حس قشنگ دوستی
ما یک نخود بودیم امّا
حالا دو دانه لپّه هستیم
صبحانهی یک جفت گنجشک
در سفره، روی تپّه هستیم
گنجشکها ما را مساوی
در بین خود تقسیم کردند
حسّ قشنگ دوستی را
با یک نخود تقسیم کردند
مثل گل لبخند زد / عبدالرضا صمدی
دوستم از پیش من
رفته جای دیگری
چون که با ماژیک من
شد لباسش جوهری
مانده روی مانتویش
ردّ یک خطّ سیاه
من خودم ناراحتم
بابت این اشتباه
آخرش با یک سلام
شیشهی قهرش شکست
مثل گل لبخند زد
در کنار من نشست