طاها و ثنا بازی میکردند
و میخندیدند. مامان گفت: «هیس!
حوصلهی شلوغبازی
ندارم. بچّه باید ساکت باشد.»
طاها و ثنا آه کشیدند و بیصدا
نشستند. ولی زود حوصلهشان
سر رفت. دوباره بازی کردند و خندیدند. مامان هم دوباره گفت: «هیس! ساکت، ساکت!»
همانوقت
بابا آمد. حرف مامان را شنید و گفت: «امام کاظم(ع) چیز دیگری میفرمایند.»
طاها و ثنا جلو پریدند و پرسیدند: «چی؟ زود بگو بابایی.»
بابا گفت: «امام کاظم(ع) فرمودهاند:
خوب است بچّه در کودکی بازیگوش باشد.» *
طاها و ثنا هورا کشیدند. بابا گفت: «تا وقتی بزرگ شد،
باحوصله باشد.»
مامان خندید و گفت: «پس شاید من در بچّگی بازیگوشی
نکردهام که حالا بیحوصلگی
میکنم!»
ثنا دست مامان را کشید و گفت: «خُب، دیر که نشده.»
طاها هم آن یکی دست مامان را کشید و گفت: «آره مامانی. میآیی
قایمباشکبازی؟»
بابا گفت: «پس من چی؟»
و چهارتایی رفتند دنبال بازی.
* منبع: کتابِ من دیگر ما. نویسنده: محسن عبّاسی ولدی ناشر: آیین
فطرت