گنجشک کوچولو تا چند وقت پیش فقط به فکر پیدا کردن دانه و بازی روی شاخههای درخت بود؛ امّا کمکم به چیزهای دیگری هم فکر میکرد؛ چون داشت بزرگ میشد.
گنجشک کوچولو به شاخههای درخت نگاه میکرد که دوباره پر از برگهای سبز و تازه شده بود؛ به خورشید که هر روز از یک طرف بالا میآمد و از طرف دیگر پایین میرفت؛ به حرکت ابرها و وزش بادها در آسمان؛ به شکوفههای بهاری و میوههای تابستانی فکر میکرد و با خودش میگفت: «این همه نظم کار کیست؟ حتماً این جهان بزرگ، خالق توانایی دارد.»
شما هم به نظم و زیباییهای این جهان و خالق آن فکر میکنید؟