شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

چند قدم تا برکه

  فایلهای مرتبط
چند قدم تا برکه

فیل گفت: «هوا گرمه. ده قدم جلوتر یه بِرکه هست، بیا بریم آب‌بازی.»

میمون و فیل راه افتادند. فیل ده قدم شِمرد و گفت: «آخ جون، برکه!»

میمون بیست قدم شمرد و گفت: «تا برکه بیست قدم بود، تو به من دروغ گفتی!»

فیل گفت: «نه، من دروغ نگفتم.»

میمون گفت: «پس سواد نداری، ‌شِمُردن بلد نیستی.»

فیل گفت: «بلدم.»

میمون گفت: «پس برکه راه رفته و دورتر شده!»

فیل گفت: «برکه که راه نمی‌ره.»

یکهو صدای هاهاها آمد. لاک‌پشت همین‌طور که می‌خندید، سرش را از لاکش بیرون آورد و شروع کرد به قدم برداشتن و شمردن. قدم بیستم را که شمرد، تازه نزدیکِ برکه رسیده بود. فیل و میمون پرسیدند: «چه‌جوری شد؟»

لاک‌پشت گفت: «از آنجا که بودیم تا برکه، دَه قدم فیلی، بیست قدم میمونی و سی قدم لاک‌پشتیه.»

سه‌تایی خندیدند و گفتند: «حالا دیگه وقت آب‌بازیه.»

بعد با هم پریدند توی برکه.

۱۶۷۸
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.