خانم رضوان از زندگی و تحصیل خود بگویید؟ آیا ازخانوادهتان کسی هم آموزگار شده است؟
متولد سال1334در شهرستان اهر هستم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراندهام. مانند خودم، خواهر و برادر کوچکتر من هم آموزگارند و این بهدلیل علاقهمان به این شغل است.
در چه سالی آموزگار و کی بازنشسته شدهاید؟
بعد از گذراندن دورهی «سپاه دانش» در سال1356، بهدلیل احساس وابستگی به این شغل و علاقه به دانشآموزان و احساس مسئولیت نسبت به آیندهی آنان، به استخدام آموزشوپرورش درآمدم؛ زیرا فکر میکردم از این طریق بیشتر برای جامعه مفید هستم. متأسفانه در سال1380، بهخاطر آرتروز شدید گردن، به توصیهی پزشکان، خود را از کار بازنشسته کردم.
شما با بیان دلنشین خاطرهی جبار در فضای مجازی معروف شدید و نشان دادید هنوز باانگیزه و بانشاط هستید. ماجرا چیست؟
از خاطرات دوران پرافتخار خدمت در جمع دوستان و همکاران مواردی را گفتهام، ولی رسانهایشدن خاطرهی جبار در این سطح کاملاً تصادفی بود. فایل صوتی من فقط برای استاد کلاس آموزش فنبیان ضبط شده بود و یکی از همکلاسیها آن را در فضای مجازی پخش کرد. در واقع علاقهی من به آموزش و فضای تعلیموتربیت باعث شده است خاطرههای تلخ و شیرین آن دوران جزئی از زندگی من شوند.
جلسات اول تدریس را در مهرماه بهطور معمول چگونه و با چه شرطهایی شروع میکردید؟
بیشتر تدریس من در پایههای اول و چهارم ابتدایی بوده است. معتقدم این دو پایه در شکلگیری شخصیت و بینش تحصیلی دانشآموز نقشی تعیینکننده دارند. برخی اوقات کل دوران تحصیل و بهویژه شروع سال تحصیلی برای کودکانی که تازه از محیط خانه جدا شدهاند، با استرس و گاه شادمانی همراه است. هدایت احساسات آنان در زمان بازگشایی مدرسه رمز موفقیت نسبی بنده در پایهی اول بود. از این دوران خاطراتی دارم که گاه با خود مرور میکنم.
شما در مناطق دوزبانه تدریس میکردید. از سختیها و شیوههایی بگویید که دراین نوع آموزش داشتید.
بدیهی است تدریس به زبان مادری راحتتر و نتیجهبخشتر است؛ بچههای دوزبانه، بهخصوص در پایهی اول ابتدایی، مشکلات فراوانی در فرایند یاددهی-یادگیری دارند. من در وهلهی اول، موفقیت خود را در استفاده از زبان مادری در ارتباطگیری با دیگران، و سپس شروع آموزش میدانم. این ارتباط مؤثر باعث میشد از روشهای کلیشهای و رایج دور شوم و بتوانم شخصیتی تأثیرگذار داشته باشم.
زمانی که خودتان دانشآموز بودید، آموزگاران شما با چه شیوههایی جریان یاددهی-یادگیری را پیش میبردند؟
آموزگاران خوبی داشتم، اما متأسفانه عمدهترین شیوهی آموزش در گذشته فقط بر تنبیه استوار بود. بهطور معمول آموزگاری موفق نام میگرفت که دانشآموزانش در کلاس ساکت و گوش به فرمان بودند. معلمان برای درک روحیه، مشکل و خواستهی دانشآموز کمتر تلاش میکردند. در این روش، یادگیری و یاددهی بهدلیل ترس از تحقیر، تنبیه و راضیکردن خانوادهی دانشآموز بود. برای مثال در انجام تکالیف بیحدوحصر شب، حتی از بزرگترها کمک میگرفتیم. معلم از این طریق نشان میداد پرکار بوده است. در نتیجه نمیتوانست بر روح دانشآموز تأثیر مثبت بگذارد.
