قرنهاست که در ادبیات ما بهارستایی رواج و رونق دارد. اگر مجموعه بهاریهها را در شعر فارسی گرد آورند چندین مجلد قطور خواهد شد، اما اگر قرار باشد تابستانستاییها، پاییزستاییها و زمستانستاییها را گرد آوریم بعید است که مجموعهای چشمنواز فراهم آید اما چه کسی تردید دارد که «بهار» هر چه دارد از «زمستان» است و هر چه گل و سبزه و شکوفه و میوه بهارانه است از سخاوت و لطف کریمانه زمستان است. حقیقت آن است که بهار، سر سفره زمستان نشسته است؛ برف و باران و آسمان کریم زمستان بهار شاداب و شکوفا را ارمغان میآورد و شکفتن هر غنچه و لبخند هر چه گل در بهار، مدیون و مرهون گریههای مهربانانه زمستان است!
اما جز این تحلیل، که «زمستانِ طبیعت» را شامل میشود «زمستانِ حقیقت» نیز چنین است. دست کم در عصر ما زمستانهای بهارآفرین، فراوان بودهاند. در سرزمین عزیز ما ایران، زمستان 1357، زمستان 1388 و زمستان 1398، سه زمستان بزرگاند که هر بهاری که در این سرزمین رخ نماید شکوه و شوکت خویش را از آنها وام گرفته است.
زمستان 1357، تجلی و آیینه جانهایی بود که ایمان و صبر و صلابت، صیقل و صفایشان بخشیده بود و جلوهگاه قلبهایی که وحدت و یگانگی و یکپارچگی با لبهای متبسم و متبرک، به حماسیترین شعارها، هویت تازهای بدانها بخشیده بود.
زمستانی که قدمها هماهنگ، حنجرهها هم صدا، دستها در هم گره خورده، و ضرباهنگ قلبها با هم همراه شده بود. زمستانِ نسل آب و آیینه و آفتاب بود، و نسل آلاله و سرو و صبوری. زمستان 1388 نیز زمستان حضور بود، زمستان عاشورا و عاشوراییان، زمستان بصیرت، زمستانِ پایداری و تابآوری در پاسداری از آرمانها و ارزشها، زمستان لبیک به حسین(ع)، لبیک به شهیدان و ایستادن رویاروی آن کسی که سر خط کشیدن بر صفحه روشن ایمان داشت.
زمستان 1398 نیز، گرچه درد و داغ و دریغ داشت، میلیونها دست، دستی را فشرد که تنها انگشتان و انگشتری از ارباً اربا شدن پیکرش، دیار به دیار بر دستهای متراکم و صبور مردم میرفت.
زمستان 1398، نماد دفاع از عزت و شرافت و حریت به جهان مرد نبردگاههای هولخیز و مرگریز، شهید حریم و حرم، ابوالفضل(س) خیمههای لبنان و سوریه و عراق و ایران، حاجقاسم سلیمانی قهرمان و مرد میدانهای ایمان و عرفان بود.
سلیمانی، آن شهید زمستان در عراق، بهارآور امروز و فرداهای ماست. اگر بیان قرآن آن است که این شهیداناند که جانِ ناپیوستگان به خویش را به بشارت و مژده میآرایند و حزن و خوف از دل ما میزدایند1، باید گفت شهید سلیمانی «بهارآور» سرزمین ماست. مگر نه این است که بهار فصل شکفتن و شادابی، ایام حزن و اندوهزدایی و صبحگاهانِ گرهگشایی از غنچههاست؛ و به قول حافظ:
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش
هنوز و همیشه حاج قاسم گرهگشاست با همان انگشت تنها دستی که از او باقی ماند. او میلیونها بار بیش از ذرهذره پیکر ارباً اربا شدهاش تکثیر شد، او در همه آنان که در فلسطین و یمن میجنگند، به مقدار همه دستهایی که رویاروی بیداد مشت میشوند و به اندازه همه حنجرههایی که مظلومیت را فریاد میکشند، تکثیر شده است.
شهید سلیمانی، با انگشتر سلیمانی در دست، بر تخت دلها نشسته است و هر چه دل، مُلک سلیمانی اوست و آفرین بر مردمی که قدرشناس سلیمانیهای خویشاند و گفتند و نوشتند و بر همهجا نقش زدند که: «ما همه قاسمایم، ما همه سلیمانیایم.»
پینوشت
1. و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم / آل عمران، 170