شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

دانه‌های تلخ

  فایلهای مرتبط
دانه‌های تلخ

مأمون با خود اندیشید: «دیگر سرخس محل ماندن نیست؛ باید از این شهر برویم.»

فردا صبح، وقتی خورشید از بالای کوهها میتابید، کاروان به راه افتاد. امـام رضا(ع) احساس ضعف میکرد و به استراحت نیاز داشت. او بالای شتر در کجاوهای نشسته بود و چشم به دشتهای اطراف دوخته بود.

ناگهان صدای بلندِ جلودار کاروان به گوش رسید: «به سناباد نزدیک میشویم.»

بوی برگ درختان هوا را پُر کرده بود. چند تکه ابر سوار اسب باد شده بودند و در متن آسمان جلو میرفتند. سناباد آبادی کوچکی در ناحیه توس بود که در آن قبر هارون، پدر مأمون، قرار داشت. مأمون و اطرافیانش به زیارت قبر هارون رفتند.

امام با چشمان خسته به همراه یاسر به درون اتاقی رفت. رنگ از رخسارهاش پریده بود.

شبی که آسمان مانند عبایی تیره بر دوش سناباد افتاده بود، مأمون با چشمهای حیلهگرش به دیدن امام رفت. در دست خدمتکار مأمون، کاسهای انار دانهشده بود. ابرهای تیره در آسمان متراکم شده بودند. گویی آسمان خشمگین بهنظر میرسید. مأمون با نیرنگ، دستِ لاغر امام را بوسید و گفت: «انار برای شما خوب است.»

سپس دستور داد تا خدمتکار کاسه پُر از انار را جلو بیاورد. مأمون، کاسه انار را گرفت و با چاپلوسی به امام گفت: «این دانههای انار به شما قوت میبخشد.»

مأمون خودش قاشق را پُر کرده و آن را به دهان امام گذاشت. امام به زحمت دانههای انار را خورد و با نگاهی معنادار، نگرانیاش را نشان داد. تا به حال چنین دانههای انار تلخی نخورده بود.

هنگامی که مأمون از خانه امام بیرون رفت، بدن امام مثل تنوری میسوخت و در سراسر اندامش احساس درد میکرد. او تا صبح بیدار بود. در آن لحظات شمعی روی طاقچه چکهچکه میسوخت.

یاسر با نگرانی به نالههای امام گوش میداد. میدانست هرچه هست، از آن کاسه انار است. گاهگاه نسیمی از میان پنجره میوزید و نفس شمع روی طاقچه را بهشماره میانداخت.

نزدیک سحر بود. غمگینترین لحظههای زندگی یاسر از راه رسید. او دستان سرد امام(ع) را در دستش گرفته بود و گریه میکرد. ناگاه امام(ع) آخرین نفس را کشید و چشمهایش برای همیشه بسته شد. و هایهای گریست. حالا دیگر، شمع روی طاقچه خاموش شده بود.

آسمان سناباد سرشار از طنین بالهای فرشتگان شد. فرشتگان آهسته فرود آمدند و روح پاک امام را با خود به آسمان بردند1.

 

پینوشت:

1. آن روز، جمعه، آخرین روز از ماه صفر سال 203 ق بود و 55 سال از عمر پربرکت امام رضا(ع) میگذشت.

 

 

راهزنان / ناصر نادری

 

شب بود و آسمان پُر از ستارههای ریز و درشت. صدای قدمهای دِعبلبن علی سکوت دلنشین شب را میشکست. او بهشوق دیدن امام رضا(ع) از مدینه به مرو آمده بود.

هنگامی که چشمان سیاه و نافذش چهره امام را دید، باران اشک صورتش را خیس کرد. خود را در آغوش گرم و صمیمی امام انداخت و با صدای بلند گریست. آنگاه شعر بلندی را که درباره اهلبیت پیامبر(ع) و ظلمهای بنیامیه و بنیعباس سروده بود، خواند:

«هر گاه دشمنان اهلبیت به آنها آزار و اذیتی برسانند، در برابر اذیت دشمنان انتقام میگیرند و دستهای خود را از مکافات آنان باز میدارند. غنائم دشمنان را میبینم که میان دیگران قسمت شده و دستهای آنان از غنائم خودشان خالی است!» امام با شنیدن شعر دعبل شاد شد و یکی از لباسهایش را به او هدیه کرد. دعبل لبخند زد و دستان امام را به نشانه تشکر بوسید. امام گفت: «ای دعبل! به برکت این لباس از خطرها محفوظ خواهی ماند.»

هنگامی که دعبل از خانه امام بیرون آمد، نسیم گیسوی درختان را شانه میکرد.

مدتی گذشت، دعبل همراه با کاروانی بهسوی مدینه بازگشت. بین راه راهزنان به آن کاروان حمله کردند. دعبل که لباس امام را به سینهاش چسبانده، در میان کاروانیان ایستاده بود و با ترس غارت راهزنان را نگاه میکرد. ناگهان از لب یکی از راهزنان شعر آشنایی را شنید: «غنائم دشمنان را میبینم که میان دیگران قسمت شده و دستهای آنان از غنائم خودشان خالی است!»

دعبل به خود جرئت داد، جلو رفت و از آن راهزن پرسید:

«میدانی شاعر این شعر کیست؟»

- دعبلبن علی، شاعر اهلبیت،

- آیا میدانی من دعبل هستم؟

راهزنان با تعجب به او زل زدند.

- از کجا معلوم که دروغ نمیگویی؟

- از کاروانیان بپرسید.

راهزنان از چند نفر پرسیدند و همگی نام او را دعبل گفتند.

- اگر راست میگویی، بقیه شعر را بخوان.

دعبل چشمانش را بست  ادامه شعر بلندش را خواند. هنگامی که شعرش تمام شد، چشمانش را گشود. از راهزنان خبری نبود. آنها به احترام دعبل، همه اموال و غنائم را روی زمین گذاشته و رفته بودند.

کاروانیان با خوشحالی اطراف دعبل جمع شدند و صورت او را غرق بوسه کردند. دعبل پیراهن عطرآگین امام را بوسید و حرف امام مانند نسیمی در ذهنش وزید: «ای دعبل! به برکت این لباس از خطرها محفوظ خواهی ماند.»

چشمان شفافش از اشک خیس شد.

 

 

دِعبل خزاعی (246ـ 148هـ  . ق)

شاعر شیعی که شعرهایی در مدح امام رضا علیه السلام و هَجو خلفای عباسی دارد.

آرامگاهش در مدینه است.

 

 

۹۹۹
کلیدواژه (keyword): رشد نوجوان، چشمه نور،شهادت امام رضا ع،داستان شهادت امام رضاع،مأمون،دعبل خزاعی،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.