شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

باغچه در اتاق

باغچه در اتاق

تارا و بابایی با ماشین به خانه برگشتند. تارا مثل فشفشه از ماشین پیاده شد. پدرش گفت:«عجله نکن!»

امّا تارا عجله داشت.

بابایی درِ صندوق ماشین را باز کرد. دوتا گُلدان کوچک از توی سبد در بغل تارا گذاشت.

تارا بدو بدو پیش مامانی دوید و گفت:«سلام مامانی. ببین، می خواهم توی اتاقم یک باغچه درست کنم!» مامانی گفت:«تو هم مثل بابات عاشقِ گل هستی!»

تارا به اتاقش دوید. از پنجره به بابایی گفت:«بابایی، هنوز گل‌ها را نکاشته‌ای؟»

تارا و بابایی یکی‌یکی گل کاشتند. بابایی توی باغچه‌ی حیاط و تارا توی باغچه‌ی اتاق.

تارا دوید کنار پنجره و بلند گفت:«بابایی، باغچه‌ی من تمام شد. بیا ببین!»

کمی بعد بابایی و مامانی به اتاق تارا آمدند. از دیدن باغچه خیلی تعجّب کردند. تارا روی کاغذی که به دیوار چسبانده بود، چندتا گل و گلدان کشیده بود. گلدان‌هایش را هم کنار باغچه‌ ی دیواری گذاشته بود. بابایی و مامانی گفتند: «به‌به! چه گل‌های قشنگی! چه باغچه‌ی زیبایی!»

 


۱۱۷۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک،زمین ما،باغچه در اتاق،مجید راستی،
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.