بازیگران: درخت، دو برادر
یک بچّه به جای درخت وسط صحنه ایستاده است. دستهایش را مثل شاخه باز کرده و میوههای توت به آن آویزان هستند.
درخت: چه هوای خوبی! بچّهها کجایید؟ بیایید از توتهای درشت و خوشمزهی من بخورید!
درخت شاخ و برگهایش را تکان میدهد. صدای پای دو تا بچه میآید. دو برادر با توپ وارد صحنه میشوند. توپ بازی میکنند. دور درخت میچرخند.
برادر کوچک: داداشی! بنداز توپ رو!
برادر: باشه! باشه! بگیرش!
برادر کوچک: بالاتر! بالاتر بنداز!
برادر: اگه میتونی بگیرش!
(توپ پرت می شود و بالای درخت میماند.)
برادر کوچک: درخت توت! آهای! زودباش توپمون رو بنداز پایین!
برادر: آره، آره! توپمون رو بده!
درخت (خودش را به سمت راست و چپ کج میکند): نمیشه! لای شاخههام گیر کرده!
برادر کوچک: حالا چی کار کنیم؟
برادر: الان خودم هُلش میدم! (پسردرخت را هُل میدهد.)
درخت: آخ آخ، کمرم!
برادر کوچک: اینجوری نمیشه! الان میام! (پسر از صحنه بیرون میرود. با یک چوب برمیگردد و چوب را به درخت میکوبد.)
درخت: وای! دردم گرفت!
برادر: آخ آخ! اینجوری که درخت اذیت میشه!
برادر کوچک: نگاه کن! ببین چقدر توت ریخته! بیا بخوریمشون!
برادر: صبرکن بذار برات توتهای تمیز بچینم!
برادر کوچک: چطوری؟ درخت که میگه دردش میاد!
برادر: هرکاری راهی داره! دنبالم بیا! (دوتایی میروند. با یک چهارپایه و سبد برمیگردند.)
برادر: من میرم بالای چهارپایه تا هم توت بچینم و هم توپ رو بیارم.
برادر کوچک: منم این سبد رو برای تو نگه میدارم داداشی. (پسر روی چهارپایه میرود. هم توت میچیند و هم توپ را میاندازد.)
برادر کوچک: بریم توتها رو بشوریم و بخوریم!
برادر: خیلی ممنونیم ازت درخت توت!
درخت: بازم بیایید پیش من تا بهتون یه عالمه توت خوشمزه بدم!
دو برادر خوشحال و خندان از صحنه خارج میشوند.