دیروز خیلـی ترافیک بود. چون برق رفته بود و چـراغ راهنمایـی و رانندگـی کار نمـیکرد. هیچکس نمیدانست باید برود و زودتر چهارراه را خالی کند یا حرکت نکند و سرجایش بایستد. انگار ماشینها در هم گره خورده بودند. تا اینکه بالاخره آقای پلیس از راه رسید و همهی ماشینها را منظّم و مرتّب راهنمایـی کرد.
با خودم گفتم چهقدر نظم خوب است و چهقدر با نظم کارها زودتر پیش مـیرود. فکر کردم چهقـدر خداوند جهان به این بزرگی را منظّم آفریده است.