شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

کلاس من این جاست؟

  فایلهای مرتبط
کلاس من این جاست؟

اوّلین روز مدرسه بود. موری خوش‌حال و شاد به طرف مدرسه رفت. در راه زنبورک را دید و سرش گرم بازی شد. وقتی رسید، زنگ خورده بود. مدرسه‌ی مورچه‌ها خیلی بزرگ بود. صدتا کلاس داشت که در هر کلاس صدتا صندلی بود. موری هاج و واج مانده بود به کدام کلاس برود. به کلاس اوّلی سرک کشید همه‌ی صندلی‌ها پر بود. موری گفت: «اجازه، کلاس من این‌جاست؟»

معلّم گفت: «کلاس بعدی.»

به کلاس دوم سرک کشید همه‌ی صندلی‌ها پر بود. موری گفت: «اجازه، کلاس من این‌جاست؟»

معلّم گفت: «بله فقط برو از خانم ناظم یک صندلی بگیر.»

موری دوباره به همه‌ی کلاس‌ها سرک کشید. بالاخره دفتر خانم ناظم را پیدا کرد.

خانم ناظم یک صندلی به او داد و گفت: «همیشه به موقع به مدرسه بیا.»

موری صندلی را گرفت و راه افتاد. همین موقع زنگ خورد . بچّه‌ها از کلاس‌ها بیرون ریختند. موری به کلاس رفت. حالا کلاس صدتا صندلی خالی داشت؛ ولی معلّم و دانش‌آموز نداشت.






۸۱۲
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، قصه،قصه کودک،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.