لولو و زردآلو
حکایتی از داستان های مردم کره
نویسنده: زونگ این ـ سوب؛ بازنویسی: اعظم سبحانیان
غول گندهای به نام لولو، در کوهی نزدیک یک روستا خانه داشت. غول عاشق ترساندن مردم روستا بود. بعضی شبها، به روستا میرفت و فریاد میزد: «هوهااا هوهاااا»
صدای لولو بهقدری بلند بود که تمام در و پنجرهی خانهها میلرزید و وقتی میدید حتی یک نفر هم جرئت نمیکند از خانهاش بیرون بیاید، هورهورکنان شادی میکرد و از روستا بیرون میرفت. این کار برای لولو یک تفریح بزرگ شده بود.
یک شب وقتی به روستا رفت، همین که خواست دهانش را باز کند و فریاد بزند، صدای گریهی بچهای را شنید. لولو فریاد زد: «هوهااا هوهاااااا»
ولی صدای گریه قطع نشد!
لولو با تعجّب گفت: «هار هار هور، چرا بچه از من نترسید؟» و دوباره با آخرین توان آنچنان فریاد زد که زمین لرزید، ولی بچه همچنان گریه میکرد.
در همین موقع لولو صدای یک زن را شنید که گفت: «ببین! یک زردآلو اینجاست. با این حرف، صدای گریهی بچه قطع شد. لولو زیر لب گفت: «ایداد، ای بیداد! زردآلو دیگر کیست؟ چرا تا حالا اسمش را نشنیده بودم؟ ولی هر که هست، باید گندهتر و ترسناکتر از من باشد که بچه را ترساند و گریهاش قطع شد.»
لولو که برای اوّلین بار در زندگیاش کمی ترسیده بود، تصمیم گرفت جایی پنهان بشود تا هرطور شده، زردآلو را ببیند. این بود که پاورچینپاورچین توی طویله رفت.
همان شب هم دزدی توی طویله پنهان شده بود که گاوِ آن زن را بدزدد. همین که لولو پایش را در تاریکی به طویله گذاشت، دزد فکر کرد گاو است و روی گردن لولو پرید.
لولو وحشت زده با خودش گفت: «ای وای! این زردآلو است که بهسراغم آمده و الان حسابم را میرسد.» این بود که از طویله بیرون دوید و با سرعت از آنجا دور شد.
لولو رفت و رفت و رفت تا اینکه هوا کمی روشن شد. دزد با دیدن لولو فهمید چه اشتباهی کرده و زود گردن لولو را رها کرد و پایین پرید. لولو هم که حسابی ترسیده بود و فکر میکرد از دست زردآلو نجات پیدا کرده، نفس راحتی کشید و پا به فرار گذاشت و حتی جرئت نکرد به پشت سرش نگاه کند.
شوخی با کلمات! / اعظم سبحانیان
- حواسش که پرت شد، افتاد و صد تکه شد!
- وقتی اعصابش خرد شد با خاکانداز جمع کرد و ریخت توی سطل آشغال.
- زبانش دراز بود، از آن به جای متر استفاده میکرد.
- دست و پایش را که گم کرد، آگهی داد به روزنامه.
هیولا / شهریار الوندی
تو عجیبوغریبی هیولا
توی چشمت دو تا مار داری
یک زبان سیاه دو متری
یک دماغ پر از خارداری
مثل یک خرسِ خاکستری رنگ
چشم داری و دندان و ابرو
قد بلندی و پُر پشم و پیلی
سرد و بیروح و بد شکل و اخمو
گاه آنجا کنار دِراور
گاه بیرون و پشت درختی
لحظهای نیستی، مطمئنم
در اتاقی کلک! زیرِ تختی!
من فقط یک سؤال از تو دارم:
میشوی باعث وحشت، اما
پس چرا این همه ترس داری
از چراغ اتاقم هیولا؟