره غمگین شد.

مدت‌ها گذشت و پسر به مرد جوانی تبدیل شد. روزی با اضطراب سراغ درخت آمد.

درخت از او پرسید: «چرا غمگینی؟ بیا و در سایه‌ام بنشین. بدون تو خیلی احساس تنهایی می‌کنم.»

مرد جوان جواب داد: «فرصت کافی ندارم. باید برای خانواده‌ام تلاش کنم. باید برایشان خانه‌ای بسازم و به سرمایه نیاز دارم.»

درخت گفت: «سرمایه‌ای برای کمک ندارم، تو می‌توانی با شاخه‌هایم و تنه‌ام برای خودت خانه بسازی.»

پسر خوش‌حال شد و تمام شاخه‌ها و تنه درخت را برید و با آن‌ها خانه‌ای برای خودش ساخت.

دوباره درخت تنها ماند و پسر برنگشت. زمانی طولانی به سر آمد.

پس از سالیان دراز پسر در حالی برگشت که پیر بود و غمگین و خسته و تنها ...

درخت از او پرسید: «چرا غمگینی؟ ای کاش می‌توانستم کمکت کنم. اما دیگر نه سیب دارم نه شاخه و تنه. حتی سایه هم ندارم. برای پناه دادن به تو هیچ چیزی برای بخشیدن ندارم.»

پسر که حالا پیر شده بود، در جواب گفت: «خسته‌ام از این زندگی و تنها هم فقط نیازمندبودن با تو هستم. آیا می‌توانم کنارت بنشینم؟»

پسر کنار درخت نشست ...

                                        ٭٭٭

ما همه شبیه او هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم.

درخت همان پدر یا مادر ماست. تا کوچکیم دوست داریم با او بازی کنیم.

بعد تنهایش می‌گذاریم ...

و زمانی به سویش برمی‌گردیم که یا نیازمند هستیم یا گرفتار.

برای والدین خود وقت نمی‌گذاریم و به این مهم توجه نمی‌کنیم که: پدر و مادرها همیشه به ما همه چیز می‌دهند تا شادمان شویم و مشکلاتمان را حل می‌کنند. تنها چیزی هم که در عوض می‌خواهند، این است که تنهایشان نگذاریم.

به والدین خود عشق بورزیم و فراموششان نکنیم.

برایشان زمان اختصاص دهیم و همراهی‌شان کنیم.

شادی آن‌ها، شاد دیدن ماست. گرامی بداریمشان و ترکشان نکنیم.

هر کس می‌تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد، ولی پدر و مادر را فقط یک بار می‌تواند داشته باشد! فقط یک بار!


۲۴۷۴
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، مرغ آمین،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.