مراجعی داشتم که ظاهری آرام داشت و چهرهای شاد و با نشاط.
تصورم این بود که آدم صادق و قابل اعتمادی است. فکر میکردم بسیار صمیمی و ساده است.
تا اینکه ارتباط مشاورهای ایجاد شد و اعتمادسازی اتفاق افتاد.
خلاصه چند جلسه در اتاق مشاوره به انجام مصاحبه و ... پرداختم و مقرر شد چند جلسه هم به اتفاق همسرش در جلسات حضور یابند.
در یکی از جلسات مشترک و در میان جلسه، همسر ایشان برای طهارت و شستوشوی دستش دقایقی از اتاق خارج شد.
- ناگهان شاهد رفتاری از ایشان شدم که خیلی تعجب کردم.
دیدم با وسواسی عجیب و رفتاری عجولانه، گوشی همسرش را وارسی کرد و بدون هماهنگی یک مجموعه عکس، صدا و شماره را برای گوشی خودش فرستاد. تعجب کردم و علت رفتارش را جویا شدم .
تعجب بیشترم از پاسخهایی بود که شنیدم.
قصد اطاله نوشتار را ندارم. در همان جلسه و برخلاف روند پیشرفت جلسههای گذشته، نگرشی جدید در راستای تنظیم پروتکل برایم ایجاد شد و اهمیت مشاهده در روند جلسات مشاوره در کنار سایر ابزارها برایم یادآوری و تداعی شد.
به یاد آوردم که فقط به ظاهر آدمها نمیشود بسنده کرد. بلکه افکار، رفتار، گفتار و خلاصه مجموعه کاملی از احساسات، هیجانات، ابرازها و عملکردها در موقعیتهای متفاوت هستند که به مشاور شناخت میدهند.
متوجه شدم در روابطشان مجموعه کاملی از رفتارهای مخرب، از سوء ظن، بیاعتمادی، پنهانکاری و دروغ تا تنشها، درگیری، تحقیر و توهین، چماقسازی، بزرگنمایی مشکلات، متهمکردن و ... وجود دارد.
- به ارزیابی، تحلیل و اقدام در راستای قادرسازی ایشان به سبک جدیدی از تعاملات پرداختم و پروتکل نهایی خود را آماده کردم.
- میدانید بزرگترین دلیلی که برای همه رفتارهای سمی و مخرب آنها پیدا کردم چه بود؟
- با هم حرف نمیزدند! بله فقط همین!
فرصتهای کمی را به هم اختصاص میدادند که برای هم حرف بزنند یا به حرفهای هم گوش کنند.
ترجیح میدادند به دوستان زنگ بزنند و یا با رفقا چت کنند، اما مهارت گفتمانهای خانوادگی را نداشتند.
از انتظارات خود یا تمایلات و یا افکار خود و احساس و نیازهای خود اصلاً حرف نمیزدند.
حتی در اوقات فراغت و زمانهای خلوت خود با هم حرفی نداشتند.
درباره اقتصاد خانواده و هزینهکردها، دائماً دعوا داشتند، ولی حرفی نداشتند.
بر سر الگوهای تربیتی فرزندشان تعارض، درگیری و کشمکش داشتند، ولی برای هم حتی در این زمینه هم حرفی نداشتند.
دائم خانوادههای یکدیگر و دیگران را نقد میکردند و به دنبالش، به قضاوت، پیشداوری و اظهارنظر میپرداختند، اما در زمینه استقلال خودشان و کاهش مداخلات دیگران در روابطشان حرفی نداشتند.
حتی راجع به ابتداییترین نیازهای یک رابطه زناشویی فقط و فقط گلایه داشتند و انگشت اتهامشان به سمت دیگری بود.
ولی مطلقاً در این زمینه هم حرفی نداشتند و شدیداً یکدیگر را انکار میکردند. خلاصه کوتاه و مختصر بگویم، چون مهارت گفتمان نداشتند، حرفی هم نداشتند.
البته به یقین متوجه شدید که شاید حرف میزدند و زیاده هم در قالب مشاجره، دعوا و بحث و جدل تبادل کلامی داشتند، اما حرف نمیزدند.
و این خود دلیل فاصلهای بود که بین آنان ایجاد شده بود و عاملی برای شک و بدبینی، انتقاد مخرب، تحقیر و توهین، پنهانکاری و دروغ، و رفتارهای مخربی شاید چون خیانت، رفیقبازی، اعتیاد، افسردگی، خشونت و ضعف عزتنفس، و کاهش اعتماد به نفس بود.
- و شاید چهره شاد و با نشاط هم نقابی بود، برای ...
- بیایید در خانواده با هم حرف بزنیم.