به وقت تحویل
اهل حرفه و پیشه، در شهری برای این که به اصطلاح کلاس کارشان را بالا ببرند، تاریخ تحویل سفارش مشتری را به زمانی دور، خیلی دور موکول میکردند؛ یعنی اگر فردی فکر میکرد که در هشتاد سالگی باید با عصا راه برود. در سن چهل سالگی پیش استاد عصا ساز میرفت و عصایی سفارش می داد. یا فردی که پیش خیاط میرفت تا لباسی برایش بدوزد ،باید سعی می کرد که چند سال به همان ابعاد بماند تا روزی که لباسش دوخته میشود، اندازه اش باشد. مردم ان شهر باید دو سال زودتر از آرایشگاه وقت میگرفتند .
آورده اند که در همان شهر، شخصی یک روز صبح برای پیشخرید خودرو به شرکتی مراجعه میکند. به او میگویند:
ده سال دیگر در همین روز و همین ساعت بیا خودروات را تحویل بگیر. آن شخص میگوید اگر به جای صبح، بعد از ظهر بیایم اشکالی دارد؟ میپرسند:
مگر برای شما فرق میکند؟ آن شخص جواب میدهد:
بله چون صبح آن روز با یک لولهکش قرار گذاشتهام.
راحتالحلقوم
سنجر از طیف بیتحرکهاست
تنبلی در قیافهاش پیداست
تا زمانی که یک لم افتاده
زندگی از نگاه او زیباست
اصلاً انگار زورکی زنده است
کارش از صبح آه و واویلاست
که چرا پوست دور نارنگی است
از چه رو کندنش توانفرساست
استخوان لای بال یعنی چه
همچنین هستهای که در خرماست
نانجویدن برای این آدم
بدترین اتفاق در دنیاست
متمایل به راحتالحلقوم
سوپ پرآب با کمی حلواست
بیش از اندازه سست و وارفته است
دارد انگار نسبتی با ماست
اهل تأخیر و پشت گوشانداز
ضد الان و اینک و حالاست
طبق تقویمهای مخصوصش
وقت یک کار ساده هم فرداست
کاش این نکته را بفهمد که
زندگی با تلاش پابرجاست
در احوال شب امتحان
فرزندم! درسی که باید امروز خواند، به فردا روز واگذار مکن که گفتهاند قطرهقطره جمع گردد، وانگهی سیلی شود، صفحه صفحه جمع آید، وانگهی خیلی شود.
محصلنمایی را حکایت کنند به غایت بیخیال که در طول سال لای کتاب نگشودی و تا نصفه شب را در تلگرام و اینستاگرام گذراندی. گاه به کلشآفکلنز بازی و کانتر نشستی و گاه در دابسمشسازی رکورد شکستی. در همین حال بود که شب امتحان رخ نمود و او را استرسی سخت پدید آمد. لاجرم دو دستی بر سر زد و از سر ناعلاجی دست یازید و قضا قورتکی چندجای از کتاب بگشود و سرسری مطالعتی کرد و فردا روز چون درجلسه امتحان حاضر آمد و در پاسخ سؤالات ماند، کلهخاران و ته خودکارگزان گفت:
مخم هنگ کرده است و منگیدهام
از این درس چیزی نفهمیدهام
دریغا که حتی شب امتحان
کلیپیدهام یا مسیجیدهام
دلبندم! چون درسخواندن را به شب امتحان موکول کنی، با صد من قهوه و نسکافه از عهدهاش برنیایی، یا کنار کتاب و جزوه به خواب روی یا گلهای قالی را بشماری یا گرم مسایجه با دوستان شوی و با آنان چت همی کنی تا بدانی از درس چند صفحه خواندهاند و کجای کارند. چینیها در ضربالمثلی گویند:
不要在晚上碰運氣
یعنی دل به شب امتحان مبند و فقط به آن شب امید نداشته باش.
زنهار که خیالپردازی آفت موفقیت در امتحان است و اسباب تکآوری.
پسری خیالباف را حکایت کنند که چون ایام امتحانات در رسید و خود را با حجمی از درسهای ناخوانده روبهرو دید، با خویش اندیشید که اگر پدر را گویم از بهر تقویت حافظه و فسفرافشاندن بر مغزم میگو بخر، او بر سبیل خِسّت نخرد و بر من بتوپد که مگر بچههای مردم با زور میگو درس همی خوانند. آنگاه توپ در زمین خانواده اوفتد و چون تک آورم، زبانم دراز باشد که اگر مرا میگو خورانده بودید، همه را از دم بیست آورده بودم.
باری، پسر چون نقشه خویش پیاده کرد، دیگر روز، بر خلاف تصور وی، پدر با پاکتی فراخ و سرریز از میگو به خانه آمد و گفت بگیر و در خندق بلا ریز. زنهار که لحظهای چشم از کتاب بر نگیری، زیرا یکدویم از حقوقم پای خرید این آبزیان به هدر رفته است.
القصه، از همان ساعت دوربین نگاه پدر بر حرکات پسر زوم گشت تا چنانچه لحظهای کتاب بر زمین نهد، حتی به قصد دستشوییرفتن، فاکتور خرید میگوان به رویت او رساند و وی را از مکافات تکآوردن آگاه کند. پسر را اضطرابی عظیم در دل اوفتاد. با خود گفت، این چه غلط بود که مرتکب شدم! عاقبت نیز بر اثر شدت استرس تمام درسها را اوفتاد و در همان پایه که بود اِستاد. پدر مغبون و غمزده به جهت پولی که هزینه کرده بود، تا نگاهش به فرزند اوفتادی، سری از تحسر تکان دادی و خواندی:
«درختی که تلخ است او را سرشت
گرش بر نشانی به باغ ِ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آوَرَد
همان میوه تلخ بار آوَرَد» (سعدی)
کار درست آن است که عوض خیالپردازی، دو سیم از درسهایت را پیش از فصل امتحانات خوانده باشی تا با حجم سنگین ناخواندهها روبهرو نگردی که امتحان را چونان غول بینی و از هیبتش زهرهات آب همی شود و کیسه صفرا بترکانی.