اگر به گذشته برگردید، دوباره آموزگاری را انتخاب میکنید؟ چرا؟
بیتردید. دلیلی برای انصراف از انتخاب شغل مقدس و پرافتخار آموزگاری نداشته و نخواهم داشت. من عاشق آموزش بودم و عاشق دانشآموزان معصوم و بیریایی که افتخار همراهی با آنان نصیبم شده بود. امروز آوازهی برخی از آنها را که میشنوم، به خودم افتخار میکنم.
حرفی دوستانه و توصیهای خودمانی برای همکاران جوانتر دارید؟
صادقانه به همکاران عزیزم عرض میکنم به بچهها عشق بورزید تا معجزهی عشق را بهعینه در آنان ببینید. آموزگار میتواند مرهم و محرم خوبی برای دردها و حرفهای کودکانهی آنان باشد. به نظر من تنها راه موفقیت در تدریس، برقراری ارتباط مناسب و در خور شأن با دانشآموزان است.
در دوران کرونا هم کار برای آموزگاران سخت شده است.آنها باید علاوه بر ارتباط با دانشآموز، با خانوادهها هم در ارتباط باشند. من برای ایشان دعا میکنم و آرزوی سلامتیشان را دارم.
در زمان اشتغال شما به تدریس، همکاری اولیای دانشآموزان در چه سطحی بود؟
همکاری اولیای دانشآموزان با مدرسه، با وضع اجتماعی و اقتصادی آنان رابطهای مستقیم داشت. یادم میآید، آنچه برایم بیشتر ناگوار بود، درماندگی اولیا از آموزش بچهها، شنیدن حرف دل آنان و حل مشکلات فرزندانشان بود. هرچه ما توصیه میکردیم، آنها فقط میگفتند چشم.
برگردیم به داستان جبار. از او خبر دارید؟
مدتی است خبری از او ندارم. دوست دارم از او خبری داشته باشم. آن موقع وسایل ارتباطی مانند الان گسترش نیافته بود. آخرین دیدارم با دکتر جبار حدود سال 1370 بود. سال ها بعد از اینکه مدرسه تمام شد، روزی به درمانگاهی رفته بودم. مرا خارج از نوبت صدا کردند. جوانی با لباس سفید آمد و گفت: «آیا مرا میشناسید؟» گفتم: «نه.» عکسی قدیمی از کلاس و من نشانم داد و گفت: «من جبار هستم.»
باورم نمیشد! گفت: «شما و برخوردهای مادرانهتان باعث شدید من به این مرتبه برسم. کار خوبی دارم، تشکیل خانواده دادهام و به یاد لطف شما نام دخترم را منیره گذاشتهام.»
آموزگاران از این جبارها کم ندارند.
جبار که بود؟
جبار دانشآموزی بود که از روستایی دیگر به مدرسهی ما میآمد. او هر روز بامداد، صبحانهی خود را که در دستمالی پیچیده بود، به مدرسه میآورد و تا غروب همانجا میماند. دانشآموز باهوشی بود و حتی در فاصلهی شروع کلاسهای بعدازظهر به تمیزکردن تخته و نیمکتها و کف کلاس میپرداخت. همان ایام دیدم او از پاکتهای میوه برای خود دفتر درست کرده است. خیلی ناراحت شدم. چون درسخوان بود، تصمیم گرفتم بهعنوان تشویق چند دفتر به او هدیه بدهم. او با دیدن این هدیه گفت: «پدرم در روستایی دورتر کارگری میکند. اگر برگردد، پول اینها را میدهد.» گفتم: «اینها جایزهی دانشآموزان درسخوان است و نیازی به پسدادنشان نیست.»
روزی متوجه غیبت جبار شدم. تا سه روز از او خبری نبود. با کمک دانشآموزان او را در حالتی نزار پیداکردم. میگفت در هنگام کمک به پدرش، شیشه پایش را بریده است و نمیتوانسته به کلاس بیاید. به هر حال در کلاس پای او را مداوا کردم.