سلام!
امروز خوش نگذشت، چون مامان گفت باید زودِ زود به خانه برگردم. مثل اینکه سروصدا کرده بودم!
مامان گفته بود همسایهمان مریض است و ما باید آرامتر بازی کنیم. امّا من یادم رفت. بازی بدون سروصدا که خوب نیست!
حالا هم توی خانه حوصلهام سر رفته! امّا... میدانم چهکار کنم!
من برایت مینویسم که وقتی حوصلهام سر میرود چهکار میکنم. تو هم بگو!
مامان می تواند حرف های تو را در جای خالی بنویسد.
من: توی آشپزخانه به مامان کمک میکنم. مثلاً ظرفها را خشک میکنم.
تو: ..............................
من: کتابهای داستانم را دوباره میخوانم.
تو: ..............................
من: یک نقّاشی خندهدار میکشم.
تو: ..............................
من: به بابابزرگم یا یکی از اعضای فامیل تلفن میکنم و با هم حرف میزنیم.
تو: ..............................
من: توی سطل پر از خاک یا داخل گلدان، دانه میکارم.
تو: ..............................
اوووه! چقدر کار هست!
حتماً کارهایی که تو میگویی هم جالب هستند. فکر کنم اینطوری حوصلهمان سر نمیرود.
راستی! کاشکی همدیگر را میدیدیم، توی گلدانها دانه میکاشتیم و با هم بازی میکردیم! اما حالا، با کمک یک بزرگتر، میتوانیم برای مجلّهی خودمان پیام بنویسیم یا نقّاشی کارهایمان را بفرستیم. اینطوری از هم خبردار میشویم.
این هم کیف دارد. مثل یک بازی بیسروصدا!