اولینباری که عقرب دیدم، در سالن یک مدرسه چندپایه بود که چنان دورافتاده هم نیست، اما موردتوجه واقع نشده... وقتی کلید مدرسهای چندپایه را به من دادند، به اتفاق همسرم به مدرسه رفتیم تا بازدیدی از چگونگی اوضاع آن داشته باشیم. چشمتان روز بد نبیند. همان روز اول جارو به دست شدیم و من فقط سهکیسه آشغال کاغذی جمع کردم و سوزاندم. سه کیسه هم فروختم و با آنها توپ پلاستیکی خریدم؛ چون دیدم سبد ورزشی دانشآموزان خالی است.
هنوز هم با وجود اینکه یک سال در مدرسه هستم، اگر فرصت کنم، باز هم میتوانم از انباری مدرسه آشغالهای عهد دقیانوس را جمع کنم و با آنها گلدان یا توپ بخرم. همینطور که داشتم سالن مدرسه را جارو میکردم، دیدم داخل خاکها چیزی تکان میخورد. با دقت نگاه کردم و دیدم عقرب است. به همسرم گفتم: «عقرب! عقرب...!» ایشان مشغول جاروی کلاسها بود. گفت: خب بکشش دیگه. با خاکانداز برش داشتم و خواستم داخل آتشی بیندازم که در حیاط به خاطر آشغالها شعلهور بود؛ اما دلم نیامد. خواستم عقرب را داخل شیشه الکل بیندازم تا به درد درس علوم بچهها بخورد، باز هم دلم نیامد. آخرش هم بین علفهای حیاط رهایش کردم و از حیوان قول گرفتم من و بچهها را نیش نزند!
بعد از اول مهر به بهداشت اداره و بهداشت منطقه اطلاعرسانی کردم که دو مورد عقرب در مدرسه من دیده شده است. این به آن پاس داد و آن به این. آخرش هم گفتند کار خود مدیر است. پرسوجو کردم، گفتند باید به فلان جا که سمپاشی خصوصی دارند، زنگ بزنی. زنگ زدم سمپاشی خصوصی، گفتند پانصدهزار تومان باید بدهی تا بیاییم. من هم گفتم مدرسه به این فقیری پولش کجا بود. خودم سیهزار تومان سم عقرب خریدم و با چیزهایی که گفته بودنـد، حل کــــردم و داخل یک افشـانه ریختم و کنار گوشه کلاسها را سم زدم. بعدش هم که دیگر کرونا آمد و آموزشها مجازی شد.
خلاصه بگویم از اداره، که به بهداشت شهرستان زنگ زده بود و گفته بود دقیقاً وظیفه شما چیست؟ بهداشت هم گفته بود این کارها تحت پوشش ما و جزو سرفصلهای ما نیست و باید به بخش خصوصی زنگ بزنی. بخش خصوصی هم پرسیده بود این عقربها قبلاً کجا بودند!؟ گفتم بودند و با سنگ کشته شدند. بچهها آنها را با سنگ کشتند. مدیر قبلی هم وقتی کلید را به من تحویل داد، از وجود عقربها و حتی مار خبر داد و این را هم گفت که بچههای اینجا خودشان مارگیر و مارکش و عقربکش هستند. در آبان ماه که به سمپاشی خصوصی زنگ زدم، گفت، خانم عقربها هوا که سرد میشود میروند بخوابند. فعلاً خیالت راحت باشد. تا بعد از عید پیدایشان نمیشود.
خلاصه من قانع نشدم و کار خودم را انجام دادم. عقربپژوهی انجام دادم تا در صورتی که خدای ناکرده مشکلی پیش آمد، بتوانم کاری کنم. اما یک حرف بخش خصوصی هنوز در ذهنم مانده است که گفت: خانم، وقتی با سنگ میشود عقرب کشت، چرا خودت را به دردسر میاندازی! تازه، پول هم که نداری!
اما من نتوانستم بیتفاوت باشم و به حرف مدیر قبلی که گفته بود این بچهها خودشان مارکش و عقربکش هستند استناد کنم. آمدیم و بچهای اینکاره نبود و نیش خورد! خلاصه با همان سیهزار تومان گرد عقرب کار خودم را انجام دادم. یک روز هم میخواستم از عقرب دوم فیلم بگیرم و در فضای مجازی رهایش کنم تا به دست وزیر آموزشوپرورش برسد، اما با خودم گفتم خب لابد وزیر هم با خودش خواهد گفت تو مدیری یا چغندر! پس برای چه مدیر شدی؟ اصلاً به چه دردی میخوری پس؟ بنابراین صلاح دیدم تا از عقرب نیش نخوردهام، خودم دست به کار شوم، چون: نیش عقــرب نه از ره کین اسـت، اقتضای طبیعتـش این است.