مامان بزرگ من یک صندوقچه دارد. در آن صندوقچه انگشتر عقیق بابابزرگ، نقّاشـیهای من، نامههای دایـی و خیلـی چیزهای دیگر را نگهمیدارد. یک بار به مامان بزرگ گفتم: «دلم میخواهد من هم یک یادگاری از شما داشته باشم.»
مامان بزرگ گفـت: «من که خیـلی یادگـاری به تو دادهام. بهترین یادگاری از دیگران حرفهای خوب آنهاست. اگر تو به حرفهای من عمل کنی، مثل این است که از یادگاری من خوب نگـه داری کرده ای. خیـلیها الان در میـان ما نیستـند؛ ولی حـرفهای آنها بهـترین یادگاری برای ماست.»