شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

روز معارفه

روز معارفه

سال دوم مدیریتم در یکی از مدرسه‌های جنوب تهران بود. مدرسه‌ای که تصدی مدیریتش را داشتم، مدرسه‌ای بود که بارها و بارها، زمانی که کارشناس دوره ابتدایی بودم، از آن بازدید کرده بودم. جالب است که هر بار برای بازدید می‌رفتم، با خودم می‌گفتم: چگونه ممکن است یک فرد و یک مدیر بتواند نسبت به مسائل کاری تا این حد بی‌تفاوت باشد؟!

قصه کوتاه کنم. در سال دوم و هنگام پروژه مهر در فرایند کاری، تغییرات زیادی در مدرسه ایجاد کردم که هر کدام از عزیزان اداره متبوع، به هر دلیل که به مدرسه مراجعه می‌کردند، با تعجب می‌گفتند چقدر تغییرات سازنده بوده است و چقدر انگیزه و علاقه در کیفیت مدیریت آموزشگاهی تأثیرگذار است!

خلاصه، با تمام فرازوفرودها به ماه دوم تابستان نزدیک شدیم. در یکی از روزها تلفن دفترم به صدا درآمد. شماره «دفتر معاونت آموزشی» بود. پس از سلام‌علیک و احوال‌پرسی از من خواست پس از ساعت کاری به اداره و دفتر ایشان مراجعه کنم. ساعت ۱۳ بعدازظهر در دفتر ایشان حضور یافتم.

پس از گپ و گفت مختصری، کارشناس مسئول دوره ابتدایی گفت: «ما قصد داریم شما را از این مدرسه به مدرسه دیگری در شمال منطقه بفرستیم. خواهش می‌کنم مختصری فکر کنید و فردا با جواب مثبت حاضر شوید.»

خیلی تعجب کردم و علت را جویا شدم. نظرشان این بود که سیاست و اقتضای منطقه این بوده است و افزود: «در عین حال به مدرسه‌ای می‌روید که شرایطی خاص و اولیای بسیار متوقع و پر انتظار دارد.» واقعاً روزهای اول بسیار نگران بودم، اما با مشاوره معاونت آموزشی دوره و کارشناس مسئول دوره ابتدایی و دیگر عزیزان، اندکی آرام شدم و تصمیم خودم را برای رفتن به مدرسه جدید گرفتم.

در یکی از روزهای اواخر شهریور تلفن همراهم زنگ خورد. به شماره نگاه کردم. شماره مسئول دوره ابتدایی بود. گوشی را برداشتم. پس از احوال‌پرسی مختصر، گفت: «بنده از هم‌اکنون نیستم و تعویض شدم. از شما می‌خواهم خودتان بسیار عالی مسئله را تدبیر و تمشیت کنید.» و خداحافظی کرد.

ترس و نگرانی عجیبی بر من مستولی شد. یعنی چه؟! مگر می‌شود؟ آیا تلفن درست بود؟ و هزاران سؤال دیگر. خلاصه هر طور بود آن روز را به ظهر رساندم. هنگام ترک مدرسه دیدم پیامکی برایم ارسال شد. در پیام نوشته شده بود: «سلام خانم ... فردا ساعت ۱۰ صبح زمان معارفه شماست.» پیام از طرف مدیر سابق مدرسه جدید بود. ساعت معارفه فرا رسید و من به اتفاق کارشناس مسئول دوره ابتدایی و مسئول جدید دوره و مسئول حراست، در مدرسه جدید برای معارفه حاضر شدیم. شرایط برایم بسیار سنگین و بسیار غیرقابل‌تحمل بود. در واقع شوکه شده بودم.

اما باید اعتراف کنم، تنها روز بدون دغدغه و بدون نگرانی من در مدرسه جدید همان روز اول معارفه بود. روزهای دیگر، هر روز شاهد مشکلات و مسائلی می‌شدم که در عمل وقوع منطقی نداشتند. کلاً دچار بهت شده بودم. هر طور شده بود، از یکی از مسئولان پرسیدم چرا مشکلات و مسائل مدرسه این‌قدر زیاد است؟ اصلاً علت چه می‌تواند باشد؟ و چرا بنده تا این حد باید درگیر حل مسائل غیرآموزشی در مدرسه باشم؟

ایشان با صراحت تمام پاسخ داد: «از بس در این منطقه حسادت به شما زیاد است.»

با خودم گفتم: «به فکر چه چیزهایی هستیم؟ به چه سمت و سویی می‌رویم؟ به‌جای اینکه به فکر آموزش‌وپرورش و کیفیت مسائل در مدرسه باشیم، به مدیر مدرسه حسادت کنیم که چرا خوش‌پوش، خوش‌بیان و خوش‌مشرب است یا روابط عمومی بالایی دارد و چرا از بین این همه مدیر ایشان انتخاب شده است؟!» و هزاران چرای دیگر که هنوز هم خیلی‌هایشان برایم بدون جواب مانده‌اند.

خلاصه به این نتیجه رسیدم که حسادت و منفی‌نگری به دیگران یکی از آفات موجود در سازمان‌ها و اداره‌ها محسوب می‌شود. چقدر خوب خواهد بود که به‌جای حسادت‌کردن به یکدیگر به ارتقا و تقویت فکری، ذهنی و عملکرد کاری‌مان بپردازیم و به این مقوله‌ها فکر کنیم تا بدین‌وسیله موفقیت را در سازمانمان نهادینه کنیم.


۶۴۷
کلیدواژه (keyword): رشد مدیریت مدرسه،خاطره، روز معارفه،طاهره ملک زاده،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.